eitaa logo
#هیئت فرهنگی مذهبی شهدا(۳)
121 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
415 ویدیو
66 فایل
زنده نگه داشتن نام و یاد شهدا کمتر از شهادت نیست... جلسه هفتگی هیئت شبهای دوشنبه... مُبَلغ جلسه ی اهل بیت باشیم... ارسال سوال های خود👇انتقادات و پیشنهادات @Khadem10
مشاهده در ایتا
دانلود
می خواست برگرده جبهه بهش گفتم: پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست... ... وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد خواستم بهش اعتراض کنم که گفت: این همه بی نماز هست! اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند دیگه حرفی برا گفتن نداشتم خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد ما را در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ: https://www.instagram.com/tv/CEbud8VgIGi/?igshid=gwpkjz9phepr ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━═━═━┓ 🌹@shohadaculturalboard🌷 ┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━━━━━┛
💬!! ◽️تک پسرِ خونه بود و دانشجوی مکانیک، برای این‌که جبهه نره، خانواده‌اش خونه‌ی بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند به حسابش تا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه؛ اما فایده‌ای نداشت و رفت جبهه.... ◽️آخرین بار هم که می‌رفت جبهه، توی وسایلش یک چکِ سفید امضاء به همراهِ یک نامه گذاشت و توی اون نوشته بود: "برگشتی در کار نیست. این چک رو هم گذاشتم تا بعد از من برایِ استفاده از پولی که ریختین توی حسابم، به مشکل برنخورید...." ما را در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ: https://www.instagram.com/tv/CEbud8VgIGi/?igshid=gwpkjz9phepr ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━═━═━┓ 🌹@shohadaculturalboard🌷 ┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━━━━━┛
🌱💐یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: بپر بغل بابا  و فاطمه به آغوش او پرید.  بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من اعتماد داشت. 🌱💐 او پرید و می‌دانست که من او را می‌گیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان حل بود.  توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا مواظب ما هست.  به نقل از همسر شهید ما را در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ: https://www.instagram.com/tv/CEbud8VgIGi/?igshid=gwpkjz9phepr ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━═━═━┓ 🌹@shohadaculturalboard🌷 ┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━━━━━┛
‌دوستش مي‌گفت:🗣 صیاد در قنوتش هیچ چیزي براي خودش نمي‌خواست...🙂 بارها مي‌شنیدم که مي‌گفت: اللهم احفظ قائدنا الخامنه‌اي ♥️🌱 بلند هم مي‌گفت... از ته دل:) ما را در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ: https://www.instagram.com/tv/CEbud8VgIGi/?igshid=gwpkjz9phepr ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━═━═━┓ 🌹@shohadaculturalboard🌷 ┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━━━━━┛
◽️همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم. وقتی تربت امام حسین علیه السلام را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. ◽️ به محض این‌که قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم:می‌خواستی در آخرین لحظه "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهداء زنده هستند؟ همه این‌ها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی... ✍راوی: همسرشهید ما را در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ: https://www.instagram.com/tv/CEbud8VgIGi/?igshid=gwpkjz9phepr ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━═━═━┓ 🌹@shohadaculturalboard🌷 ┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━━━━━┛
در مراسمی برای شهدا سردار سلیمانی رو کرد به خانواده‌ها و گفت: از همه تقاضا دارم دو دقیقه سقف را نگاه کنند. دو دقیقه همه سقف را نگاه کردند و کم کم گردن‌ها خسته شد. همان زمان سردار سلیمانی گفت: خسته شدید؟ برخی از رزمندگان ما بیش از 30 سال است که به دلیل مجروحیت فقط می‌توانند سقف را نگاه کنند. 📚راوی: همسر شهید هادی کجباف ما را در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ: https://www.instagram.com/tv/CEbud8VgIGi/?igshid=gwpkjz9phepr ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━═━═━┓ 🌹@shohadaculturalboard🌷 ┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━━━━━┛
✨ بچه که بود فلج شد نذر حضرت زینب(س) کردمش نذرم قبول شد فرزندم خوب شد... خوبِ خوب آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد عاقبت هم فدائی بی بی شد..😭 ♥️🕊 ما را در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ: https://www.instagram.com/tv/CEbud8VgIGi/?igshid=gwpkjz9phepr ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━═━═━┓ 🌹@shohadaculturalboard🌷 ┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━━━━━┛
◽️در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد و تا آخرین ساعات مقاومت کرد. موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می‌شد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا" زهرا "و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد... ◽️تیر خورده بود توی ریه‌اش سینه‌اش خیلی خِس‌خِس می‌کرد و "یاحسین و یازهرا "می‌گفت... بهم گفت آب داری؟ گفتم نه... ◽️گفت پس جیب خِشاب رو باز کن داره رو سینه‌ام سنگینی می‌کنه جیب خشاب رو که باز کردم شروع کرد شهادتین گفتن، گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت گفت نمی‌خواد و لحظاتی بعد شهید شد. پیکر مطهرش هم هم‌اونجا موند... ♥️🕊 ما را در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ: https://www.instagram.com/tv/CEbud8VgIGi/?igshid=gwpkjz9phepr ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━═━═━┓ 🌹@shohadaculturalboard🌷 ┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━━━━━┛
●علاقه شدیدی به امام حسین علیه السلام داشت و همیشه می گفت: " دلم می خواد روز محشر مثل اربابم بی سر باشم". در آخر وصیتش هم نوشته بود این شعر را روی قبرم حک کنید. عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است تن بی سر عجب نیست، رود گر در خاک سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است ●وقتی بعد از دو سه هفته، در عملیات کربلای 5 پیکرش تفحص شد و برگشت، پیکرش همان طور که آرزو کرده بود، بی سر بود و این شعر زینت بخش سنگ قبر شد. 🌷 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ مارا در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ : https://instagram.com/shohadaculturalboard?igshid=14jxrie9cn0c8 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ┏━⊰✾✿✾⊱━═━═━═━═━═━┓ 🌹@shohadaculturalboard🌷 ┗━═━═━═━⊰✾✿✾⊱━━━━━┛
🥀 🌷 ❁⚘بعدازنماز بادستش‌ تسبیحات‌ فاطمه‌زهرا(س) را می‌گفت. هنگام‌ ذکرهم‌ انگشت‌هایش‌ را فشارمی‌داد و درجواب‌چرایی‌ این‌کارمی‌گفت‌ بندهای‌انگشت‌هایم‌ را فشار می‌دهم‌ تایادشان‌ بماند درقیامت‌ گواهی‌دهند که‌ با این‌ دست‌ ذکرخدا را گفته‌ام. 🔅ازغیبت‌بیزاربود و اگردرمجلسی‌ غیبت‌می‌شد سعی‌ می‌کرد مجلس‌را ترک‌کند. همیشه‌ به‌من‌ می‌گفت: «دلم‌می‌خواهد در منزل‌ما غیبت‌ نباشد تاخدا و ائمه‌اطهار به‌خانه‌ و زندگی‌ما جوردیگری‌ نگاه‌کنند.» •┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈• مارا در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ : https://instagram.com/shohadaculturalboard?igshid=14jxrie9cn0c8 ┏════⊰✼🍃🌹🍃✼⊱════┓ 🆔@shohadaculturalboard ┗════⊰✼🍃🌹🍃✼⊱════┛
🌼🌈 📲زنگ زد گفت:"سبحان همین الان وسایل تو جمع کن،دو روز بریم قــم. گفتم: بابــک جان می شه چند روز دیگه بریم؟ گفت: نــه همین الان! با اصرارم که بود دوتایے راه افتادیم از رشت رفتیم قــم. ❔اونجا ازش پرسیدم:"بابک این همه عجله و اصرار براے چی بود؟ گفت:" برای‌فرار ‌از گنــاه‌! 📌اگه می موندم رشت، دچار‌‌‌‌ ‌یه‌ گناه‌ می شدم براے همین ‌اومدم‌ به ‌حضرت‌ معصومه (س)‌ پناه ‌آوردم. 🌷 •┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈• مارا در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ : https://instagram.com/shohadaculturalboard?igshid=14jxrie9cn0c8 ┏════⊰✼🍃🌹🍃✼⊱════┓ 🆔@shohadaculturalboard ┗════⊰✼🍃🌹🍃✼⊱════┛
🌹 همیشه از پوشیدن لباس نو ابا داشت... اگر کفش نو می‌خرید اول آن را خاکی می‌کرد بعد آن را می‌پوشید. برای کارهای خانه خدمتکار داشتم که همه‌ی کارها را انجام می‌داد ولی امین اجازه نمی‌داد خودش همه‌ی کارهای مربوط به خودش را انجام می‌داد..... ✍راوی: مادر شهید •┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈• مارا در اینستاگرام هم دنبال کنید آدرس پیچ : https://instagram.com/shohadaculturalboard?igshid=14jxrie9cn0c8 ┏════⊰✼🍃🌹🍃✼⊱════┓ 🆔@shohadaculturalboard ┗════⊰✼🍃🌹🍃✼⊱════┛