eitaa logo
شهدای منطقه مهربان
154 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
8.3هزار ویدیو
222 فایل
ارتباط با ادمین: @Karimidost
مشاهده در ایتا
دانلود
جواهری: کرونا به ما نشان داد : زنی که میتواند زیر ماسک نفس بکشد، قادر است که زیر و نقاب نیز نفس بکشد🙂 و مردی که مغازه‌اش را بخاطر ویروسی، چند ماه می‌بندد! می‌تواند آن را برای ادای در هم ۲۰ دقیقه ببندد🙃 کرونا به ما ثابت کرد : یک وظیفه همگانی است و جواب آن به تو چه نیست! چون آلودگی یک نفر به همه ربط دارد... و اینکه، ای بشرخیلی ضعیف هستی! باخدایت ستیزه نکن! 🌴 اللهم عجل لولیک فرج🌴
﷽ 🔸️ 🔸️ نقطه آغاز ما نه در برابر گلوله‌ها بلکه وقتی ایست که در تَله وَهم در اقلیت بودن قرار بگیریم و ● از ابراز بترسیم ● از سر کردن ● از گذاشتن ● از گذاشتن ● از رفتن ● از رفتن ● از دفاع کردن از بترسیم •{ ولی اگر عقایدمان را بزنیم مار پیچ خواهد شکست و غلبه با جبهه است }• 🔹️و خانه نشین نخواهد شد 🔹️و تنها نخواهد ماند 🔹️و بی کس نمیشود 🔹️و به قتلگاه نخواهد رفت 📣 فریاد بزنیم وقت است 🌱 خود را در نشر سهیم کنید
📽جشن عبادت و بندگی دانش آموزان پسر دبیرستان های دوره اول منطقه مهربان حاج ملا علی مهربان 🗓زمان:۱۴۰۱٫۱۱٫۱۰ساعت ۱۰٫۳۰صبح @basijefarhanghi1
🔴 نماز شب از ترس... ✍️ حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می‌اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد. در یکی از شب‌ها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد... از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید. در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد... هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می‌گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد. سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند، وزیر گفت: سبحان الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز.... و از شدت ترس هر نماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می‌کرد تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند. و اینگونه شد که وزیر، جوان را نزد حاکم برد و حاکم که تعریف دعاها و نمازهای را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می‌خواستم دامادم باشد، اکنون دخترم را به تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ... جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی‌کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با شبی که از ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر و خوف تو بود چه به من می‌دادی و هدیه‌ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می‌خواندم !