-نشستم کنارش
گفت پاشو برو
-گفتم چرا؟!
گفت برودنبال حرف های #زمین_مانده_رهبر
"شهید فقط گریه کن نمیخواهد
رَهرو میخواهد"
#شهید_علی_خلیلی
#مردان_بیادعا
@shohadatarigh
شادی ارواح طیبه شهدای امنیت صلوات
پ.ن:
ای کاش یک شخص معتبر و خبره و آگاه پیدا می شد جانفشانی بچه های گمنام رو تو عرصه های حفاظتی مختلف برامون به تصویر می کشید.
خیلی هامون خیلی چیزا رو نمیدونیم...
پس برای سلامتی تموم اونایی که تو خط انقلاب و امام و آقا دارن زحمت میکشن و براهمه شهدای حفاظت وامنیتمون صلوات نذرکن و بفرست.
@shohadatarigh
پاکی و طهارت غذا
حاج حسین به پاکی و طهارت غذا خیلی اهمیت می داد و به مسائل شرعی ونحوه تهیه آن...
به مسئولان آشپزخانه می گفت:
دقت کنید غذایی که به بچه ها می دهید پاک ومطهر باشد.
اگر کوچکترین شبهه ای در آن باشد به ما ضربه خواهد زد. او حتی غذاخوری های بین راهی را از این لحاظ شناسایی کرده بود و غذای بعضی ها را شبهه ناک می دانست.
#حاج_حسین_خرازی
@shohadatarigh
🌸
يك ملتي كه زن و مردش براي جان فشاني حاضرند و طلب شهادت مي كنند هيچ قدرتي با آن نمي تواند مقابله كند.
[سیدروح الله الموسوی الخمینی]
@shohadatarigh
ثانیه های انس.mp3
1.03M
گاهی دلتنگ میشوی و دلگیرعالم وآدم
باید سراغ کوچه شهدا رو گرفت...
چاره ای جز همنشینی با عرشیان را نداری!
بیا و بر این سر این سفره بنشین...
#صوت_شهدایی
#ثانیه_های_انس
@shohadatarigh
خجالت.mp3
11.69M
ازجنس همون خلوت های باتفکر...
تورو بین سنگرا غریب گیرآوردنت!
#صوت_شهدایی
#ثانیه_های_انس
#رزق_شب_جمعه
@shohadatarigh
May 11
#رفاقت
رفیق اونی که مارو به امام حسین(ع) برسونه بقیه اش بازیه...
[شهید جواد محمدی]
@shohadatarigh
خون شهدا دامن #روحانی و مدیران غربگرا رو خواهد گرفت... البته ماهم مسئولیم!!!
این راهی که سکولارها به ما معرفی می کنند طریق الشهدا نیست. شهدا بر هرچه صبرکنند به دهن کجی وتوهین به ولایت صبر نخواهند کرد!!!
شهدا زنده اند...
#انتشار
@shohadatarigh
انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با پرایدش اومد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.
همیشه مینشستم توی ماشین بعد روبوسی میکردیم. موقع روبوسی دیدم چشمهاش خون هست و سر و ریشش پر از خاک.
از زور خواب به سختی حرف میزد. گفتم چرا اینطوری هستی؟ گفت چهار روزه خونه نرفتم.
گفتم بیابان بودی؟ گفت آره! گفتم چرا خونه نمیری؟ گفت چند تا از بچهها اومدن آموزش،
خیلی مستضعفن؛ یکیشون کاپشنش رو فروخته اومده. به خاطر چنین آدمهایی شب و روز نداشت.
یکبار گفت من یک چیزی فهمیدم؛ خدا شهادت رو همیشه به آدمهایی داده که در کار سختکوش بودن.
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#درس_اخلاق
@shohdatarigh
یک روز که به خانه آمد،دست هایش را پشت سرپنهان کرده بود.نگاهی به من انداخت و گفت:یه چیزی برات خریدم! بعد دست هایش را آورد جلو. یک جفت کفش خریده بود.کفش ها خیلی ساده و معمولی بود.تعجب کردم که چرا درحالی که من کفش دارم،برایم کفش نو خریده. کفش هارا به من داد وگفت: از این به بعد از همین کفش ها استفاده کن.چون ساده وبدون پاشنه اس.
من دوست ندارم وقتی تو خیابون راه میری، کسی صدای پاتو بشنوه و خدای نکرده جلب نظرکنی.
#شهیدجوادجامی
زندگی به سبک شهداجلد3ص99
پ.ن:
حالا باید از بعضی ها پرسید...
آیاروسری رنگی وگل گلی زیر چادر جلب توجه میکنه یانه؟
یا آیا کیف وانگشترودستبند جلب توجه میکنه؟
حتی #پیکسل_شهدا هم اگه جلب توجه کنه ......
ازصفحات مجازیمون چه خبر؟!
به جای توجیه و هزارتا استدلال نچسب عمل کنیم و #رضایت_شهدارو بخریم.
@shohadatarigh
#نذر_صلوات
سلام دوستان صبح شما بخیر
امروز می خواهیم صلوات نذر کنیم برای سلامتی امام زمان(عج) و نائب برحقشون سیدعلی ...
ان شاءالله هرچه قدر می توانیدبفرستید تعدادش را برای حقیر بفرستید تا آخرشب این هدیه معنوی را از طرف طریق الشهدایی ها به محضر
امام زمان(عج)تقدیم کنیم.
آیدی ارسال تعداد صلوات:
@tarhekolli31
May 11
طریق الشهدا
#نذر_صلوات سلام دوستان صبح شما بخیر امروز می خواهیم صلوات نذر کنیم برای سلامتی امام زمان(عج) و نائب
تعداد2113صلوات هدیه به محضر امام زمان(عج)وبرای سلامتی رهبر عزیزمان
🖐باتشکر از شرکت در طرح #صلوات
به مرگ داخل بستر نمی شود دل بست
خدا کند که " شهادت " به داد ما برسد
#شرح_حال...
@shohadatarigh
#طنز_جبهه
😄😂خاطره ای زیبا و خنده دار ازجبهه و جنگ...😃😀
👤بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!!
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده!
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
:پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم کنار تختش ؛
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟
یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد !
عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم...
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
- یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!!
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂
منبع: کتاب" رفاقت به سبک تانک"
@shohadatarigh