🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_بیست_هفتم
فقط در آن اتوبوس ما سه نفر زن بودیم .میان آن همه سرباز و بسیجی. جلوی هر پلیس راه که توقف داشتیم ،تعجب راه بان ها باور نکردنی بود و فکر می کردند ما هم می خواهیم به جبهه برویم.
کم کم هوا داشت دم می کرد .عرق کرده بودیم .تقریبا تمام شب هیچ کداممان خواب نرفتیم.روی صندلی دست به دست می شدیم .شب بود و ما در تاریکی به کجا می رفتیم.؟!پرده را کنار میز م که پنجره را باز کنم ؟ آتش شب غلیظ بود و کپه کپه ، آتش بلند شده بود .
_مرتضی! اینا چی ان؟!
_آتش،می ترسی؟!
_عراقی ها بمباران کردن ؟!!
_نه اجنه از ملکوت به ما خوش آمد میگن.
_مرتضی باز شوخیت گرفته؟!!
با دستش به طرف تپه ای که از پشت آن نوری متصاعد میشد اشاره کرد .
_اون نور رو می بینی؟!
_خب،چطور مگه؟!
_نورخورشیده که از پشت کوه بیرون میاد.
پاک گیج شده بودم .خندیدم.خانم نورافشار هم خندید.
_پس دیگه تا اهواز راهی نمونده ...
حاج خانم سه ساعت دیگه راهه...
همگی زدند زیر خنده و ما ماندیم و دلهره اتوبوس که در شب می رفت.
کم کم به شعله ها نزدیک می شدیم و معلوم شد شوخی های مرتضی تمامی ندارد .رو به همه ما کرد و با جدیت گفت: این شعله های کوچیک رو می بینید این ها نانوایی های اهواز هستند .دارن نصف شبی نون میپزن...
هرجور بود تا صبح نگذاشت بخوابیم و سر به سرمان می گذاشت .ما که تا آنروز این چیزها ندیده بودیم هرچه می گفت باورمان میشد.
جلوی یک هتل پیاده شدیم .داشت نفسم می گرفت .
_چرا اینجا اینقدر مرطوبه؟!
_ایناروکه ملاحظه می کنیم ،بارونه!بارون جنوب اینجوریاس!
نگاهی به آقای رفیعی و نورافشان کردم که زیرلب می خندیدند.فهمیدم باز هم سر به سرم می گذارد...
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
کنارش ایستاده بودم، شنیدم که میگفت:
《صلیاللهعلیکیاصاحبالزمان》
بهش گفتم: چرا الان به امام زمان سلام دادی..؟!
گفت: شاید این وزشِ باد و نسیم
سلام منو به امام زمانم برساند!🌱
#شهید_ابومهدیالمهندس🕊
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_اباعبدالله_ع🌷
عالم بہ عشق روے تو بیدار مےشود
هر روز عاشقان تو بسیار مےشود
وقٺے سلام مےدهمٺ در نگاه من
تصویر ڪربلاے تو تڪرار مےشود.
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌙 #شب_جمعه
🚩🚩🚩🚩🚩
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سلام_امان_زمانم
✨اینبار با شما بیعت میکنیم؛
بیعتی نه از جنس غدیر و کوفه! بلکه از جنس حبیب و زهیر، ابومهدی و حاج قاسم...
#صبحتون_مهدوی💚
#عاقبتتون_شهدایی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠 #سیره_شهدا
🔰اسماعیل16سال داشت.در کوچه ما عروسی بود و همه محله دعوت☀️.
گفتم باباآماده شو بریم....😇
-نه.نمیام.😳
-چرا؟
-چون دوستم سعیدنمیاد،آخه لباس نو نداره!😥
-از لباسهای خودت بهش بده.👌
گفت: این جور به روحیه سعید ضربه میخوره!😞😔
نیامد تا دل بچه #یتیمی نشکند!
#شهیداسماعیل_شمالی
#شهدای_فارس
🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_بیست_هشتم
همگی وارد اتاق کوچک شدیم که مال آقای رفیعی بود. کمی استراحت کردیم بعدش هم با خانم رفیعی به اتاق دیگری رفتیم.
_این اتاق مال یکی از پاسداران فسا به اسم آقای ستوده.
در زدیم و خانمی در را باز کرد با تعارف گرمی ما را دعوت کرد چند سال دیگر هم بودند خانم آقای ستوده همه را معرفی کرد همسران آقایان مطهرنیا، رحمانیان، بهمن زادگان هر سه از جهرم
می بخشد برام داشت کم کم دیدم همدل و همزبان هستیم از آن روز به بعد مرتبه همسرکشی میکردیم و مادر تا پیش هم از گذشته حرف میزدیم. آقا مرتضی هم که با دیگر بچه ها به ماموریت میرفت و هر چند روز یک سرکشی مختصری میکردند .هنوز ما در آن هتل اتاق مستقل نداشتیم و پیش هم در یک اتاق شب و روز می گذراندیم.
این ماجرا حدود یک ماه طول کشید تا اینکه تیپ المهدی به ماموریت کردستان اعزام شد و به ما پیشنهاد شد به فسا برگردیم.
با مخالفت جدی ما خانمها این پیشنهاد را رد شد .اعلام کردیم که ما هم اینجا می مانیم .اما بعضی ها رفتند. یک اتاق هم گیر ما آمد .ولی خب یک روز بیشتر پیش ما نماند. تازه آن هم برای خداحافظی آمده بود.
اتاق سه کنج آپارتمان بود که به در خروجی هتل مشرف بود. رفتم پشت پنجره تا رفتنش را ببینم .از هتل خارج شده به پارکینگ و ماشین و برداشت. در آن لحظات بغض گلویم را می خاراند .خواستم گریه کنم .او دیگر جلوی من نبود و من نمیدانستم چرا زل زدم به نخلی که در بلوار خیابان سر برافراشته بود.
دیگر خانه برایم جهنم میشد .هوا گرم بود. چادرم را سر کردم و رفتم اتاق بچه ها. خبر دار شدیم که المهدی یک عملیات در غرب انجام داده به نام والفجر .خیلی دلم شور میزد. نمی توانستم از پای رادیو بلند شوم.
یادم هست فقط دعا می خواندم .چادر نمازم را پوشیدم و با همان تسبیحی که خودش داده بود برایش دعا کردم. یکی در زد بلند شدم در را باز کردم. چادر سیاه سرش بود مرا در آغوش گرفت و بلند بلند گریه کرد.
_چی شده حاج خانوم توروخدا یه حرفی بزن..
_بهمن زادگان...
_بهمن زادگان چی؟!
مارش رادیو بلند بود.کتری داشت می جوشید.
♥️♥️♥️
بچه ها از منطقه برگشتند.چند روز بعد به اتفاق برای دید و بازدید به فسا برگشتیم .هنوز درست حسابی در فسا جاگیر نشده بودیم که متوجه شدم مسئولین و مردم شهر مرتب به دیدن او می آیند. یادم است آقا مرتضی را به فرمانداری بردند و از ایشان قدردانی کردند و حتی هدیه ای هم به او دادند. در مراسم نماز جمعه و سپاه شهرستان و اطراف ... متعجب مانده بودم از این ماجرا هرچه سعی میکردم علت این کارها را بفهمم کمتر چیزی به من می گفتند. اصلاً خیلی کم حرف شده بود و خیلی به فکر فرو میرفت.
خلاصه برگشتیم اهواز .آنجا هم در مراسم نماز جمعه از او تجلیل شده بود و این چیزها حس کنجکاوی همراه برانگیخته بود.
فهمیدم که گردان ایشان در یک عملیات حماسه تاریخی آفریدند که مورد توجه همه قرار گرفته است ،تا جایی که آقای رفسنجانی در همان سال در خطبه های نماز جمعه تهران از آن نام بردند. به هر حال آن روزها کارش رفتن و آمدن بود از این مراسم به آن مراسم..
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
#مدعیان_آزادی 💢‼️
اسیرش کردن، برای اعتراف گرفتن ازش، هر دو دستش رو از بازو بریدن.
با دستگاههای برقی همهی صورتش رو سوزوندن، وقتی پوست جدید جایگزین شد، پوستش رو کندن و انداختنش تو دیگ آب نمک. مرحله بعدی انداختن توی دیگ آبجوش بود. وقتی جونش رو گرفتن، جسدش رو تیکه تیکه کردن، جگرش رو پختن، یه بخشیش رو خودشون خوردن و مابقیش رو و به خورد همسلولیهاش دادن.
این فقط یک سکانس از جنایات #کوملههاست. همون #کوملهای که امروز پسر خالهی#مهسا امینی با پرچمشون میاد پشت دوربین و جمهوری اسلامی رو متهم میکنه...
#شهید_احمد_وکیلی🕊🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجت الاسلام پناهیان:
چیزی به نابودی رژیم صهیونیستی باقی نمانده است
براساس روایات، ایرانی ها اسقاطیل را قبل از ظهور نابود خواهند کرد
وقتی رژیم صهیونیستی نابود شود، در تمام منطقه آرامش ایجاد می شود.
یا صاحب الزمان(عج) ما پای قدم های تو اسقاطیل را نابود خواهیم کرد
#مرگ_بر_اسراییل
#فتنه
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید مالکوم ایکس:
اگر مراقب نباشید، رسانهها با شما کاری خواهند که از مظلوم متنفر باشید و به ظالم عشق بورزید.
شادی روح شهدا صلوات
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃
فراموش نمی شود
یاد آن ها که در راه حق ،
جان هایشان را
فدای مسیرِ عبورِ "صاحب الزمان" کردند...!
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هر وقت او را بی کار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود.
می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آرزﻭ دارم برای چند دقیقه هم شده است، #حکومت_آقا امام زمان عج را درک کنم!
قبل از شروع عملیات بود. قبل از ورود به آب پرویز نماز خواند.
سجده شکر کرد و باز دعای عهد را خواند و وارد آب شد.
نزدیک کمین عراقی ها بودیم که آتش دشمن روی دریاچه ماهی شروع شد. گلوله اول به پرویز خورد، اما راهش را ادامه داد. بالافاصله گلوله دوم هم به تنش نشست. به جای اینکه کمک بخواهد یا داد و فریادی کند.
دستش را جلو دهانش گرفت تا مبادا صدای ناله اش، تیربارچی دشمن را متوجه نیروهایش کند...
🌷🍃
#شهیدپرویزفروردین
#ﻣﻌﻠﻢ_ﺷﻬﻴﺪ
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹:
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_بیست_نهم
کنار پنجره ، ایستاده بودم که از ماشین پیاده شد .چند لحظه با یک نفر همان پایین مشغول حرف زدن شد .کنجکاو شدم .هنوز وارد اتاق نشده بود که گفتن:
_آقا مرتضی یه سوالی میخواستم ازت بپرسم .نزن کوچه علی چپ.
_والا کوچه علی چپ توی بمباران دیشب خراب شد.حالا فرمایش!
_برای چی تو رو مرتب این ور و اونور میبرم ؟!
_واضح تر حرف بزن ببینم چی میخوای بگی .
_چرا همش دارن از تو حرف میزنم ..گل گردنت میندازن ..خب من همسر تو ام .خبرا رو باید از دیگران بشنوم؟!
_مثل اینکه خودت شنیدی..دیگه چرا میخوای از من بشنوی...
رفت لباس عوض کند
_پس این آقا که پایین باهات حرف میزد کی بود ؟!
_اشتباه گرفته بود .می گفت عکسم رو توی روزنامه دیده.منم گفتم اون عکس مال برادرانه.
یکی دو روز گذشت .صبح یکی از ساکنین که اصلا بچه ی خرمشهر بود .به اتاق ما آمد و گفت:
_خانم جاویدی .من عکس شوهرت رو توی روزنامه دیدم.
خیلی خبر جدیدی نبود .ولی بدم هم نمی آمد ته توی قضیه را در بیاورم .ازش خواستم آن روزنامه را بیاورد .
♥️♥️♥️♥️♥️
_آقا مرتضی تو رو خدا بگو کجات ترکش خورده!!
_چیزیم نیست زخم سطحیه
_الان کجایی؟
_تبریز.
_اگر زخمت سطحی هست پس چرا بیمارستانی
_بخدا چیز مهمی نیست .فقط برای اطمینان اومدم .میخوام زود خوب بشم.
این جمله آخری به دلم کفاف نشد و قبول نکردم .فکر کردم میخواهد دلداری ام بدهد .کار همیشگی اش بود .
_تورو خدا آدرس بیمارستان رو بده بیام پیشت.
_نه راه خیلی دوره...خودم دکترم رو راضی میکنم منو بفرسته شیراز.بعدش شما بیا اونجا...ولی خواهش می کنم نگذاری احدی باخبر بشه .علی الخصوص پدر و مادرم ...
آن روزها من برای ازدواج خواهرم به فسا رفته بودم .او هم بلافاصله همراه یگان به کردستان رفته بود .اولین باری که خودش رک و پوست کنده گفته بود که مجروح است .
..
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چرا دشمن روی ذهن دهه هشتادیها کار میکند؟
◀️ حاج حسین یکتا، نکته بسیار مهمی را بیان میکنند که بسیاری از ما ازش غافل هستیم
#دهه_هشتادی_ها
#انقلاب
#ظهور
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#مکتب_سردار_سلیمانی
چنــدمــاه قبــل از شهادت سردار سلیمانی در جلسهای که من کنارش بودم، وقتی حرف از شهید زینالدین شد، چنان بلندبلند گریه میکرد که صدای هقهق گریهاش توی سالن جلسه پیچید!
من همیشه پیش خودم میگفتم این کسی که اسطوره محور مقاومت است، چقدر زنانه گریه میکند؟!
بچهها! حاجقاسم در فراق شهــدا خیــلی زنــانــه گـــریــه مــیکـرد. رفقا اگر حاجقاسم، حاجقاسم شد، صدای شهدا در گوشش گم نشد!
وقتی میگویم شهدا، یعنی صدای خدا و اهلبیت؛ چون شهدا دروازه وصل ما به خدا هستند....
حاجقاسم چه ذکری میگفت که در محور مقاومت آتش، گلستان میشد. دست به خاکستر میزد، طلا میشد. دختر بیحجاب جذبش میشد.چه مهره ماری داشت؟ حاجقاسم استاد داشت، راهنما داشت. اگر استاد و راهنما نداشت اینهمه شاهکار نمیکرد؛ استادهایی که به ملکوت وصل بودند.
شهدا، استادان حاجقاسم بودند. حاجقاسم از ظرفیت شهدا استفاده کرد و شاهکار کرد.
🎤راوی: سردار کاجی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🌹🌱🌹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿#خاطره_از_شهدا
بعد از گذشت ۳ سال فرماندهی میدانی نبردهای ضد تکفیری در سوریه، به کشور برگشت، چند روز بعد با او در خانه حسین بهزاد دیدار تازه کردیم، عجیب سرخوش بود، پرسیدم: حاج آقا قضیه چیه خیلی سر کیفی هستید. گفت: امروز همراه حاج قاسم برای تقدیم گزارش آخرین وضعیت سوریه به بیت رهبری رفتیم بعد از تشریف فرمایی آقا، حاج قاسم شروع به صحبت کرد و اسمی هم از بنده برد.
ناگهان حضرت آقا رو کرد به من و فرمود: آقای همدانی! عرض کردم: بفرمایید. آقا فرمودند: طی این سه سال از جنگ سوریه گذشته من در غالب قنوت نمازهایم شما را به اسم دعا کردهام! حاجی با چشمانی اشکبار از شوق گفت: به خدا قسم با شنیدن همین فرمایش آقا، کل خستگی آن ۳ سال سرتاسر مصیبت و رنج، یکجا از تن و جانم بیرون رفت...
راوی:گل علی بابایی
#شهید حسین همدانی
#سالروزشهادت
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠 سخنان دلنشین مادر شهید امنیت پوریا احمدی، در دیدار با استاندار تهران
🔹 مادر شهید پوریا احمدی: من از جوانی مرید رهبر بودم، رهبر باشد تا ما باشیم، وگرنه بدون رهبر میخواهیم چه کار کنیم؟ پسرم را به رهبر هدیه کردم. پسرم عمیقا عاشق رهبر بود. خدا این رهبر را از ما نگیرد.
🔹شهید احمدی به دلیل شدت جراحات وارده پس از چند روز بستری در بیمارستان ، روز ۱۳ مهر ماه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
ا
شادی روح شهیداحمدی،وتسلی دل داغدار والدینش وسلامتیشون صلوات
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃
دلم برای وقتی های که ایران حاج قاسم داشت تنگ شده💔
کاش میشد برگردی فرمانده🕊
#حاج_قاسم❤️
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
حبیب در دفتر مدیریت حوزه علمیه کاری داشت. با هم رفتیم. به اتاق موردنظر رسیدیم. بالای در اتاق تابلویی نصب شده بود و روی آن نوشته شده بود «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» [کفشهایت را بیرون بیاور!]
ناگهان حبیب برافروخته شد. تابهحال او را چنین عصبانی ندیده بودم. در اتاق را باز کرد. کفشش را به یک سمت پرت کرد، اورکتش را هم سمت دیگر انداخت و به سمت آن بنده خدا که پشت میز نشسته بود رفت و گفت: چی فکر کردی که این آیه را بالای اتاقت زدی؟! حتماً اتاقت هم بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ [سرزمین مقدس] است، خودتم هم که پشت میز نشستی، أَنَا رَبُّکَ [من خدای توام]!
آرامش کردم و او را بیرون بردم. گفتم: این چه کاریه میکنی، چیز بدی که ننوشته، نوشته کفشت را در بیار!
گفت: نه، کفشت را در بیار، با «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» زمین تا آسمون فرق میکنه، اینها نمیفهمن، مفهوم این آیه یعنی همه تعلقات را از خودت دور کن و بیا پهلوی من، نه یعنی اینکه نعلین و کفش را در بیار، من هم خواستم همه تعلقاتم را از خودم دور کنم برم پیشش ببینم خدایی بلده!
#شهید حبیب روزیطلب
🌿🌷🌿🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_سی
هرروز چهره ای از او پیش چشمم می کشیدم و وضعیت مجروحیتش را برای خودم ترسیم میکردم .دیگر توان آن را نداشتم که حتی به خانه دوستان و آشنایان بروم .تنها چیزی که دلم را گرم می کرد تلفنهای هرروز امید یک روز سریع گوشی را برداشتم.
_من حالم بهتر شده از تبریز منو انتقال دادن به تهران .تورو خدا چند روز دیگه تحمل کن.
مدام روز شماری میکردم چند روزی بود که میان بچه های هتل زمزمه های شد. خانم ستوده پیشنهاد کرده بود برای تفریح و بازدید برویم خرمشهر.من قبول نکردم گفتم بدون اجازه آقامرتضی جای نمیروم باید او تماس بگیرد.
_اونوقت روز عاشورا بچه ها میخوان جایی بروند یا نه؟!
_بله خرمشهر!
_خودت چرا نمیری؟!
_منتظر تلفن شما بودم.
_از نظر من شما آزادی هرکاری مصلحت است انجام بدی .چرا خودت را اینقدر اذیت می کنی؟
_آخه جای نمیخوام برم من سلامتی شما رو می خوام همین برام بسه همین که تلفن می کنی.
بعد با یک حالت متین و آرام از پشت تلفن خطابم کرد.
_به جان امام اگه توی خونه بمونی تلفن نمیزنم. الکی خودتو عذاب بدی که چی بشه ؟!برو بلکه روحی ات تازه بشه.
بعد از آن قسم راضی شدم چون می دانستم که امام برای مرتضی خیلی عزیز است و حاضر است جانش را برایش بدهد..
وسایل را جمع کردم و به مسجد جامع خرمشهر رفتیم گروه رزمنده و مردم از عزاداری می کردند.
به اتفاق همه بچه ها رفتیم بالای پشت بام مسجد و نگاه کردیم سرتاسر بلوار خیابان چهار ردیف طبیعی سیاه پشت دو به دو رو به روی هم صف بسته بودند هزارتا زنجیر بالا میآمد و پایین می رفت روی شانه عزاداران.
دمام مینواختند. سنج هم بود و قدم به قدم صف ها جلو می رفتند. تا چشمم به بسیجی ها می افتاد مرتضی بودم .تمام طول شب این مراسم ادامه داشت .
مداحان با صدای خوش می خواندند.«ممد نبودی ببینی ، شهر آزاد گشته ..خون یارانت...»
بغض گلویم را جویده بود .یک دل سیر گریه کردم .شهر از آتش دشمن در امان نبود.مرتب صدای انفجار به گوش می رسید و صدای زنجیر و نوحه ..
صبح ..چند ساعتی استراحت کردیم و بعد رفتیم گشت و گذار در خرمشهر که ناگهان هواپیماها آمدن بمباران.
سمیه دختر حاج محمود خیلی ترسیده بود و گریه می کرد .برگشتیم آبادان .آنجا هم ریختند آسمان را پر خوف آهن کردند .بمباران و موشک .برگشتیم اهواز و نشد شهر را خوب تماشا کنیم .
تازه به هتل رسیده بودیم که تلفن زنگ زد
_من با اصرار زیاد دکتر را راضی کردم منو بفرسته شیراز .با حاج محمود و علی هماهنگ کردم تو رو بیارن شیراز.
اشک شوق می ریختم و تند تند ساکم را می بستم.یک لحظهارام نداشتم و هی در اتاق را باز میکردم و سرک می کشیدم که حاج محمود کی می آید.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با پدر شهید هاشمی، فرمانده اطلاعات سپاه سیستانوبلوچستان
#شهیدهاشمی
#فتنه
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#مکتب_حاج_قاسم
#حاج_قاسم
#حرف_آخر
🏷 برشی از وصیتنامه و دستخط سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
🔸 از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولیّفقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ #خامنهای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید.
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دشمنان نمیدانند و نمیفهمند که ما برای شهادت مسابقه میدهیم و وابستگی نداریم و اعتقاد ما این است که از سوی خدا آمدیم و به سوی او میرویم...
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#حبیب_حرم
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌟🌷🌟🌷🌟🌷
یادمان باشد در همین کوچه ی ما،
#مادری هست که #عشقش را داد
تا تو عاشق بشوی،
نگذاریم که تنها بشود.!!
کاش کاری بکنیم که دلش
#خون_نشود.!!
✍پی نوشت: عکس متعلق است به مادر شهیدی در شهر فسا
👈او زیر درختی که پسرش بیش از 30 سال پیش در حیاط خانه کاشته زندگی میکند و خاطرات پسرش را زنده می کند ....
👈 و چه مادرهایی که عزیزترین بچه هاشون را برای امنیت این کشور و مردم دادند...
#مادران_شهدای_گمنام
#هنوز_منتظرند
سی و چند سال #انتظار
#امنیت
🌷شادی روح شهدا و تسلای دل مادران شهدا #صلوات
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃
گـــذشتی از روزهای خوش ِ #جوانی_ات !
#دعا کن برایم ...
تا این #جوانی ، مرا به بازی نگیرد ...
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰شب عروسی عبدالعلی بود. اصلاً نگذاشت به دست و پایش حنا بگذارند، می گفت: «در این زمان که هر روز شهیدی با خون خود حنا می گذارد، حنا گذاشتن در عروسی ضرورتی ندارد.»
🔰وقتی مراسم تمام شد، ایستاد به نماز.
نمازش که تمام شد صدای در خانه بلند شد. در را باز کردم مردی بود که با نگرانی می گفت، خانمش مشکل ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﺷﺪﻳﺪ پیدا کرده، گفتم: «آقا امشب شب عروسی عبدالعلیِ، بعید است بیایند!»
جریان رابه عبدالعلی گفتم، فوراً لباس پوشید و گفت: «اینجا که جای تعلل نیست!»
رفت مشکل آن بنده خدا را حل کرد و برگشت.
🔰 یکی از اتاق های خانه بود که هیچ وقت در آن نمی خوابید، اتفاقاً حجله عروسی را هم در همان اتاق بسته بودند. می گفت: « وقتی در این اتاق می خوابم صدای در را نمی شنوم. ممکن است بیماری در خانه را بزند و من صدای در را نشنوم!»
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﻌﻠﻲ_ﻋﺎﻣﺮﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید