🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
🌹السلام علیکم یا اولیاء الله و احبائه
🌹السلام علیکم یا اصفیاءالله و اودائه
🌹السلام علیکم یا انصار دین الله
🌹السلام علیکم یا انصار رسول الله
🌹السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله
#سالگرد_لاله_سرخی_از_صفادشت
🌹سلام بر شهیدان راه حق
🌹سلام بر شهیدان دفاع مقدس
🌹سلام بر شهیدان بخش صفادشت
🌹سلام بر شهید والامقام، جاویدالاثر 🌹
🌹 #علی_بیکمحمدی 🌹
🌹تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۵/۴🕊
🌹محل شهادت: سرپل ذهاب🕊
🌹نام عملیات: مرصاد 🕊
سی و دومین سالگرد شهادت برادر عزیز شهید والامقام افتخار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و بخش صفادشت #شهید_علی_بیکمحمدی را گرامی می داریم و سالروز آسمانی شدن و کسب #شایستگی_مقام_شهادت ایشان را به خانواده محترم شهید تبریک عرض می نماییم.
به ارواح طیبه و ملکوتی تمامی شهدا بویژه این شهید عزیز درود و سلام می فرستیم و از درگاه خداوند متعال تقاضای علو درجات برای آنها مسئلت می نماییم.
#روحش_شاد_یادش_گرامی_باد
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
@shohadasafadasht
🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
✨ خاطره ای از مادر شهید گرانقدر ✨
🌹 #علی_بیکمحمدی 🌹
✅ علی هر دو سه ماه یکبار به مرخصی می آمد آخرین باری که می خواست به جبهه اعزام شود؛ گفتم علی جان تو که خدمت سربازی را تمام کردی دیگر نرو حمله شده و شلوغ است بمان تا سروسامانت بدهیم.
✅ جواب داد مادرجان! چه می گویید من نروم، آن دیگری نرود پس چه کسی باید از انقلاب اسلامی و وطن دفاع کند؟.
✅ هر بار که علی به مرخصی می آمد از جبهه تعریف می کرد و می گفت که جبهه گلستان است می گفتم که توپ و تانک و گلوله کجایش گلستان است می گفت صفا و اخلاص و عشقی که آنجاست هیچ جای دیگری نیست؛ با تمام سختی هایش آنجا بهشت است هر وقت که از جبهه بر می گشت برایم سوغاتی می آورد.
✅ یکبار برایم یک تابلوی شنی آورده بود که روی آن نوشته بود:
✨ "همیشه در قلب منی مادر" ✨
یکبار بمن گفت هیچ گاه از قلب من بیرون نمی روی مادر ! حتی اگر آن دنیا هم بروم تو را فراموشت نمی کنم و در قلب من خواهی بود.
✅ یکبار هم به خانه عمه اش که در همدان است سر زده بود.
عمه اش تعریف می کرد: یکبار که علی به منزل ما آمد به حمام رفت و پس از زدن عطر و ادکلن رفت و پس از ۲۲ سال هنوز برنگشته است.
🌺 با تشکر از مادر گرامی و فرهیخته شهید والامقام ، جاویدالاثر علی بیک محمدی
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
✅👉 @shohadasafadasht
🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
✨ خاطره ای از مادر شهید گرانقدر ✨
🌹 #علی_بیکمحمدی 🌹
✅ علی هر دو سه ماه یکبار به مرخصی می آمد آخرین باری که می خواست به جبهه اعزام شود؛ گفتم علی جان تو که خدمت سربازی را تمام کردی دیگر نرو حمله شده و شلوغ است بمان تا سروسامانت بدهیم.
✅ جواب داد مادرجان! چه می گویید من نروم، آن دیگری نرود پس چه کسی باید از انقلاب اسلامی و وطن دفاع کند؟.
✅ هر بار که علی به مرخصی می آمد از جبهه تعریف می کرد و می گفت که جبهه گلستان است می گفتم که توپ و تانک و گلوله کجایش گلستان است می گفت صفا و اخلاص و عشقی که آنجاست هیچ جای دیگری نیست؛ با تمام سختی هایش آنجا بهشت است هر وقت که از جبهه بر می گشت برایم سوغاتی می آورد.
✅ یکبار برایم یک تابلوی شنی آورده بود که روی آن نوشته بود:
✨ "همیشه در قلب منی مادر" ✨
یکبار بمن گفت هیچ گاه از قلب من بیرون نمی روی مادر ! حتی اگر آن دنیا هم بروم تو را فراموشت نمی کنم و در قلب من خواهی بود.