♦️افزایش نگرانی تلآویو در رویارویی با ایران و حزبالله
مقاله وبگاه "تایمز اسرائیل" به قلم «دنی سیترینوفیتز» افسر بلند پایه ارتش رژیمصهیونیستی در رابطه با تهدیدهای پیش روی اين رژِیم:
🔹آنچه موجب نگرانی اسرائیل شده این است که واکنش سوریه، ایران و شبهنظامیان وابسته به آنها به حملات اسرائیل در حریم هوایی سوریه تغییر کرده و در نتیجه موجب تشدید خطرات شدهاست.
🔹پیچیدگی راهبردی در رفتار ایران و حزبالله و یافتن راههای گوناگون برای مواجهه با اسرائیل چالشها و نگرانیهای "تلآویو" را افزایش داده است.
🔹با فشارها و حملات اسرائیل به سوریه در سالهای اخیر نه تنها شاهد کاهش تعهد «بشار اسد» به حزبالله بودهایم، بلکه این تعهد همواره در حال افزایش است.
🔹کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز آماده هستند تا سوریه را در جوامع بینالمللی و منطقهای بپذیرند و این آینده اسرائیل در سوریه را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
🔹راهبرد "نبرد بین جنگها" با وجود داشتن دستاوردهای نظامی توفیقی در مسائل سیاسی حاصل نکرده است. این راهبرد شاید بتواند ایران و متحدانش را در رسیدن به تجهیزات هستهای و نظامی به تاخیر بیندازد، اما نمیتواند مانع آن بشود.
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️ ابراهیم ادهم سر در بیابان نهاده بود و از شهر دور میشد. ناگاه، چندین سرباز پادشاه به او نزدیک شدند، امیر لشگر از ابراهیم پرسید، آبادی کجاست؟
ادهم قبرستان را نشان داد. امیر گمان کرد او را مسخره کرده، با شلاقی چند بر کمر و سر او زد و او را زیر شلاق به آبادی آورد.
مردم چون این حالت را دیدند، نزد امیر آمده و گفتند، او عارف نامی ابراهیم ادهم است. چرا میزنی؟ مگر نمیدانی او تخت پادشاهی رها کرده است و اگر مانده بود، سرلشگر هزاران سربازی چون تو بود؟!!
امیر ناراحت شد و از اسب پایین آمده و به دست و پای ادهم افتاد. ادهم گفت: من دروغ نگفتم، در نظر من جای اصلی که باید به فکر آباد کردن آن باشیم آن دنیاست و تمام زیباییهای خلقت در زیر آن خاک هست. من گورستان را نشانت دادم که فکر گورستان باش.
امیر پرسید، وقتی که تو را میزدم تو زیر زبان چه میگفتی؟ ادهم گفت: تو را دعا میکردم و میگفتم، خدایا این جوان با شلاق ناحق که به دست تو مرا میزند، گناهان مرا در این دنیا مجازات و مکافات میکند و با این کارش مرا به بهشت میبرد.سزای کسی که مرا به بهشت میبرد، رفتن به جهنم نیست. دعا و برای تو اسغفار میکردم که گناهی بر تو ننویسند.
📚تذکره اولیا باب ابراهیم ادهم ص 52
🔴 تاثیر پیشانیبند شهید فهمیده روی جوانان مسلمان بوسنیایی/ پیراهنهایشان را تکّه تکّه کردندو گفتند: این جملات را روی لباسهای ما هم بنویسید!
♦️رهبرمعظم انقلاب: یکی از جوانانی که در بوسنی مجاهدت کرده بود، برای من نقل میکرد: وقتی که در زمینهی اسکناسهای جمهوری اسلامی، جوانان بوسنیایی عکس شهید «فهمیده»، پسرک فداکار سیزده ساله را دیدند، متوجّه شدند روی پیشانیاش چیزی بسته است. پرسیدند: این چیست؟ گفتم: این علامت بسیجیهای ماست که در میدان جنگ و جهاد فیسبیلالله، پیشانیبند میبستند.
♦️آن وقت جوانان مسلمان بوسنیایی صف کشیدند، لباسها و پیراهنهایشان را تکّه تکّه کردند و پیش ما آوردند و گفتند: این جملات را روی لباسهای ما هم بنویسید!
♦️ما نوشتیم و آنها به پیشانیشان بستند و ندای اللهاکبر اینطور در قلب اروپا طنین انداخت. همهی دنیا هم با آنها مبارزه میکنند... نتیجهی مجاهدتِ با ایمان به خدا همین است. ۷۴/۷/۲۲
🌹هشتم آبان؛ شهادت شهيد فهميده (روز_نوجوان)
🔹چهارشنبه شب رئیس بانک مرکزی گفت:
«در حال حاضر درآمد دولت نسبت به گذشته افزایش یافته و دسترسی به منابع ارزی نیز بهتر شده است.»
✍راستی!
حالا که روحانی رئیس جمهور نیست
و حالا که مذاکرات هستهای تعطیل شده؛
و اورانیوم را تا ۶۰ درصد هم غنی سازی کردهایم؛
و برد موشکهایمان را هم افزایش دادهایم؛
و آمریکا را در پایگاه التنف تنبیه کردهایم؛
و اسرائیل را در اربیل عراق گوشش را بریدهایم...
🔺پس چرا درآمد ارزی دولت افزایش یافته!
و دسترسی به منابع ارزی کشورمان در خارج زیاد شده!
و تحریمهای آمریکا در مرحله انهدام قرار گرفته!
و برای پرداختیها، خلق پول و استقراض از بانک مرکزی نکردیم!
❇️علت اصلی را باید در سخنان حکیمانه رهبر عزیزمان جستجو کنیم که فرمودند:
*«اگر جریان تحریف شکست بخورد، قطعاً جریان تحریم شکست خواهد خورد»*
🔹ملت سربلند ایران در انتخابات ریاست جمهوری امسال جریان تحریف را شکست داد
و الان در مرحله انهدام جریان تحریمها قرار دارد.
«ما میتوانیم»✊🏻🤚🏻
🔺جروزالم پست: هکرهای ایرانی به سرورهای اینترنت اسرائیل حمله گسترده کردند
📄نشریه صهیونیستی جروزالم پست: گروه هکرهای ایرانی به نام "سایه سیاه" به اطلاعات تمامی سرورهای یک شرکت اینترنتی این رژیم با عنوان "سایبر سرو" دسترسی پیدا کرده اند
🔹این گروه از هکرهای ایرانی پیشتر نیز به یک شرکت بیمهای این رژیم با نام "شیربیت" و یک شرکت تامین مالی حمله کرده و اطلاعات حساس آنها را به سرقت برده بودند
🔹هکرهای ایرانی ضمن تایید این خبراعلام کرده اند به اطلاعات مهمی از مشتریان این شرکت سایبری دست پیدا کرده اند. با این حال، مقامات اسراییلی در حال بررسی شدت خسارات وارده هستند.
*خواب بودم نیمه شب در بسترم*
سایه ای افتاد ناگه بر سرم
.
*خواب بر چشمم هنوز تحمیل بود*
سر بلند کردم که عزرائیل بود
*رنگ از رخسار گلگونم پرید*
آب پیشانی به دامانم چکید
*دست و پایم سست، تن خیس از عرق*
خِس خسی در سینه، جانم بی رمق
*التماسش کردم و گفتم : امان*
گفت : امر است از خدای آسمان
*زندگانی بر سرت پایان گرفت*
از تو باید این دقیقه جان گرفت
*گفتمش : مال و منالم مال تو*
تا رها یابم من از چنگال تو
*گفت : نه هنگامه ی هجران توست*
آنچه داری سهم فرزندان توست
*سالها از عمر خود دادی هدر*
از گناهان کاش میکردی حذر
*آن همه فرصت چه کردی تا کنون*
حال فرصت از کفَت آمد برون
*کن وداع با خانمان و زندگی*
رَو به عُقبی با چنین شرمندگی
*گفتم أشهد ، جان من تسلیم شد.*
روح من دست ملَک تقدیم شد
*سخت جانم را برون آورد مَلَک*
نالهام افتاد در گوش فلک
*لاشه ای دیدم زمن در بستر است*
چشمهایش بسته و گوشش کر است
*صبح شد دیدم عیال و خانمان*
آمدند بر بسترم گریه کنان
*دخترم می زد به صورت : کای پدر*
زود بستی از میان بار سفر
*آن طرف تر خواهرم خون میگریست*
داد می زد این مصیبت چیست؟ چیست؟
*یک نفر آمد لباسم را درید.*
آن دگر گفتا که تابوت آورید
*غسل میّت دادنم خویشان من*
در کفن پیچیده کردند جان من
*سوی قبرستان روان کردند مرا*
اهل منزل صد فغان کردند مرا
*زین پس از آنان سرایم دور بود.*
بعد از اینها منزل من گور بود
*بردَنم در قبر نهادند در لحد*
قبر شد منزلگه من تا ابد
*خاک را بسیار بر من ریختند.*
خود دعایی کرده و بگریختند
*آن زمان من بودم و تنگی گور*
ظلمتی گسترده بی یک ذره نور
*ناگهان آمد صدای گفتگو*
دو مَلَک ، با گرز دیدم روبرو
*گفت برخیز ای فلان ابن فلان*
لحظهی پرسش رسیده ست این زمان
*اولین پرسش : بگو ربّ تو کیست؟*
دومین پرسش : بگو دین تو چیست؟
*سومین پرسش : که بود پیغمبرت؟*
کو نماز و روزه ، حجّ اکبرت؟
*مانده بودم در جواب آن دو من*
مهر خاموشی مرا بُد بر دهن
*رَبّ؟ نمیشناسم نکردم طاعتش*
دین؟ نکردم پیروی یک ساعتش
*بی جوابم چون بدیدند آن زمان*
برسرم کوبید با گرزی گران
*آنچنان گرزی که آتش در گرفت*
شعله هایش گور من را بر گرفت
*وامصیبت این چه حال است ای خدا*
ناگهان آمد به گوشم این ندا
*بنده ی من : حُبّ دنیا داشتی*
عمر جاویدان به خود پنداشتی
*حُبّ عیش و نوش و ثروت بود تورا*
پیروی از نفس و شهوت بود تورا
*بر نماز خویش کاهل میشدی*
روزه میآمد تو غافل میشدی
*دست یاری با شیاطین داشتی*
بی خیالی از برِ دین داشتی
*غافل از یاد خدا بودی کنون*
از عذاب سخت کی آیی برون
*در غل و زنجیر کردند پای من*
پس نشان دادند به من مأوای من
*یک در از دوزخ برایم باز شد.*
ناله و درد و فغان آغاز شد.
*ضجّهها کردم خدایا الأمان*
شعله ای برخاست بند آمد زبان
*آه ، دیدم ناله ام بی حاصل است*
دیدم آنجا منزل این جاهل است
*آرزو کردم که : ای کاش این زمان*
بر بگردم ساعتی را در جهان
*تا تن از دوزخ دمی راحت کنم*
بی نهایت سجده و طاعت کنم
*آرزویم بود این ، اما چه سود*
راه برگشتی برای من نبود.
*نشر صدقه
🎥 فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار دستاندرکاران کنگرهی شهدای استان زنجان
✳️ در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیله ی غصب و تجاوز است. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل می گویند. امام صادق(ع)
✳️ در آخرالزمان، شب ها دیر می خوابند و نماز صبح قضا می شود. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، مردم از علما می گریزند. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، مؤمن بی ارزش و گناه کار عزیز می شود. امام حسن عسکری(ع)
✳️ در آخرالزمان، زنان، بد حجاب و عریان می شوند. حضرت علی(ع)
✳️ در آخرالزمان، برای حفظ دین باید از محل گناه گریخت. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، گناه خویش را به گردن خدا می نهند. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، سلامت دین در سڪوت بیشتر است. امام زمان(عج)
✳️ در آخرالزمان، به علت گناه باران در وقتش نازل نمی شود. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، رشوه را به اسم هدیه حلال می ڪنند. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، گرد و غبار ربا همه را فرا می گیرد. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، هر ڪه دینش را حفظ ڪند اجر پنجاه صحابه پیامبر را دارد. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، از فتنه ها به قم پناه ببرید. امام صادق(ع)
✳️ در آخرالزمان، بعضی از مردم گرگ صفت می شوند. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، مردم غصه از بین رفتن دینشان را نمی خورند. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، هیچ چیز سخت تر از مال حلال و دوست باوفا یافت نمی شود. امام هادی(ع)
✳️ در آخرالزمان، حفظ زبان بهترین ڪار است. امام باقر(ع)
✳️ در آخرالزمان، مؤمن واقعی از غصه آب می شود. حضرت علی(ع)
✳️ در آخرالزمان، در اوج فتنه ها به قرآن پناه ببرید. حضرت محمد(ص)
✳️ در آخرالزمان، ارزش دین در نظر مردم پایین می آید و دنیا باارزش می شود. حضرت محمد(ص)
📚منبع ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد
خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
وقتی بازگشت از او پرسیدند:
این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
◽️و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشتهام را مرور میکردم.
◽️سالها در سلولهای انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت
⚪️ قرآن را کامل حفظ کرده بود،
⚪️ زبان انگلیسی میدانست
⚪️ برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🌷حسین می گفت:
از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🌷بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ میخورد میخواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد. دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم.
این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم. حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
#شهیدحسینلشگری🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️ دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاهای خوی، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند.
اسماعیل همیشه زمین اش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند.
ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصول اش همان شد.
زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید.
در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما ،پرندگان گرسنه راکه چیزی نیست بخورند، آنها را هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند و لی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان انسان ها نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را .برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت ، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند.
♦️امیرعبداللهیان: مشکل مذاكرات، بازى دوگانه امریکاییها است/ سرنوشت مردم را به هیچ کشوری گره نمیزنیم
🔹وزیر خارجه در گفت وگو با روزنامه ایران: تیمی که قرار است درباره این موضوع کار کند با یک نگاه باز و با تمرکز بر استفاده از همه ظرفیت نخبگی کشور کار را در دست گرفته است. لذا ما در داخل هیچ مشکلی نداریم.مشکل ما نوع بازیآمریکایی هاست. آقای بایدن یک ژست ضد ترامپ گرفته است اما وقتی میخواهد درباره ایران صحبت کند، همان پرونده تحریمی ایشان را زیر بغل دارد و تا این لحظه اقداماتی عملی برای لغو تحریم انجام نداده است.
🔹اگر برای بازگشت به برجام ارادهای جدی در آمریکا وجود داشته باشد، اصلاً نیازی به این همه مذاکره نیست.فردا یک فرمان اجرایی از سوی رئیس جمهوری آمریکا صادر شود و آنها اعلام کنند به نقطهای که ترامپ از آن خارج شد، برمیگردند. اما مسأله اینجاست ما این اراده و نیت را از آمریکاییها در پیامهایشان میشنویم ولی در رفتارشان نمیبینیم.
مادری گفت:
کتاب فرزندم رو بستم. جامدادی رو که چند دقیقه پیش از شدتِ عصبانیت پرت کرده بودم برداشتم. مدادهاش رو یکی یکی گذاشتم سر جاش.
کنارش نشستم، بغلش کردم. بوسیدمش. سرش رو بوسیدم، موهای عرق کردهاش رو، پیشونیش رو، گونه ی بر افروختهاش رو.
گفتم نمیخوام هیچی بشی. نمیخوام دکتر و مهندس بشی
. میخوام یاد بگیری مهربون باشی .نمیخوام خوشنویسی یا چند تا زبون یاد بگیری. میخوام تا وقت داری کودکی کنی.
شاد باش و سر زنده . قوی باش حتی اگر ضعیفترین شاگردِ کلاس باشی. پشتِ همون میز آخر هم میشه از زندگی لذت برد.
بهش گفتم تو بده بستون درس و امتحان و نمره هر چی
تونستی یاد بگیر ولی حواست باشه از دنیای قشنگِ خودت چیزی مایه نگذاری.
کنارِ هم نشستیم
پاپکورن خوردیم
و فیلم دیدیم
و من تمام مدتِ به خودم
و به یک زندگی فکر میکردم که آنقدر جدی گرفته بودم.
زندگی که برای من مثل یک مسابقه بود و من در رویای مدالهایش تمام روز هاش رو دویده بودم.
هیچکس حتی برای لحظهای مرا متوقف نکرده بود.
هیچکس نگفته بود لحظهای بایستم و کودکی کنم.
هیچکس نگفته بود زرنگترین شاگردان، خوشبختترینها نیستند.
کلاس دوم دبستان شیفت بعد از ظهر بودم.
باران تندی می بارید.
یک چتر هفت رنگ دسته صورتیه سوت دار آن روز صبح خریده بودم.
وقتی به مدرسه رفتم ، دلم می خواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم.
اما زنگ خورد ، هر عقل سالمی تشخيص می داد که کلاس درس واجب تر از بازی زیر باران است.
یادم نیست آن روز چه درسی آموزگارم به من آموخت.
اما دلم هنوز زیر همان باران.
توی حیاط مدرسه مانده.
بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد.
و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم.
اما آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد.
این اولین بدهکاری من به دلم بود ، که در خاطرم مانده.
بعد از آن هر روز به اندازه ی تک تک ساعت های عمرم ، به دلم بدهکار ماندم.
" به بهانه ی عقل و منطق از هزار و یک لذت چشم پوشیدم. "
از ترس آنکه مبادا آنچه دلم ميخواهد ، پشیمانی به بار آورد...... !!!!
خیلی وقت ها سکوت اختیار کردم.
اما حالا بعضی شب ها فکر میکنم :
اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم ، چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانه ی منطق حماقت نامیدمشان.
حالا میدانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد ...
تا میتوانید از زندگی لذت ببرید..
از امروز... از مادر.. خواهر... فرزند...
چه کسی میداند..
فردا هرکه.. کجاست؟؟
زندگیتون آرام...