13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬جوونا پاشید بیایید... خرمشهرها در پیش داریم...
#خرمشهر
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃نمےشناسمِتـان
امّـا
در این قاب تصــویر،
نگاهتـان خیلـے آشناست
اینقدر ڪہ دلتنـگتان مےشوم💔
ڪاش شرمنـده نگاه آشنایتـان نباشم🥀
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#آزادسازی_خرمشهر...
🔰حاج موسی می گفت: ساعتی از آزادسازی خرمشهر می گذشت که وارد خرمشهر شدم. روی سکویی نشستم تاخستگی در کنم. لحظه ای بعد ۴ نفر دیگر هم کنار من نشستند. اسلحه یکی از آنها روی پایم بود و ناراحتم می کرد. گفتم:« برادر اسلحه رو بردار.»
تا گفتم برادر، هر ۴ نفر که بر خلاف من مسلح بودند، اسلحه ها را جلو من انداختند و بلند گفتند: «دخیل یا خمینی!»
شانه ای بالا انداختم, اسلحه ها را برداشتم و ان چهار عراقی را به سمت جایگاه اسرا راهنمایی کردم.
🔰خرمشهر آزاد شده بود. قرار شد پرچم ایران را به نشانه پیروزی روی گنبد مسجد خرمشهر نصب کنیم. هنوز تک و توک عراقی ها در شهر بودند و هنوز روی شهر آتش بود. یک روحانی بلند گفت کی حاضره این پرچم را ببره بالای گنبد!
قبل از همه، الله کرم، که موهایش سفید شده بودو راننده تدارکات بود پیش از همه پیش قدم شد و برای نصب پرچم پیروزی رفت روی گنبد مسجد خرمشهر!
🍃🌷🍃
هدیه به شهیدان,حاج موسی رضا زاده و حاج کرم الله بوستانی #صلوات
#شهداےفارس
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_شانزدهم*
از حرف و حدیث بچه ها و نو رسیده ها گرفته تا مرگ مادر که دو سال پیش اتفاق افتاد و عروس و دامادهای فامیل بالاخره صحبت به مجید رسید اینجاست که سر دواندن ها و عذر آوردن ها دوباره شروع می شود و عاطفه همچنان صبر می کند و انتظار می کشد.
گشت و گذار در شیراز و آخرسر اتراق در حاشیه دلنواز بلوار چمران در عصر دیرپای تابستان ،برنامه امروز مهمانان عزیز شاپور است. پای تابلوی بزرگی که به تازگی نصب شده است مینشینند.
چای و تخمه و قلیان است و تفرج عاطفه که عکسهای روی کاشی نظرش را جلب میکند. یکی یکی اسم ها را می خواند: شهید محمد اسلامی نسب ،شهید هاشم اعتمادی ،شهید شیرعلی سلطانی،شهید مجید ...
دستهایش را به پای تابلو گره میزند. آرام آرام تا روی زمین سُر می خورد. بی تابی مادر اشک بر گونه سارا و سوزان دوانده است .ده سال انتظار عاطفه به پایان میرسد.
🌹🌹🌹🌹
یک جفت چشم سیاه ریز میشد برای دقت و دوخته میشد به منبر.
دو زانو می نشست. دست ها زیر بغل همه هوش و حواسش را می داد به آقا .
آقا حرف میزد .موعظه می کرد ،خبرهایی از مملکت میداد و روضه می خواند. نگاه آقا روی همه میچرخید مکث که می کرد میشد فهمید حالا نگاهش کجاست. همان جفت چشم سیاه که ریز شده بود برای دقت. کم سن و سال بود. اما طوری می نشست .طوری گوش میداد که آدم حظ می کرد. آقا هم خوشش آمده بود از او .حالا دیگر من هم متوجه اش بودم.
شبهای جمعه میرفتم مسجد جامع. از دالان بزرگ بازار وکیل .بوی مرطوب خاک بوی هل ,بوی دارچین, بوی تلاش و زندگی تا ته ضمیرم نفوذ میکرد.
بازار نیمه تعطیل با هیجانی که فریاد زده میشد یا پهن می شد روی سکوهای آجر خام، احساس آدم را گره میزد به سنت، به تاریخ و معجونی از باور و غرور مثل قند در دل آدم آب میشد.
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻روایت شهید صادق مکتبی به روایت آقای ترابی نسب
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫
🌷یک روز از پائیز 1365 بود که زنگ خانه زده شد. عبدالقادر رفت براي باز کردن در. چند دقیقه بعد برگشت داخل، بدون اینکه چیزی بگوید، رفت سراغ چمدان لباس هایش. یک ژاکت و یک شلوار گرم بیرون کشید و دوباره رفت پشت در...
سه ماه از شهادت عبدالقادر می¬گذشت. از خیابان عبور می¬کردم که چشمم افتاد به یک پیرمرد فقیر، که عقل و هوش درستی هم نداشت و از کنار پیاده رو عبور می¬کرد. دیدم همان ژاکت و شلوار گرم عبدالقادر را به تن دارد...
اشک توي چشم هایم حلقه زد، آن روز پشت در به عبدالقادر گفته بود سردم است و عبدالقادر از لباس گرم خودش گذشته بود!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
😅به یاد ﺑﻤﺐ لبخند ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ😅
🌷توبسیج شیراز نشسته بودیم که حسن آمد و گفت: که یه پسر گیرش اومده!
بعد از تبریک پرسیدیم اسمشو چی گذاشتی؟
گفت: محمد رسول!
گفتیم چرا؟
با خنده گفت: شاید بزرگ شد بخواد ادعای پیغمبری کنه اسمش بهش بیاد!
🌷در سنگر تاکتیکی جلسه بود و به خاطر طرح موضوعات مختلف جلسه به درازا کشید وقت نماز مغرب شد و ادامه جلسه به بعد از نماز موکول گردید .....
بعد از تجدید وضو ،همگی حضار و رفقای دیگر محیای نماز جماعت شدند .
- کی امام جماعت بشه ؟
حاج نبی گفتند: امروز می خوایم پشت سر حسن آقا نماز بخونیم و حسن آقا رو فرستادند جلو.
حسن خنده ای کرد و جلو ایستاد. اذان ، اقامه و تکبیره: الاحرام بعدشم حمد و سوره الله اکبر همه رفتند رکوع. حسن دو تاپاهاشو باز کرد و از بین پاهاش پشت سرش را نگاه کرد و یک مرتبه با صدای بلند گفت :هوووووو عامو خیلی هم اومدنااااا
همه زدند زیر خنده و نماز بهم خورد. حاج نبی هاج و واج گفت: چرا نماز مردم را خراب میکنی؟
حسن با خنده گفت :خب شما آدم از من درست تر پیدا نکردید پشت سرش نماز بخونید!
#شهید حسن حق نگهدار
#شهدای_فارس
#ایامﺷﻬﺎﺩﺕ
🌷🍃🌷🌱🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
🏴عزاداری شهادت امام صادق(ع)🏴
🎙راوی و سخنران: *حجت الاسلام کیخا*
#بامداحی برادر *حاج علیرضا شهبازی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۵ خرداد/ از ساعت ۱۸*
⬇️⬇️⬇️⬇️
🚨👈 *مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺🔺🔺
پخش مستقیم از لینک هییت آنلاین:
https://heyatonline.ir/shohada.gomnam
⬇️⬇️⬇️
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🥀از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
آنان همه از تبار باران بودند
رفتند ولی ادامه دارند هنوز💔🥀
#شهید_محمد_علیپور🕊️
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید...
📹یادی از شهید حجت الاسلام منصور بامداد
✍قسمتی از ماجرای شهیدی که خوشی های دنیا را با سعادت آخرت عوض کرد ...
#شهید منصور بامداد
#شهدای_فارس
#ایامﺷﻬﺎﺩﺕ
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_هفدهم*
وقتی به مسجد می رسیدم صدای اذان پروازم می داد تا بام ملکوت. نگاهم بین دو گل دسته تاب میخورد. قطره های آب روی دستم ستاره می شد و می ریخت پایین.آن شب کمیل بود و چند برگ از مفاتیح را خیس گلاب کرده است.
_میدانستم که شب جمعه حتماً می آید اما کمی متفاوت.خسته و برافروخته، با رگه هایی از عرق که نزدیک شقیقه و زیر گلویش شوره شتک شده.
بفهمی نفهمی خاک و خیلی میزد ساک سیاه و نیم داری هم از شانه اش آویزان بود با نشان پلنگی که جست زده باشد .راستش را بخواهید همین رفتارها ،همین مسجد رفتن ها ،دعای کمیل خواندن ها و موعظه شنیدن ها جوهر مذهب را ریخت توی رگش. عاشق شد عاشق واقعی .
نه مثل ملول و منگ هایی که لحظات رخوت گرفته شان را پر میکنند از دود، از وهم و هرزه و خیال. نه! مرد شد و جوهر به هم زد.
آن دو چشم سیاه که زل میزد به منبر و به آقا ، از مریدان پروپاقرص پیرمراد شهر یعنی آقای دستغیب شد.
پیر اهل سماع و خرقه نبود .اهل مبارزه بود. اهل تهجد و تقوایی بود که به کار خلق بیاید نه به کار گلیم خود. مرید هم خرقه نپوشید ، زره پوشید تا جهاد کند. روزگار سرد و سیاهی بود خون در رگها منجمد شده بود و تازیانه ها بر میدان افراشته بود. سایه ها شبح آژانی بود که آدم را می پایید ،تعقیب میکرد تا امل ها شناخته شوند و در وقت مناسب سرشان بکنند زیر آب.
اما سیاهکاری طایفه قلدر خان طوری نبود که مردم تحمل کنند. طاقتها طاق طاق بود و بالاخره آنچه که باید میشد شد.
حالا آن جوان مودب و خوش چهره ای که من اسمش را هم یاد گرفته بودم شده بود مبارزه یک شهر. بعدها فهمیدم که دو شب، سه شب منزل نمی رفت .شب و روز مسجد بود یا بالای پشت بام ها، در تظاهرات ،درگیریها راهپیماییها ،چندین بار دیدمش عکسش هم توی روزنامه بود که صف اول تظاهرات بود. با همه این که گفتم کم سن و سال بود تا اینکه عمر زمستان تمام شد و بهار اینبار کمی زودتر از همیشه از راه رسید.
#ادامه دارد....
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
❁﷽❁
پنجشنبه ڪه مے آید
باز دلتنگ #شهیدان مےشوم
بی قرارِ یـاد #یاران مےشوم
یاد #جانبازان میدان جنون
آشنایان غبارو خاڪ و #خون
یادآنانےڪه #مجنون کرده اند
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اگر دلت برای شهدا تنگ شده و هوای بهشت گلزار شهدا داری ....
همینک آنلاین شو ...⬇️
💢پخش مستقیم و قرائت زیارت عاشورا از گلزار شهدای گمنام شیراز :
https://heyatonline.ir/shohada.gomnam