eitaa logo
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
1.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
در ایــن کـانـــال یاد میگیریم کـــ چگونھ #شہیدانــھ زندگے کنیم ٵندَکے شࢪٵیِــِطٓ @sharaete80
مشاهده در ایتا
دانلود
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
#قسمت‌چهل‌و‌ششم #مینویسم‌تا‌بماند🌿🌸 تابستان علاقه ای به باریدن ندارد ولی چرا من هوایم بارانیست؟! تا
🌿🌸 حالت بغض گرفتمو گفتم : -چیکار کنم خب خوابم سنگینه... +بریم مسجد یا همینجا نماز بخونیم؟. -همینجا راحت ترم ، یه خورده پام درد میکنه نمیتونم بیام به حیاط رفتیم و بعد از وضو و نماز دوباره به عقیله پیام دادیم ولی انگار قصد اومدن نداشت و محدثه با یه به درک گوشی رو خاموش کرد... در حال حرف زدن بودیم که حسنا با عجله اومد داخل و گفت: عقیله اومده... فکر کردم داره اذیت میکنه ، بی اعتنا با محدثه ادامه صحبتمونو کردیم که مامان بشرا اومد داخل بعد از سلام و احوالپرسی گفت : جمعتون جمه عقیله تون کمه هاااا محدثه با دلخوری گفت : همین ن هر چی بهش گفتم، گفت نمیام ولش کن نه این هزار تا پند داره اصلا بهتر که نیومد منم دیگه ازش خوشم نمیاد و باهاش حرفم نمیزنم . عقیله وارد اتاق شد و گفت اگه مزاحمم برم و در حالی که به بقیه افراد حاضر در اتاق سلام میکرد کنارم نشست ...با هم دست دادیم و با همون تعجبی که داشتم گفتم .. تو مگه نگفته بودی نمیای +من یه چیزی گفت شما هم باور؟!😂 -اره ما هم باور محدثه گفت: تو به ما دروغ دادی 🥺 +سر کاری بود دروغ ندادم ک... -حالا هر چی بود که ما رو دور زدی منم با تو حرف نمیزنم.. عقیله خندید و گفت : باشه صدای مامانی رو شنیدم که داشت با بقیه که تو سالن بودن حرف میزد بعد از چند دقیقه روضه شروع شد... سرم رو به زانو گرفتم تا صدای هق هقی که تازگی ها بلند میشد به گوش کسی نرسه... آخ رقیه فدای تو بشم من آخرای مجلس بود که صدای نفس نفس زدن محدثه رو شنیدم اشکامو پاک کردم و نگاهی به پشت سرم انداختم چون رو به قبله بودیم محدثه پشت سر من و عقیله پشت سر محدثه نشسته بود. عقیله هم متوجه شده بود که چادر رو از روی صورتش برداشت و خودشو به سمت محدثه کشید محدثه انگار حالش خوب نبود ، مجبور شدیم چراغو هم روشن کنیم.. عقیله بطری آبی که کنارش بود رو برداشت و اومد باز کنه که محدثه در حال افتادن بود که با دستاش گرفتتش و گفت: تو بریز روش سری بطری حاوی آب را بر داشتم و با دست به صورتش زدم که با ناله چشم باز کرد. عقیله رو بهش گفت ما مردیم چت شد لبخند کم جونی زد. تکیه اش را به دیوار دادیم که عقیله نگاهی بهم انداخت و خندید سوالی نگاهش کردم که گفت: +صورتت قرمز شده.. دستی به رویم کشیدم و لب زدم: - من؟! + آره پس کی مامانی وارد اتاق شد و گفت: میای یا ن با اشاره ی عقیله سری تکون دادم به معنی نه و گفتم دنبال مامان ماشینی بر میگردم. با عقیله و محدث و بقیه که نشسته بودن شله زردامون رو خوردیم و نشسته بودیم که عقیله گفت دلم درد میکنه.. محدث هم گفت حتما گشنته منم گشنم شده الان صبر کن میام رف تو این شلوغی غذای ظهر رو تو ظرف ریخت و آورد و گفت دیگه طاقت نداشتم خب که گفتی دل درد دارم وگرنه یادم نمیومد که گشنمه... خلاصه که بعدش هم عرق نعنا به خورد عقیله داد... تبلت دست عقیله و محدث بود و به عکسها نگاه میکردن و منم تو گوشی عقیله دست کاری میکردم.. انگار قرار بود بابای عقیله فردا از پیاده روی اربعین برسن خونه چون عقیله به گفته خودش اومده بود خونه حبیبه اینا تا صبح با هم برن ب پیشواز زائرین اربعین... خاله سمیه هم در راه بوده و در همین یکی دو روز از پیاده روی بر میگرده.. بلند شدیم و موقعه خداحافظی بود ... من و عقیله ایستاده بودیم که باهم خداحافظی کنیم میخواستیم همو بغل بگیریم نرجس دختر خاله محدثه که پشت سر عقیله بود گفت چقدر همو نگا میکنین زود باشین حالا و پشتوانه حرفش عقیله رو هل داد و میخواست بیوفته رو من ک منو گرفت تو بغلش ... محدثه هم از این کار دختر خالشو دعوا کرد تو حیاط ایستاده بودیم.. مامان ماشینی رو به عقیله گفت : +دیگه بیای طرف ما -ما که اومدیم یه بار دیگه شماع بیان وسط حرفش پریدم و گفتم +خونه محدث اومدی ک.. خونه ما نیومدی -به هر حال که اومدم +عمه خاله دایی -خبه الاع😂 آره، آخرین دیدار همون موقعه بود ... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه 246 ʝơıŋ➘ |❥ @shohadae80 《🥀شهدای دهه هشتادی🥀》
🍃 گاهی کفش‌های خانواد‌ه رو واکس بزن! گاهی دستمال بکش! دستشویی بشور! از این جنس کوچیک شدن‌هاست که آدمها رو بزرگ میکنه..! !!! @Shohadae80
!!! میگےگناهہ‌|میگہ²⁰²¹‌زندگےمیکنیم بابا‌گناه‌چیہ‌خوش‌باش'!🚶🏾‍♂ مشکل‌همینه‌دیگہ‌گناه‌میکنیم‌انتظار داریم‌امام‌زمان‌هم‌بیاد. . . میگم‌داداش‌تومیاۍهیئت‌امام‌حسین بعدتایہ‌دخترۍازکنارت‌ردمیشه‌غش میکنے!!! میگہ‌اووواینقدرتوبےاحساسے... میگیم‌به‌نظرت‌سربازامام‌زمان‌اینجوریه! میگہ‌ماکه‌لیافت‌نداریم‌بذارشادباشم=''''' شادباش،ولےامام‌زمان‌دلش‌بشکنه‌ مهم‌تره‌یااون‌دختره‌...؟ معلومه‌دختره'!چون‌یادش‌نیست‌یه‌ زمانےمحرم‌ونامحرمے‌هم‌بود. یہ‌چیزۍروقاب‌کنیم‌بزنیم‌گوشہ‌ذهن [ذره‌ذره‌گناه‌هاۍ‌من‌ظهورمهدۍ‌فاطمه روعقب‌میندازه]
هدایت شده از کانال حسین دارابی
نخست‎وزیر عراق درباره اربعین درجریان نشست کمیته‎عالی بهداشت این کشور، با حضور ۳۰ هزار زائر ایرانی در مراسم اربعین موافقت کرد. شروط طرف عراقی: زائران باید از طریق فرودگاه‎های بین‌المللی عراق وارد شوند و دارای تست (PCR) منفی باشند که ۷۲ ساعت پیش از ورود به عراق، گرفته شده باشد. دیروز گفتم طرف عراقی سختگیرانه‌تر عمل می‌کنه 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
#قسمت‌چهل‌و‌هفتم #مینویسم‌تا‌بماند🌿🌸 حالت بغض گرفتمو گفتم : -چیکار کنم خب خوابم سنگینه... +بریم م
🌿🌸 آره آخرین دیدار همون موقعه بود امروز۹۹/۵/۳ دوستیمون یک ساله شد ولی از راه دور... ۳۶۵روز تحمل تو سخت است در حالی ک تحمل من بیشتر تقریبا یک ساله که از نزدیک ملاقات نکردیم همو... کرونا هم وقت گیر آورده.. انشالله که تموم بشه... حالا من یک ماهه دیگه ۱۵ساله میشم و تو سه ماهه دیگه به این سن میرسی و چهارده سالگیمان را مجازی سپری میکنیم... در حالی که وقتی مرداد ۹۸ از راه رسیده بود ۱۳سال سن داشتیم... و ده روزی از آن را در سفر عشق بودیم...یادش بخیر چه خوش بود رایحه ی حسین(ع) چه عطری داشت بین الحرمین...! حرم اقا ابوالفضل و گریه حرم اقا حسین و زجه... یادش بخیر روزای نجف رو.. زیر سایه پدری که برای همه باباست...و هر کسی میتواند پدر خطابش کند ... علی جان یعنی میشود دوباره بیایم و حد اقل برای سومین بار بشود سر بر ضریحت بگذارم؟!... کاظمین را چگونه بگویم؟! یعنی اگر قسمت شد دوباره حال و هوای مشهد را در آنجا استشمام میکنم؟! یا اینکه از پله های سرداب در سامرا به راحتی عبور میکنم!!؟ شایدم دفعه بعد نمازِ در مسجده کوفه ام خالصانه باشد ... ولی کاش دفعه بعدی وجود داشته باشد‌‌‌.. یادش بخیر.. خداکند دوباره عازم دیار حسین شویم.. اقا اربعین امسال نیست.. درست است که سهم ما از اربعین زل زدن به تلوزیون و اشک ریختن از فراق است .. اما ما در آن لحظه ها با صلی الله علیک یا ابا عبد الله به پابوسش میرویم و این را هم فقط جا مانده ها میفهمند و بس... به امید روزی که رو به باب القبله سلام بدیم... السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ گفته بودم چیز های خوب را باید نوشت... و به گمانم خاطرات خوب را باید نوشت... هر چه باید و آرام میکند تو را باید نوشت... کوچک یابزرگ ریز یا درشت راباید نوشت... باید نوشت حسین را بنام خالقش مینویسم تا بماند🌿🌸 ۹۹/۵/۵ پایان