💟جثهاش خيلي كوچك بود. اوايل كه توي سنگر ميخوابيد، بعضي شبها توي خواب و بيداري ميگفت: «ماماني! آب... ماماني! آب...»؛ بچهها ميخنديدند و يك ليوان آب ميدادند دستش. صبح كه بيدار ميشد و بچهها جريان را ميگفتند، انكار ميكرد...💜
#خاطرات_شهدا
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
⚪الاغمان را برداشتم بردم بيابان تا براي زمستان گوسفندانمان علف جمع كنم. فرصت خوبي بود. حداقل تا شب كسي منتظر من نبود. الاغ خودش راه خانه را بلد بود. رهايش كردم و رفتم جبهه.
نميدانم آن سال زمستان، گوسفندها چه ميخوردند...❔❕
#خاطرات_شهدا
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱