🚌 #سفرنامه_دوم،#لطفاًباقلبشکستهواردشوید!
👞 کفشهایی که جا ماند،قسمت دوم:
و همان جا پایی که داشت از در گذر میکرد، سر جایش خشک شد و با یک نسیم دیوار خاطرهای زندانی شده شکسته شد...
💌 او شنیده بود که چگونه اصرار میکردم و میگفتم مگر چه میشود بروم و استدلال پشت استدلال می آوردم و همه گفتههایم با یک جواب سادۀ «دلم راضی نمیشود» بیدلیل میشد. و او دیده بود که چگونه با یادگاری سالها پیشش، همان پلاکی که نام شهید حسین علمالهدی بر آن حک شده بود، قهر کرده بودم و به رفاقش شک و بماند که چه قدر رجزخوانی کردم که مروت این نبود و چه و چه...
🕌 اما حالا او روبه رویم ایستاده بود و با مهربانی لبخند می زد و مرا به ورود دعوت می کرد. سراپا خجالت؛ اما با شوقی که مرا به سوی آن مزار میکشید وارد شدم... از دالان سربلند سربندهای سبز و سرخش گذشتم، از کنار مزارها سرو گذر کردم تا رسیدم به شهید. آن لحظه پر بودم از احساسات متضاد. خجالت از گفتهها و شعف از حضور... آن قدر که درست به خاطر ندارم چه گفتم و چه شد. بعد از زیارت، بر سر مزار مادر رفتم و عذرخواهانه گریستم تا این که اذان ظهر از منارههای هویزه صدایم کرد و برگرداند بر سر مزار پسر. بعد از چند کلمه درددل، نماز در هوای باصفای یادمان هویزه و نسیم های خوشعطرش برگزار شد و بعد روایتگری!
⏰ دقایق آخر به هوای تفأل به یکی از دلنوشتههای شهید علم الهدی در کنار مزاری نشستم و کتاب فریاد و سکوت را که از یادمان به یادگاری گرفته بودم، باز کردم. نوشته بود: «تنهایی موهبتی است الهی. در تنهایی از تنهایی به در میآییم. در تنهایی به خدا میرسیم.» و زحقیقتاً خانۀ فریاد و سکوت علم الهدی چنین بود. روح او در این خانه رسوخ کرده بود. با جمعی وارد میشدی و تنها با خویشتن بیرون میآمدی!
ادامه دارد...
#راهیان_نور_مجازی
#سفرنامه_دوم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh