جواهری:
کرونا به ما نشان داد :
زنی که میتواند زیر ماسک نفس بکشد، قادر است که زیر #حجاب و نقاب نیز نفس بکشد🙂
و مردی که مغازهاش را بخاطر ویروسی، چند ماه میبندد! میتواند آن را برای ادای #نمازجماعت در #مسجد هم ۲۰ دقیقه ببندد🙃
کرونا به ما ثابت کرد :
#امربمعروف_ونهی_ازمنکر
یک وظیفه همگانی است و جواب آن به تو چه نیست! چون آلودگی یک نفر به همه ربط دارد...
و اینکه، ای بشرخیلی ضعیف هستی! باخدایت ستیزه نکن!
🌴 اللهم عجل لولیک فرج🌴
﷽
🔸️ #نشر_حداکثری 🔸️
نقطه آغاز #شکست ما نه در برابر گلولهها بلکه وقتی ایست که در تَله وَهم در اقلیت بودن قرار بگیریم و
● از ابراز #عقایدمان بترسیم
● از #چادر سر کردن
● از #عمامه گذاشتن
● از #ریش گذاشتن
● از #مسجد رفتن
● از #هیئت رفتن
● از دفاع کردن از #انقلاب بترسیم
•{ ولی اگر عقایدمان را #فریاد بزنیم
مار پیچ #سکوت خواهد شکست
و غلبه با جبهه #حق است }•
🔹️و #علی خانه نشین نخواهد شد
🔹️و #حسن تنها نخواهد ماند
🔹️و #مسلم بی کس نمیشود
🔹️و #حسین به قتلگاه نخواهد رفت
📣 فریاد بزنیم وقت #فریاد است
🌱 خود را در #ثواب نشر سهیم کنید
#لبیک_یا_خامنه_ای
📽جشن عبادت و بندگی دانش آموزان پسر دبیرستان های دوره اول منطقه مهربان
#طرح_نور_چشم
#استان_آذربایجان_شرقی
#منطقه_مهربان
#مسجد حاج ملا علی مهربان
🗓زمان:۱۴۰۱٫۱۱٫۱۰ساعت ۱۰٫۳۰صبح
@basijefarhanghi1
🔴 نماز شب از ترس...
✍️ حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش میاندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد.
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن #مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید. در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد...
هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش میگشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد.
سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند، وزیر گفت: سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
و #دزد از شدت ترس هر نماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع میکرد تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند.
و اینگونه شد که وزیر، جوان را نزد حاکم برد
و حاکم که تعریف دعاها و نمازهای #جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و میخواستم دامادم باشد، اکنون دخترم را به #ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمیکرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت:
خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با #نماز شبی که از ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر #صداقت و خوف تو بود چه به من میدادی و هدیهات چه بود اگر از ایمان و اخلاص میخواندم !