°•☆🕊
مدافعحرم #شهیدشجاعتعلمدارے
✳️ سرهنگ پاسدار شهید شجاعت علمداری یکی از خلبانانی بود که جان خود را فدای امنیت کشور و پاکسازی منطقه از لوث وجود اشرار داعشی کرد. وی از چهرههای مطرح و عالی در حوزه هوافضای سپاه بود.
🔰 شهید علمداری پس از أخذ مدرک لیسانس از دانشگاه امام حسین علیهالسلام لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد و به عنوان پاسداری نمونه و ممتاز به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست.
❇️ سپس بعد از گذراندن چندین دوره تخصصی خلبانی، به عنوان خلبان بالگرد در نیروی هوانیروز سپاه پاسداران به خدمت مشغول شد. با ورود فناوری نوپای پهپاد به هوا فضا، شهید علمداری به همراه چندتن از خلبانان برتر انتخاب شدند تا دورههای لازم را آموزش ببینند.
🌹سرانجام شهید والامقام علمداری در نهم تیرماه۱۳۹۳ طیّ نبرد با داعش به هنگام دفاع از حریم اهل بیت در سامرای عراق و در جوار بارگاه ملکوتی امام حسن عسکری علیهالسلام بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید.
🌟هدیہ بہ روح مطهر شهدا #صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُم
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
❤️قصّه دلبری ❤️۴۸🖤
آمدند که (باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه).نمیتوانستم دل بکنم. بعد از ۹۹روز دوری،نیم ساعت که چیزی نبود. باز دوباره گفتند:(پیکر باید فریز بشه).داشتم دیوانه میشدم هی میگفتند فریز فریز،فریز.بلند شدن از بالای سر شهید،قوّت زانو میخواست که نداشتم.حریف نشدم.تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند.زیر لب گفتم:یا زینب،باز خدارو شکر که جنازه رو میبرن نه من رو.
بعداز معراج،تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم.موقع تشییع خیلی سریع حرکت میکردند، پشت تابوتش که راه میرفتم،زمزمه میکردم؛ای کاروان آهسته ران،آرام جانم میرود. این تک مصراع را تکرار میکردم و نمیتوانستم به پای جمعیت برسم😢
فردا صبح،در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبره الشهدا تشییع شد.همان جا کنار شهدا نمازش را خواندند.یاد شب عروسی افتادم،قبل از اینکه از تالار برویم خانه،رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک.
مداح داشت روضه حضرت علی اصغر ع میخواند.نمیدانستم آنجا چه خبر است،شروع کرد به لالایی خواندن.بعد هم گفت:همین دفعه آخر که داشت میرفت، به من گفت:من دارم میرم و دیگه برنمیگردم.توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون😔
محمدحسین نوحه (رسیدی به کرب و بلا خیره شو/به گنبد به گلدسته ها خیره شو/
اگه قطره اشکی چکید از چشات/به بارون این قطره ها خیره شو)
خیلی میخواند و دوست داشت.نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند.
یکی از رفقای محمدحسین که جزو مدافعان هم بود،آمد که(اگه میخواین،بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا .خواهر و مادر محمدحسین هم بودند ،موقع سوار شدن به من گفت:محمدحسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده.اونجا عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد،اون یکی هوای زن و بچه اش رو داشته باشه.
گفتم: میتونین کاری کنین برم توی قبر؟خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد.آبان ماه بود و خیلی سرد.باران هم نم نم میبارید. وقتی رفتم پایین قبر،تمام تنم مور مور شد و بدنم به لرزه افتاد.همه روضه هایی که برایم خوانده بود ،زمزمه کردم. خاک قبر خیس بود و سرد.گفته بود:(داخل قبر برام روضه بخون،زیارت عاشورا بخون،اشک گریه بر امام حسین رو بریز توی قبر، تا حدی که یه خرده از خاکش گل بشه.برایش خواندم.همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه میخواندند،خیلی دوست داشت.
دل من بسته به روضه هات
جونم فدات می میرم برات
پدرومادر من فدات
جونم فدات میمیرم برات
چی میشه با خیل نوکرات
جونم فدات میمیرم برات
سر جدا بیام پایین پات
جونم فدات میمیرم برات
🖤🖤🖤🖤
❤️قصّه دلبری ❤️۴۹
صدای (این گل پرپر از کجا آمده)نزدیک تر میشد.سعی کردم احساساتم را کنترل کنم.می خواستم واقعا آن اشکی که داخل قبر میریزم، اشکِ بر روضه امام حسین ع باشد نه اشک از دست دادن محمدحسین. هرچه روضه به ذهنم می رسید ،میخواندم و گریه میکردم. دست و پاهایم کرخت شده بود و نمی توانستم تکان بخورم. یاد روز خواستگاری افتادم که پاهایم خواب رفته بود و به من میگفت:(شما زودتر برو بیرون).نگاهی به قبر انداختم،باید میرفتم. فقط صداهای درهم و برهمی می شنیدم که از من میخواستند بروم بالا اما نمیتوانستم. تازه داشت گرم میشد، دایی ام آمد و به زور من را برد بیرون.
مو به مو همه وصیت هایش را انجام داده بودم،درست مثل همان بازی ها.سخت بود در آن همه شلوغی و گریه زاری با کسی صحبت کنم.آقایی رفت پایین قبر.در تابوت را باز کردند.وداع برایم سخت بود،ولی دل کندن سخت تر.چشم هایش کامل بسته نمیشد. میبستند، دوباره باز میشد. وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر،پاهایم بی حس شد.کنار قبر زانو زدم ،همه جانم را آوردم در دهانم که به آن آقا حالی کنم که با او کار دارم.از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون آوردم،همان که محرّم ها میپوشیدند. چفیه مشکی هم بود.صدایم میلرزید، به آن آقا گفتم:(این لباس و این چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش).خدا خیرش بدهد،در آن قیامت،با وسواس پیراهن را کشید روی تنش و چفیه را انداخت دور گردنش.
فقط مانده بود یک کار دیگر ،به آن آقا گفتم:(شهید میخواست براش سینه بزنم.شما میتونید؟)بغضش ترکید. دست و پایش را گم کرده بود،نمیتوانست حرف بزند،چند دفعه زد روی سینه اش .بهش گفتم:(نوحه هم بخونید).برگشت نگاهم کرد،صورتش خیس خیس بود،نمیدانم اشک بود یا آب باران، پرسید:(چی بخونم؟)گفتم :هرچی به زبونتون اومد.گفت:خودت بگو...نفسم بالا نمیآمد. انگار یکی چنگ انداخته بود و گلویم را فشار میداد.خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم،گفتم:(از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
دست و پا میزد حسین
زینب صدا میزد حسین😭
سینه زد برای محمدحسین و شانه هایش تکان میخورد.خیالم راحت شد.پیش پای ارباب ،تازه سینه زده بود
😭😔
❤️قصّه دلبری ❤️۵۰
یا نور المستوحشین فی الظلم
دیده بر دارالشفایی داریم
هرچه داریم از رضا داریم
🌸🌸
السلام علی ذوات المقدس.هرچه داریم...
خیلی دوست دارم و از حضرت حبیب خواستم که شمایی که می شناسمت هم جزو این واژه عالم گیر من گردد و قسمتم را از حضرت شمس داشته باشم.چندی است به مشهد آمده ام.با سه دسته از رفقا بودم.قصد اقامت بیشتر از حد نداشتم،ولی باور کن که هنوز نتوانستم حرف دل با صاحب دل بزنم و سفره برای کسی باز نکردم.هنوز حتی بعداز هشت روز اقامت در این عهدگاه،اذن دخول نگرفته بودم که امروز به برکت(احیَاء عِندَ رَبّهِم یُرزَقونَ)..رزق زیارت و اشک را نصیبم نمودند.این قفلِ نهاده شده روی قلب و دلم به خاطر بار گناه بود که به برکت حضرت شمس،مفتوح شد و توبه ما نیز انشاالله. تنهای تنها با بهترین دوستان خود بر طواف مشغول شدم و از اباعبدالله مدد گرفتم و با همت بودم و بعد با حاج محسن و محمد،و از خدا تو را طلب کردم.نماز استغاثه در جوار عالِم مستجاب الدعوه،حر عاملی،خواندم ولی نفهمیدم در آن چه سرّی بود که به پایان نرسید.سفره دل گشودم و تو را مردانه مردانه از او طلب کردم،تویی که می شناسمت.ولی نسیمی حیات بخش در حرم وزیدن گرفته است که من را با غباری که از سمت گنبد میآورد، جان میدهد. مقیم حرم گردیده ام تا حاجتم را بگیرم.حضرت خورشید عالم لایعلم از اسرار و استار نیز مطلع است و در وجود من سیطره دارد و(تسمع دعایی)گردیده ام.امتحان سختی است این صبر و تحمل نامعلوم.از خدا می خواهمت.از خدا قدرت خواستنت را میخواهم نه برای رسیدن به تو،برای رسیدن به خودش،که خواستم که جز این نخواهی.حضرت باری،در حریم شمس.ما همه دردیم و درمان از خداست و در بین این دردمندان از همه سالم تر می باشم، ولی تو بر دردم احاطه داری و از کرم شماست که کم و زیاد برایتان فرقی نمیکند.پس مضطری مثل من را امن یجیب میباشد که به شما برسم.
برادری که اصلا میخواستم و نمی دانستم،ولی جبل النور و من لاله گمنام ۲۲ ساله ای شد پیمان ما.من صدوپنجاه و سه تو هستم.(جلابیبهن (آیه ۵۹ سوره احزاب)به حروف ابجد ۱۵۳.منظور این بوده است که من پوشش تو هستم).
از نظر خاص حضرت رضا ع در این مورد کمال تشکر خجالت را دارم، تشکر از کرم و خجالت از نعیم.حال،مادرم زهرا س را خوانده ام و میخوانمش!
❤️قصّه دلبری ❤️۵۱
دلنوشته(نامه) شهید محمد حسین محمدخانی
🌸
شب میلاد امام حسن مجتبی ع سال ۱۳۸۶
بهشت زهرا، شهدای گمنام
افوض امری الیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
هرچه دارم و ندارم، هرچه میخواهم و نمیخواهم، هرچه خوب و بد قرار است در حق من به وقوع بپیوندد،محول میکنم به ولی نعمت واقعی خودم علی بن موسی الرضا ع توفیقی بود که بیست صباح در حرم علی بن موسی الرضا ع نماز بگذاریم.ابتدا رفتم که درد دل را برم پیش یار و حجتم،اما چه بگویم،چو بیایی برود غم ز دل.من با دیدن نور ساطع از گنبد طلایی سلطان،همه چیز از یادم رفت.گفتم حاجت بطلبم دنیایی و آخرتی و ....ولی دیدم که تا صاحبم هست،خودم بخواهم؟با دل عهدی گذاردم که هرچه خواهد،او بخواهد و من فقط طلب شهادت کردم.به استعانت از علی بن موسی ع.
شب میلادش عهد کردم و گمان کردم صاحب عهد منم.یک چله عاشورا تا میلاد امام حسین ع برای رسیدن به همسنگرم،ولی گذشت تا دو چله عاشورا بگذرد و به میلاد غریبش امام مجتبی ع برسد و آسمان و زمین شرایط را مهیا برای شب میلاد بکنند.نخواستمت،خواستم شهادت را و اگر تو هم هستی،آن وقت تو را و شرمندگی بی نهایت از سنگ های قبوری که حال از خیلی هایشان بزرگ تر هستم و در فکر زندگی.ان شاالله مرا هم ببرند و راه دهند.
✨﷽✨
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 #دعـــــــــــایفـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠#دعــایســـلامتیامــامزمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
#اللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجُ
@shohaday_gommnam
اعمال قبل از خواب :)
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
کانال شهدای گمنام 👇
@shohaday_gommnam
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۶۸
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
سلام امام زمانم
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُحْیِیَ مَعَالِمِ الدِّینِ وَ أَهْلِهِ ...
سلام بر تو و نَفَس مسیحایی تو که روح زندگی را در کالبد مردۀ نشانه های دین خدا می دمد تا قلب اهالی ایمان با تپشی عاشقانه زندگی حقیقی را از سر بگیرند ...
مولای من !
ای فاطمه را شمیم ! کی میآیی ؟
جانبخشتر از نسیم ! کی میآیی ؟
"یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه" کی میتابی ؟
"یَابنَ النَّبَإِ العظیم" کی میآیی ؟
اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
#او_منتظر_است
📗#نهج_البلاغه
📿مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَالْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى
♨️چه زشت است #خضوع (در برابر ديگران) به هنگام نياز و جفا و خشونت به هنگام بى نيازى و توانگرى
✍اشاره به اينکه افراد ضيعف النفس به هنگام نياز به اين و آن چنان ذليلانه عرض حاجت مى کنند که تمام شخصيت آنها را زير سؤال مى برد; ولى به هنگام بى نيازى و توانگرى کسانى را که دست نياز به آنها دراز مى کنند با خشونت بر مى گردانند. هر دو صفت از نکوهيده ترين رذايل اخلاقى است. بايد به هنگام نياز، مناعت طبع را حفظ کرد و به هنگام بى نيازى و توانگرى، لطف و محبّت و تواضع را دريغ نداشت.
📘#نامه_31
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
#زیارتنامه_شهدا🕊
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
#شهدایمظلومپرواز۶۵۵
#شهدای۱۲تیرماه
🌷شادی_روح_شهدا_#صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
هدایت شده از شــهـیـد نــوروزے
#شروع_یک_مسابقه
این یک سوال ساده ای نیست دوستان عزیز🌷
سوال را با دقت تمام بخوانید و با کمال خاطر پاسخ بدهید❤️ اجرتون با آقا امام زمان (عج)
#امام_زمان
#عید_غدیر
@shahid_nourozi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میدونید اولین درسی که شهدا یادمون دادن چیه؟
حاج حسین یکتا🎙
#شهیدعباسبابایی
#نماز_اول_وقت #سیره_شهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت_هشتم
سقز که بودیم نزدیکی خانه مان ، یک نانوایی سنگکی بود. بیشتر وقت ها مجیدنان می گرفت. شاطر خیلی خاطرش را می خواست؛ از بس دوست داشتنی بود. توی همین ایّام ، ناراحتی کلیّه پیدا کرد. دکتر سفارش کرد(( بایدغذاش بی نمک باشه؛ حتّی نونش.)) شاطر تا قضیّه را فهمید ،خودش با خمیر بی نمک ، نان درست می کرد می داد دست مجید، پولش را هم نمی گرفت
✍🏻نویسنده کتاب #لیلاموسوی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
🔸#اخلاص او زبانزد رفقا بود.
اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد. یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
🔸حال و هوا و خواستههایش مثل جوانان همسن و سالش نبود. جهادیتر از دیگر جوانان بود.
انرژیاش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود.
✨در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد.
هادی این سالهای آخر، وقتی ایران می آمد بارها روی صورتش چفیه میانداخت و میگفت:
🚫اگر به نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته میشود. برای همین اینکار را میکرد تا چشمش به نامحرم نخورد...
مدافع حرم
#شهیدهادیذوالفقاری
📙 پسرک فلافل فروش.
#حجاب
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
روایتی از زندگی #جانباز #شهیدسیدمحمودموسوی
#کتاب_گویای «#همسفر» تلاش دارد تا زوایای پیدا و پنهانِ زندگی جانبازی را مطرح کند که شخصیتی جذاب و تأثیرگذار داشت و پس از سالها فراز و فرود، دچار تغییر و تحولات بسیار شد. امید است این روایت برای شما هم شنیدنی باشد.
#اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
❤️قصّه دلبری ❤️۵۲
نامه نوشته شده شهید محمد حسین محمدخانی 🖤
یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی
یا فاطمه الزهرا س
به نام حضرت عشق که موجودیت کل کونین را وابسته و متصل به موجودیت عاشق ترین کرد و او را نقطه پرگار و سبب خلقت حبیب و ولیّ و زمین و آسمان و کونین گردانید.هم او عاشقِ عاشق بود در راهش از ازل تا ابد پایدار و مستدام ماند.
پا به هستی چو نهادم همه هستی من
وقف دلبر شد و خود نقطه پرگار شدم
از خدا میخواهم که این عبد حقیر سرتا پا تقصیر را در روز حشر از متصلان به رشته چادرش قرار دهد.
ابتدا عرض کنم ای خواننده واحدِ این حدیث نفس لاینفع،زمانی که این ها را مینویسم، نمی دانم که هست؟((در دست نوشته های شهید،به همین صورت نوشته شده است.اما احتمالا منظور(که هستی) بوده است.
یا اینکه کی و چه زمانی قرار است این ها را بخوانی؟با چه دید و نگرش و پنداشتی این ها را میخوانی؟فقط بگویمت که بدان که این است آن حقیقت پنداری تو برای من.تو را طلب کرده ام نه از مردم و نه از خانواده ات و نه پدرو مادرت و نه حتی از خودت.تو را طلبیده ام از عالم لایعلم حضرت صدیقه طاهره س که مادرمان است و حق مادری بر گردن ما دارد،چرا که آن بزرگ فرمود:هرکس ذره ای محبت زهرای اطهر س را داشته باشد،میتواند او را مادر بخواند.با علم بر اینکه در مقامی نیستم که خود را فرزند ایشان خطاب کنم،فقط این عبد سراپا تقصیر که با کمال بدی،خود را بسته به آن حضرت میدانم. از مادر کل سادات و محبین آن عاشق خواستم که برایم خواستگاری کند و طلبت کندو باز نه از تو،از خودش که باز مادر تو نیز میباشد. و چون روسیاهی این حقیر به قدری بود که از شرمندگی،خود را لایق نمیدانستم، از کسانی کمک و استطاعت گرفتم که واسط بین من و مادرمان گردند.این واسط ها زندگان جاویدی هستند که مدتی است حضور دائم ایشان و تاثیرگذاری آن ها را در زندگی خود احساس میکنم و به اصطلاح بر همان حیات طیبه این آسمانیان.ایمان قلبی دارم و یک طرفه میگویم که بهترین دوستانم هستند که از خدا میخواهم با اینکه آن ها مرا جزو دوستان خود نمیدانند، من را با بهترین دوستانم محشور کند.از همت خواستم.همان آدم معمولی و شاید پر اشتباه و خطایی که بعد از عاشق شدن،معشوق عالمین گردد.
وقتی این نامه را میخوانی،نمیدانم هستی بامن، يا هستم یا که چه وضعیتی داریم یا اینکه در چه حالی هستیم. از خدا خواستم که تو را سبب شهادت این حقیر قرار داده و به واسطه تو مرا در خیل کربلاییان بپذیرد.پس ای شهادتم،بدان که من و تو و این دنیا همه فانی خواهیم بودپس مرا برای خودت مخواه و فقط برای خدا بخواه.
خدا: کلمه قشنگی که بیشتر از قشنگی اش ،ما را یاد داستان های فراموش شده و باور نکردنی زندگی ها و آدم ها و خودمان می اندازد.ولی ایمان به بزرگی اوست که مشکلات را برایم کوچک میکند که به من اجازه میدهد بدون هیچ مثلا وسیله ،ابزار و مادیات و مقدمات به سراغ تو بیایم.
❤️قصّه دلبری ❤️۵۳
یا زهرا س
گفته اند که هرکسی را با اعتقاداتش در قیامت برمیانگیزند و با هر آنچه محبوبش بوده،محشور میگردانند. کسی را که در این عالم حسی در دل داشته،با محبوبش محشور میگردانند، خواه این محبوب زمینی بوده یا اینکه .....
در این عالم فانی که همه اش رو به فناست،بسیار گشتم،بسیاری را درک کردم،نشستم،برخاستم و تجربه کردم و معرفتی و معرفتی پیدا کردم.نمیدانم به کجا رهسپار بودم یا در تقدیر من چه نوشته بودند؟قرار بود که کجا سر در بیاورم؟آیا از اول تقدیر همین بود یا که به واسطه فیوضاتی مورد شفاعت قرار گرفت تا که به اینجا و این حال و احوالات کشانیده گشتم؟ولی هرچه که سببش بود،شاکرم خدای را که و الحمدلله الذی هدانا لهذا که بر این هدایت نموده است و از حضرتش مسئلت میکنم که (لا تُزغ قُلُوبَنَا بَعدَ اذ هَدَیتَنا) و این هدایت توفیقی است عظیم که عنایت فرموده است ،ولی این توفیق و رحمت،امتحان و ابتلائات بزرگ تری در دل دارد که بس گرام تر از ابتلائات عام میباشد و شیطانش نیز از جنس خودش میباشد. من و تو که تا حدی توفیق هدایت را داشتیم،امتحانی است در دل هدایت و شیطانی است همرنگ که صف آرایی در برابرش،توکل و همتی بلند و مسئلت نظر خاصه حضرت هادی را خواهان است.
احیا عند رب...که حضورشان بر من مسجل گردیده و حیات و نظارت آن ها را حس میکنم،از وجودشان نور و برکت فزونی یافته است بر من و نه اینکه من در همه احوال در پی آن ها که آن ها همه جا مرا می کشانند،مرا میبرند، توفیق میدهند و همراه میکنند با خویش.سفره ای می گشایند و مرا که خود از نفس خود مطلع و آگاهم و میدانم که قصور و کوتاهی و ناصواباتم بیش از حد نظر است،کریمانه بر سر آن خوان نشانده و از ترحم و رحمت جاری بر سر آن مستفیضم میگردانند. باشد که مستدام باشد.ولی بر سر این خوان عظیم که بهر هرکس نیز نمی کشانیدش،امتحانی بس عظیم و ظریف است که حتی مبتلایان آن قادر به فهم درک آن نمیشوند و ندانسته در آن غرق میشوند و به دست استدراج به مرحله ای واصل میگردند که برگشت از آن ،بس سخت و دشوار است.
❤️قصّه دلبری ❤️۵۴
#قسمت_آخر
هوالعزیز
(مولای یا مولای،انت العزیز و انا الذلیل و هل یرحم الذلیل الاّ العزیز)
و من گمشده در این ذلالت ضلیل و در جرگه ضالین این ذلالتم و تو نور هدایت هستی،عالم تاب! عاجزانه میگویم و میخواهم:(کریمانه بر من بتاب)که محتاج این تابش کریمانه هستم و (یا ایها العزیز مسّنا). و پر کن کیل بی چیزی را از نور هدایت کریمانه ات و مرا از سجن و زندان این هوای نفس رها کن که عمری را در این زندان،به نادانی و جهت جهالت محبوس گشته ام،ای کسی که برآورنده دعاها هستی قبل از دعا.
معنی (لاغوین) رو آدم وقتی احساس میکنه که هی به خودش میگه:دیگه تموم شد محبوس شدنم در بند. و بعد دچار بند بزرگ تری میشه،مگر اینکه حضرت عزیز،عزیزی کنه و نجاتش بده.من که خودم بد اسیرم،اسیر خودم.همیشه میگم:حالا تموم میشه! اما....
کاش کرمی بشه وگرنه منم یادم میره که اوسا کریمی هم هست.
بعضی وقتا فکر میکنم که خیلی تنها شدم در این عالم امکان،ولی بازم یادم میاد که نفسم منو از همه چی غافل کرده،از همه کس،از همه خوبا و از همه خوبی ها.ای خوب ترین خوبان،خوبم کن،.
عَشَقَ:میگن عشق از مصدر عَشَق گرفته شده که به گیاهی میگن که وقتی دور چیزی میپیچه، اونو توی خودش حل میکنه و با خودش یکی میکنه.پس هنوز نه عاشق شدم و نه بلدم عاشقی بکنم.عشق بعد از وجد،عرف واحب آمده، ولی من توی کدومش گیرم!