#تلنگر
#شهیدانه
#شهدا_بهترین_الگو
#سردار_شهید
#مصطفی_ردانی_پور
رفتم در اتاقش رو زدم .. رفتم داخل، روی سجاده نشسته بود و داشت ذکر میگفت ..
چشماش سرخ بود و خیس اشک .
رنگ به رو نداشت . نگران شدم ..
گفتم مصطفی چیزی شده ؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟
سرش رو انداخت پایین ، زل زد به مهرش و دانه های تسبیح رو یکی یکی رد میکرد ..
آهی کشید و گفت از ساعت ۱۱ تا ۱۲ رو مخصوص خدا گذاشتم ..
می شینم ، فکر میکنم و نگاه میکنم به کارهای خودم ..
از خودم میپرسم . مصطفی کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت ؟
صداش بغض داشت ، بغضی که به زحمت نگهش داشته بود..
دلم به حال خودم سوخت ...
من کجا و #مصطفی کجا !!
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
#تلنگر
#شهدا_بهترین_الگو
#سردار_شهید
#مصطفی_ردانی_پور
رفتم در اتاقش رو زدم، رفتم داخل، روی سجاده نشسته بود و داشت ذکر میگفت....
چشماش سرخ بود و خیس اشک....
رنگ به رو نداشت. نگران شدم....
گفتم مصطفی چیزی شده؟ خبری شده؟ کسی طوریش شده؟
سرش رو انداخت پایین، زل زد به مهرش و دانههای تسبیح را یکی یکی رد میکرد....
آهی کشید و گفت از ساعت ۱۱ تا ۱۲ را مخصوص خدا گذاشتم....
می نشینم، فکر میکنم و نگاه میکنم به کارهای خودم....
از خودم میپرسم، مصطفی کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت؟
صداش بغض داشت، بغضی که به زحمت نگهش داشته بود...
دلم به حال خودم سوخت...
من کجا و #مصطفی کجا!...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
#تلنگر
#شهدا_بهترین_الگو
#سردار_شهید
#مصطفی_ردانی_پور
رفتم در اتاقش رو زدم، رفتم داخل، روی سجاده نشسته بود و داشت ذکر میگفت....
چشماش سرخ بود و خیس اشک....
رنگ به رو نداشت. نگران شدم....
گفتم مصطفی چیزی شده؟ خبری شده؟ کسی طوریش شده؟
سرش رو انداخت پایین، زل زد به مهرش و دانههای تسبیح را یکی یکی رد میکرد....
آهی کشید و گفت از ساعت ۱۱ تا ۱۲ را مخصوص خدا گذاشتم....
می نشینم، فکر میکنم و نگاه میکنم به کارهای خودم....
از خودم میپرسم، مصطفی کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت؟
صداش بغض داشت، بغضی که به زحمت نگهش داشته بود...
دلم به حال خودم سوخت...
من کجا و #مصطفی کجا!...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht