🔹آن شب من مسئول خط بودم، آقا منصور آمد سرکشی. گفت: وضعیت خط چطوره؟
- خوبه!
- اسکله رفتی؟
- آره دیشب رفتم.
- پاشو امشب هم بریم!
- آقا منصور، آنجا شب ها تیربار کار می کنه ها!
- خوب اون بزنه، ما هم می ریم!
ما روی اسکله 8 آبادان هیچ خاکریز و جان پناهی نداشتیم. فاصله ما هم با عراقی ها حدود 500 تا 700 متر بود، سر تیربار عراقی هم درست روی اسکله بود. حاج منصور پا روی اسکله گذاشت و شروع کرد با طمأنینه روی آن راه رفتن. من هم با ترس و لرز کنارش بودم. گفتم: آقا منصور، تیرباری که سمت چپ جزیره مینو هست، روی ما دید داره، الانِ که شروع کنه به زدن.
برای اینکه توی دلش را خالی کنم با هیجان ادامه دادم: تیربار چی خوبیه، میلی متری هم می زنِ ها!
گوشش بدهکار این حرف ها نبود. حرفم تمام نشده تیربارچی شروع کرد روی ما آتش ریختن. یک تیرش هم از میان ریش های بلند منصور رد شد. با ترس و لرز گفتم: حاجی دیدی جدیه، بیا برگردیم.
- بله معلومه، خیلی جدیه!
باز به رفتنش ادامه داد. عراقی هم که دید ما کوتاه نمی آییم، کوتاه نیامد و یه نفس تیر بود که روی اسکله می ریخت. کم کم از حاجی فاصله گرفتم، که یه تیر از داخل بادگیرم رد شد. دیگر طاقت نیاوردم و پریدم توی کانال حاشیه اسکله. اما منصور عین خیالش نبود با آرامش عجیبی کارش خودش را کرد و تا انتهای اسکله رفت و همه جا را کنترل کرد و برگشت. عراقی ها هم که کفری شده بودند شروع کردن به ریختن رگبارِ تیر و خمپاره و ... . اما آرامش در صورت خندان منصور موج می زد.
🌷🍃🌷
#سردارشهید حاج منصور خادم صادق
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی
🏴گرامیداشت شهدای مظلوم حمله تروریستی حرم شاهچراغ (ع)
💢 #باروایتگری : حاج عبدالله توکلیان (خادم افتخاری حرم)
💢 #بامداحی: کربلایی حسن پورحسن
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۴ آبان ماه/ از ساعت ۱۶
🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃
طلوع🌤 خورشید
که ملاک صبح بودن نیست
خورشید مـا از پشتِ
پلکهای "شما" طلوع میکند ...
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#آرزوی_یک_فرمانده
💠چند شبانه روز بود که آتش سنگين دشمن نگذاشته بود چند دقيقه يک خواب راحت
بکنيم. با آقا منصور داخل سنگر نشسته بوديم.
گفتم: آقای خادم صادق الان چه آرزويي داري؟
سؤال را از خودم پرسيد. آنچه در دلم بود را به زبان آوردم و گفتم: آرزو دارم 24 ساعت استراحت کنم، فقط بخوابم!
باز سؤالم را از ایشان پرسيدم و گفتم آرزوی شما چیه؟
با خنده گفت:
آرزوي من اين است که اين جنگ به نفع اسلام تمام شود، همه با هم خارج از جبهه ها تربيت و پرورش #جوان ها را شروع کنيم!
اين آرزويش هم تحقق پيدا کرد. بعد از جنگ تمام وقتش را صرف تربيت جواناني کرد که يا از محيط جبهه و جنگ وارد شهر شده بودند، يا اينکه از جنگ چيزي نمي دانستند.
#سردارشهید حاج منصور خادم صادق
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_کرامت_الله_غلامی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_بیست_هفتم
🎙️به روایت محمدیوسف غلامی
چند لحظه سکوت کرد و بعد نگاهی به داداشش انداخت و گفت: - ساکش اینجاست امیدوارم که پیکرش هم پیدا بشه....
_ چی؟! جنازه اش....؟!
اون یکی برادر پرید تو حرفش و گفت:
- بنده خدا رو ترسوندی برادر من این چه طرز حرف زدنه؟! _بالأخره که چی؟! بچه که نیستن!؟
_تو از کجا میدونی شهید شده!؟
پریدم وسط حرفش و :گفتم
- برادر شما به جای اینکه به من جواب بدید و من رو راهنمایی ،کنید دارید با هم بحث میکنید؟ تو رو خدا هرچی شده بگید من طاقتش رو دارم
- ببین آقای غلامی ،شاید کرامت الله کمین خورده باشه و اسیر شده باشه، من نمیدونم بعضی از بچه ها میگن که ما دیدیم با تیر مستقیم شهید شده...
چشمام رو بستم و خودم رو تو لحظه ای تصور کردم که با مادرم روبه رو شدم. خدای من چه طور بگم بچه ات شهید شده؟ چه طور بگم؟!!!
_جنازه اش مفقوده؟! ...خدایا.
- آقای غلامی، حالت خوبه؟!
مثل بارون بی اختیار اشک از چشمام میریخت.
آقای غلامی ،شما یه سر برو ستاد معراج شهدای اهواز شاید اونجا..
نمیدونم با چه حالی خداحافظی کردم و چه طور خودم رو رسوندم معراج شهدا... چند تا کانکس بود که قرار بود با اون حالم یکی یکی اینا رو بگردم .
اولین کانکس که وارد شدم یک رزمنده بسیجی ۴۵ یا ۵۰ ساله رو دیدم که خوابیده بود و من انتظار داشتم بلندشه.اون رزمنده شیمیایی و شهید شده بود.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢چند دقیقه پای صحبتهای با ارزش شهید سرافراز سردار خادم صادق بنشینیم....
در سالگرد شهادت شهید یادش #صلوات
🌷🌱🌷🌱
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یاد شهدا در کلام سردار شهیدحاج منوچهر(محمدباقر) رنجبر⭐️
🌹حاجمنوچهر در مورد شهید سید ابراهیم پوریزدان پرست میگفت:
قبل عملیات کربلای 4 بود. به شدت سرما خوردم. سرفه امانم را بریده بود. یک روز در نمازخـــــانه شهید سید محمدکدخدا را دیدم. با هم صحبت مــــــی کردیم که "سید ابراهیم پوریزدان پرست" به ما نزدیک شد. سید ابراهیم شاید مسن ترین رزمنده لشکر بود که از اولین روزهای آغاز جنگ پایش به جبهه باز شده بود و هم زمان چند پسرش هم با او در جبهه حضور داشتند. حالا هم به عنوان غواص در گردان امام حسین(ع) در خدمت سید محمد بود. سید ابراهیم گفت: اوه... اوه.. چه سرفه ای می کنی، فردا صبح قبل صبحانه بیا مقر گردان امام حسین(ع) درب اتاق سید محمد منتظرت هستم، حتماً بیا.
کوله اش پر از داروهای گیاهی بود. صبــح روز بعد، بعد از مراسم صبحگاه به اتاق سید محمد رفتم و یاالله کنان وارد شدم. سید ابراهیم منتظرم نشسته بود. با روی خوش من را تحویل گرفت و گفت: بیا بشین برات یه جوشانده درست کردم، این را بخوری دیگه ســرفه نمی کنی!
جوشانده سید ابراهیم را خوردم، سینه ام حال آمد و سرفه ای که چند روز درگیرش بودم هم برطرف شد.
دستانش برای همه شفا بود.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
خورشید سپهر رهبری پیدا شد
احیا گر فقه جعفری پیدا شد
تبریک به مهدی عج که به عالم امشب
رخسار امام عسکری پیدا شد . . .
#میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)🌺
#برهمگان_مبارڪ_باد🌺
♨️ #هییت_شهداےگمنام_شیــراز
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
🎊🎊🎊🎊🎊🎊
برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا ڪار ڪنید بگویید : خداونـدا نه برای بهشت
و نه برای شهـادت ،
اگر تو ما را در جهنمت بیندازی
فـقط از مـا راضی باشی
برای مـا کافـی است.
شهید#علی_چیت_سازیان🕊🌹
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷🕊🍃
صبح 🌤آمده ...
باز ڪن پنـجره را
تا تو را با طنازی لبخندش
به صبح بخیری عاشقانه پیوند دهد ...
#حاج_قاسم ❤️
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢یاد شهدای حمله تروریستی حرم حضرت شاهچراغ
💠مجتبی اهل کتاب و کتابخوانی بود. کتاب #چهل_حدیث امام، انسان کاملِ شهید مطهری، گناهان کبیره شهید دستغیب را مدام می خواند و آن را الگوی زندگی خود قرار داده بود. کتاب #صلاة_الخاشعین شهید دستغیب را از بس خوانده بود، دیگر آن کتاب ورق ورق شده بود. هرگاه نکتهای در کتاب میدید علامت میزد و به ما میگفت قسمتهایی را که علامت زدهام را حتما بخوانید. یکی از توصیه های مجتبی، نماز اول وقت با حضور قلب آن هم در مسجد بود. این مراقبه مجتبی موجب شد که اصلا #گناه زبان نداشته باشد. هیچ وقت از او غیبت یا بدگویی نشنیدم.
💠مداومت عجیبی به خواندن #زیارت_عاشورا داشت . از زمانی که مقطع راهنمایی درس میخواند تا موقع شهادت ، یعنی (حدود 30 سال)هر روز زیارت ارباب را می خواند
ارادت عجیبی به امام حسین علیهالسلام داشت، همیشه و هر روز صبح دست به سینه رو به حرم ارباب سلام میداد. دعای مجیر، زیارت جامعهی کبیره، زیارت آل یاسین هم از عادات معنوی خوب مجتبی بود
#شهید مجتبی ندیمی
#شهدای_شاهچراغ
#ایام_شهادت
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_کرامت_الله_غلامی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_بیست_هشتم
🎙️به روایت محمدیوسف غلامی
جلوتر که رفتم فاجعه بود. همه چی مثل خواب می موند به شهیدی دیدم که مثل نقاشیهایی که تو دوره کودکی میکشیدم بود .مثِ یه شمعی که اون شمع آب شده بود و پایین شمع جمع شده بود این شهید یه پوتین ازش مونده بود و یه پا... تمام وجود این شهید تو همین پا و پوتین خلاصه میشد.
اون طرف تر که رفتم چندتا جنازهٔ سوخته که از تانک بیرون آورده بودند، دیدم. اونا رو هم نگاه کردم؛ ولی کرامت بینشون نبود.
مات و مبهوت میگشتم و اشک میریختم نمیدونم چرا با اینکه این قدر گریه کرده بودم سبک نمیشدم . اصلاً نمیدونستم کجا هستم همین طور از معراج و اون کانکس ها اومدم بیرون صدایی نمیشنیدم حوادث بیرون رو متوجه نبودم ،نه صدای بوق ماشین و نه صدای ترددشون، هیچ کدوم رو متوجه نمی شنیدم .
احساس میکردم تو این دنیا نیستم .با دیدن اون صحنه ها حالم دگرگون شده بود. هیچ خطری احساس نمی کردم؛ یعنی هم گوشم می شنید و هم نمی شنید .خیلی متأثر شده بودم. یه لحظه صدای بوق ماشینی رو شنیدم که راننده داد میزد
_آقا... حواست کجاست.؟!!.. کف خیابون کجا داری میری.؟!!!.....
یه لحظه هم اصلاً صدایی نمی شنیدم و همین طور بی حساب برا خودم میرفتم. نمیدونستم دارم کجا میرم. نمیدونم بعد از چند ساعت، شاید هفت یا هشت ساعت، یه کم به خودم اومدم. توی اون هفت ساعت بی هدف راه رفته بودم و دور سر خودم چرخیده بودم .
بالأخره بعد از چند روز سردرگمی و پیدا نکردن کرامت، برگشتم شیراز. تمام هم و غم من این بود که خانواده ام چیزی نفهمند. تقریباً دو ماهی شد که نگذاشتم مادرم و خانم کرامت چیزی بفهمند.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*