eitaa logo
🌹شُهَدایی🌹
319 دنبال‌کننده
532 عکس
67 ویدیو
1 فایل
" 🌹 شهدا 🌹 سنگ نشانند که ره گم نشود" ♥️شرط شهید شدن ♡شهید بودن♡ است اینجا 'شهیدانه زیستن' را می اموزیم... #شهادت #شهدا کپی باذکر صلوات حلال♥️👌 👩‍💻اَدمین(پیشنها،انتقاد،تبادل): @Ivajpu https://eitaa.com/joinchat/1662386420C8a396aba88
مشاهده در ایتا
دانلود
از خدا پرواکنید تا پر، وا کنید ... 🌹
خمیده راه رفتند تا امروز بتوانیم راست راست راه برویم... «⚘برای شادی روح صلوات⚘» ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
💎تاریخ شهدایی( ۱۹آذر)💎 • ولادت شهید حسین پور رضا (استان آذربایجان شرقی، شهرستان مراغه، روستای ورجوی) (۱۳۳۶ ه.ش) • ولادت شهید عمران پستی (استان اردبیل، شهرستان خلخال، شهر هشجین) (۱۳۳۸ ه.ش) • ولادت شهید وحید امیری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۴ ه.ش) • ولادت شهید مسلم احمدی‌پناه (استان چهار محال و بختیاری، شهر فرادانبه) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان یزد) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان سمنان، روستای کهن آباد) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان یزد، شهرستان میبد) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان یزد، شهرستان اردکان) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان مرکزی، شهرستان دلیجان) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان قزوین) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۵۹ ه.ش) • شهادت ترک_آبادی (استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۶۰ ه.ش) • شهادت (استان خوزستان، شهرستان دزفول) (۱۳۶۰ ه.ش) • شهادت (استان خوزستان، شهرستان دزفول) (۱۳۶۰ ه.ش) • شهادت (استان خراسان رضوی، شهرستان کاشمر) (۱۳۶۰ ه.ش) • انتخابات اولین دوره مجلس خبرگان رهبری (۱۳۶۱ ه.ش) • شهادت (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش) • تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی به فرمان حضرت امام خمینی (ره) (۱۳۶۳ ه.ش) • شهادت (استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۳ ه.ش) • شهادت (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل، شهر نصر آباد) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت (استان بوشهر، شهرستان دشتی، شهر خورموج) (۱۳۶۵ ه.ش) • شهادت (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت (استان فارس، شهرستان لارستان، روستای براک) (۱۳۶۷ ه.ش) • شهادت (استان کرمان، شهرستان رودبار جنوب) (۱۳۹۶ ه.ش) • روز جهانی حقوق بشر ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
❣{بعد از شهادتش هرکس که به یاد محمدرضا افتاد، اولین چیزی که به خاطر آورد، ☆چهرة همیشه خندانش☆ بود. به هر کس که می‌رسید با ♡روی خوش و صمیمی♡ برخورد می‌کرد. این اخلاقش را [همة ]دوست و آشناها می‌پسندیدند و به‌خاطرش احترام زیادی برای محمدرضا قائل بودند...}🥰 سالگرد شهادت مدافع وطن 🌹گرامیباد.... ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
■حضرت اقا:" از خدا می خواهم مبادا بعد از یک عمر زحمت مرگ ما در بستر بیماری باشد و در میدان ^شهادت^نباشد، ^شهادت.^ مرگ در راه *ارزشهاست* … ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
🔶️یک روز جواب محبت من به این پیرمرد را خواهی دید:"🔶️ درکوچه ما پیر مردی بود که اختلال حواس داشت. همیشه صندلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه. هر وقت حمید به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سلام و علیک می کرد. اگر سوار موتور بود، توقف می کرد و بعد از سلام و احوال پرسی گرم حرکت می کرد. آن شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمه شب گذشته بود و پیر مرد هم چنان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سلام و علیک کرد.وقتی از او دور شدیم گفتم: حمید جان! لازم نیست حتما هر بار به ایشان سلام کنی. او به خاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست.حمید گفت: 🔸️ عزیزم! شاید ایشان متوجه نشود؛ اما من که متوجه می شوم. مطمئن باش یک روزی نتیجه محبت من به این پیر مرد را خواهی دید🔸️. وقتی بعد از شهادت حمید، وقتی برای همیشه از آن کوچه می رفتیم، همان پیر مرد را دیدم که برای حمید به پهنای صورت اشک می ریخت. این گریه از آن گریه های سوزناکی بود که در غم حمید دید•••°.🧡 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
🌹جلوی 'مادرشهید'نشست گفت تومادرشهید هستی و حق <شفاعت> داری مادرمن که 'مادرشهید 'نبود حالا که مادر من فوت کرده تو قول بده مادرم را شفاعت کنی°.... ⚘ ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
🔻سلام بر آن‌هایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند... تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم... 🌹صلوات برای شادی روح 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
➖تنها مواقعی که خسته او را می‌دیدم، شب‌ها بود که از سرکار برمی‌گشت به خانه. کار و مسئولیتش در اداره "خیلی سنگین" بود. انرژی و عمری که برای شغلش می‌گذاشت آنقدر" زیاد "بود که دیگر رمقی در تنش باقی نمی‌ماند.♥️ وقتی به خانه می‌آمد، در چشم‌هایش آنقدر "خستگی" می‌دیدم که به شوخی می‌گفتم: «مگه رفتی کارگری اینقدر خسته‌ای؟ من تا به‌حال فکر می‌کردم پشت میز می‌شینی•••!» سالروز شهادت 🌹 گرامیباد... ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
میدونستین فقط یکی از نقطه های بالا کهکشان راه شیریه! بود و نبود ما توی این عکس چقد میتونه مهم باشه؟ ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
❣امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی. روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب. توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد. چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد». از سر بریده شده اش صدا بلند شد:« السلام علیک یا ابا عبدالله» 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
🔷️شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت « می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. » بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده...💙 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
بسم رب الشهدا
💟جثه‌اش خيلي كوچك بود. اوايل كه توي سنگر مي‌خوابيد، بعضي شب‌ها توي خواب و بيداري مي‌گفت: «ماماني! آب... ماماني! آب...»؛ بچه‌ها مي‌خنديدند و يك ليوان آب مي‌دادند دستش. صبح كه بيدار مي‌شد و بچه‌ها جريان را مي‌گفتند، انكار مي‌كرد...💜 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
⚪الاغمان را برداشتم بردم بيابان تا براي زمستان گوسفندانمان علف جمع كنم. فرصت خوبي بود. حداقل تا شب كسي منتظر من نبود. الاغ خودش راه خانه را بلد بود. رهايش كردم و رفتم جبهه. نمي‌دانم آن سال زمستان، گوسفندها چه مي‌خوردند...❔❕ ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
🔴دو سه روزی بود می دیدم توی خودش است. پرسیدم « چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟ » گفت « دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست. » گفتم » همین جوری ؟ » گفت » نه. با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم. چه می دونم ؟ شاید بهاش بلندحرف زدم. نمی دونم. عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی من با فرمانده هام این جوری حرف نمی زنم که تو با من حرف می زنی. دیدم راست می گه. الان د و سه روزه کلافم. یادم نمی ره...♥️»  🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
🌻باید همه وسایل و عواملی که ♡شهادت ♡را در چشمها ☆شیرین ☆می سازد بکار گرفته شود و بنیاد شهید بنیادی برای حفظ◇شهادت طلبی◇ باشد°°° ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
💠در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستس، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد". یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است💎".  🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
🦋یادخدارا فراموش نکنید ... یایادخدا خیلی از مطالب حل میشود... 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
🌹می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام". در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد. می گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد". 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
🌷در پی اعلام و درخواست کمک مردم مبنی بر راه زنی عده ای در جاده به منطقه اعزام گردیده که در حین کنترل افراد و تامین امنیت منطقه توسط راکبین موتور سوار به رگبار بسته شده و به شهادت رسید... 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
بسم رب الشهدا🦋
ازایـن‌رفـاقـتـا:) ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
❣همان اول انقلاب دادستان ارومیه شده بود. من و حمید را فرستاد برویم یک ساواکی را بگیریم.پیرمرد عصا به دستی در را باز کرد. گفت « پسرم خونه نیست.» گزارش که  می دادیم، چند بار از حال پیرمرد پرسید . می خواست مطمئن شود نترسیده..."♥️"   🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالی تو💛 دلم دوباره گرفته ز بی خیالی تو💙 تو التماس نگاه کدام پنجره‌ای💚 که نقش بسته نگاهم به طرح قالی تو❤️ ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
➖بستگان و دوستان هر وقت او را می‌دیدند، با تعجب می‌گفتند: حسین آقا تو سه فرزند دیگر هم داری، چرا برای این پسر این قدر خوشحالی می‌کنی؟ پدر با آرامش خاصی جواب می‌داد: این پسر حالت عجیبی دارد و من مطمئنم که ابراهیمِ من، بنده خوب خدا می‌شود؛ این پسر نام من را هم زنده می‌کند. راست می‌گفت؛ محبت پدر و مادر به ابراهیم محبت عجیبی بود. هرچند بعد از او خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد، اما از محبت پدرم به ابراهیم چیزی کم نشد.... 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
امروز سالگرد شهادت آیت الله دستغیب هست. 🔹 این خانم ۲۱ساله به اسم «گوهر ادب آواز» به خودش بمب میبنده و به عنوان یک زن باردار وانمود میکنه که باید مسئله‌ی مهمی رو با شهید دستغیب درمیون بذاره و اینجوری از حلقه محافظان شهید عبور میکنه. وقتی نزدیک شده با کشیدن ضامن خودشو هلاک و آیت‌الله دستغیب و ۱۲ نفر دیگه رو به شهادت میرسونه. 🔹 بله دوستان شستشوی مغزی باعث میشه یک نفر تو سن کم تبدیل به جنایتکار بشه، پس بیخود از سن کم یک نفر به عنوان دلیل برای بی‌گناهیش استفاده نکنید. ❤️ ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
❣احمد همیشه لبخند روی لبهایش بود و مثل نور همیشگی بود. همیشه کار و اوقات فراغتش را از هم جدا میکرد و پس از اتمام کار از اولین لحظه ای که به خانه می آمد برای خبرگرفتن از ما و یا هماهنگی برای سرگرمی و دورهمی های دوستانه مان به ما زنگ میزدهمیشه فوتبال یا با کامپیوتر بازی میکردیم.  از کوه ها بالا میرفتیم تا به مقام حضرت صالح علیه السلام برسیم و طبق خواسته احمد ناهار و شام میخوردیم،یادم میاد که قرار گذاشته بودیم بار دیگر به آنجا برویم ولی خوش شانس نبودیم... 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱
🔻به شدت اهل ورزش بود و با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد؛ البته در والیبال و کشتی هم بی‌نظیر بود، هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می‌ایستاد. مردانگی او را می‌توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان‌غرب تا دشت‌های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه‌های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ ماندگار شده است... 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️❱