eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 ایستگاه صلواتی در هر منطقه از جبهه رزمندگان عزیز ایستگاه صلواتی دایر کرده بودند چه جای باصفایی بود . هر رزمنده ای که به آنجا آمد جان تازه می میگرفت در جبهه هر کس هر کاری که از دستش بر می آمد انجام میداد. آنجا پیرو جوان، رئیس و زیر دست ، فرمانده و سرباز نمیشناخت همه رزمنده بودند و برای یک هدف مشترک تلاش می کردند. منيّتها رخت بر بسته بود و فروتنی و ایثار جای آن را پر کرده بود رزمندگان یکدیگر را فوق العاده دوست داشتند. خیلی ها همدیگر را نمیشناختند ولی زمانی که به ایستگاه صلواتی میرسیدند و از ماشین پیاده میشدند یکدیگر را در آغوش میگرفتند و آنقدر صمیمی بودند که گویی سالهاست با هم رفیق به اصطلاح جون جونی هستند در کنار هم روی نیمکتهایی که در آنجا بود می نشستند و حضور خود را در جبهه در کنار یکدیگر به فال نیک میگرفتند . با نوشیدن یک فنجان چای، صرف یک تخم مرغ و یا یک سیب زمینی آب پز چه لذتی از عطوفت و مهربانی واقعی می بردند . هر حرکتی ایستگاه یک صلوات داشت. سلام میکردی صلوات ، آب یا چای نوشیدی صلوات، سیب زمینی و تخم مرغ آب پز میخوردی صلوات، هرچه میخوردی بلند صلوات. بالاخره همه صفای معنوی بود و بس . یک روز که لیست شهدا و مجروحین را به اندیمشک برده بودم پس از انجام مأموریت به عین خوش برگشتم به ایستگاه صلواتی که رسیدم توقف کردم و پیاده شدم ، سلام کردم ، صلوات فرستادم و نشستم . چند رزمنده ی سالخورده ایستگاه را اداره میکردند، یکی از آنها گفت :رزمنده ی دلاور چه میل داری؟ گفتم: سیب زمینی آب پز لطفاً. در حالی که غذا را داخل یک سینی کوچک گذاشته بود و برایم میآورد با صدای بلند می گفت، برای پیروزی رزمندگان اسلام صلوات ، همه صلوات میفرستادیم . در حال خوردن سیب زمینی آب پز بودم ، پسر دایی ام به نام مسعود صفری که از طریق اعزام نیروی هرمزگان به جبهه آمده بود و هیچ کدام هم خبری از هم نداشتیم با خوشحالی بسیار آمد، یکدیگر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم ، در کنارم نشست ، ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینیدکودکی که در بیمارستانی در غزه تحت تاثیر داروی بیهوشی قرار گرفته و با اون حالش چگونه با امام زمان ارواحنا نجوا می‌کند...😭 💢چگونه مضطرانه حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه را صدا می‌زند و از او یاری می‌طلبد...😔 🔹خدایا به حق این کودکان مظلوم غزه ظهور مولامون رو نزدیک تر بگردان🙏 عج 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
قبل از رفتن ... زیارت حضرت زهرا (س) خواند. شهادت حضرت نزدیک بود و رمز عملیات هم یا زهرا (س) ! از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد ؛ امّـا دیگر بر نگشت ... كربلای پنج بود كه تركش خورد بردنش بیمارستـان ... چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد آنروز، روز شهادت حضرت زهرا بود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار جهادگر شهید حاج خلیل پرویزی⭐️ 🌹اواسط سال 61 بود، عملیات مسلم بن عقیل. فرماندهان تیپ عاشورا از ما دعوت کردند تا در منطقه سومار برای آنها جاده ای بکشیم. به اتفاق خلیل و جمعی از بچه ها و ماشین آلات به غرب و سومار رفتیم. محلی را که برای جاده مشخص کردند، مناسب نبود، مرتب روی آن آتش می آمد، به دل خلیل نبود. گفت خودمان بریم شناسایی! با هم رفتیم. شیاری را کنار رودخانه فصلی منطقه پیدا کرد، بخشی از آن مین ریزی شده بود، اما در دید و خمپاره دشمن نبود. خلیل به ساخت جاده در آن شیار اصرار کرد و انجام داد، هرچند در آن عملیات از آن جاده استفاده نشد! سال 65 بود. بعد از حمله گسترده عراق به مرزهای ایران، من از طرف قرارگاه کربلا برای بررسی منطقه سومار رفتم. در بازدید، بچه ها گفتند تدارکات منطقه از جاده ای انجام می شود که بسیار امن است و بسیار گره گشا است! جاده را که دیدم، دیدم همان جاده ای است که با اصرار خلیل، سال 61 توسط جهاد فارس در این منطقه کشیده شده بود، جای خلیل خالی بود که نتیجه آینده نگری اش را ببیند... 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حالا که پرچم فوتبال و تیم ملی و شادی بالاست یادی کنیم از شهید فوتبالیست و شجاع استان فارس ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷😊😊
😊 شهید حاج مجید خیلی نوشابه‎های ساخت وزارت سپاه پاسداران به نام کوثر را دوست می‌داشت😁 و در گرمای شلمچه پس از هر غذا از نوشابه می‌نوشید .. به حدی که بین بچه‌ها معروف به نوشیدن نوشابه کوثر شده بود. 🙈 به ما می‌گفت من که شهید شدم، مرا با نوشابه کوثر غسل دهید...😃 بعد از شهادتش بین بچه‌ها بحث شده بود و به این نتیجه رسیدیم که منظور او از نوشابه کوثر، آب مقدس حوض کوثر بوده است. 🌹 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 هر کس نشود لایق عنوان حقا که برازنده این نام شمایی 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠ابوذر تمام زندگی من بود ولی تنهایم گذاشت.. به من وصیت کرده بود شب اول قبر پیشم بمان وتنهایم نگذار منم قول داده بودم. در سرمای بهمن ماه آمدم یک چادر مسافرتی آوردم با چند نفر ازدوستانم برایش قرآن میخواندیم 💠پس از شهادتش هر زمان که به وجودش احتیاج داشته باشم خوابش را می‌بینم هر اتفاقی که بخواهد بیفتد به من می‌گوید و راهنمایی‌ام می‌کند و تا الان من و محدثه را رها نکرده است... 💠ابوذر معتقد بود که ما مدافعان حرم اگر سرباز آقا امام زمان(عج) هستیم، نباید نایبش را تنها بگذاریم. باید به ندای ولی زمان لبیک بگوییم، همیشه تابع ولایت باشیم و هر چند بار لازم باشد، به سوریه برویم و از حرم آل الله(ع) محافظت کنیم.... 💠نماز اول وقتش هیچوقت به تاخیر نمی‌افتاد، صدقه می‌داد، به نیازمندان کمک می‌کرد، به هیچ کس بی‌احترامی نمی‌کرد و همین خوبی‌هایش مرا مطمئن می‌کرد که ابوذر در این دنیا ماندنی نیست... ابوذر داوودی 🌹🌱🌹🌱🌹 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید ⬆️⬆️⬆️
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 گفت :رزمنده ی دلاور چه میل داری؟ گفتم :سیب زمینی آب پز لطفاً در حالی که غذا را داخل یک سینی کوچک گذاشته بود و برایم آورد با صدای بلند می گفت ، برای پیروزی رزمندگان اسلام صلوات ، همه صلوات می فرستادیم . در حال خوردن سیب زمینی آب پز بودم ، پسر دایی ام به نام مسعود صفری که از طریق اعزام نیروی هرمزگان به جبهه آمده بود و هیچ کدام هم خبری از هم نداشتیم با خوشحالی بسیار آمد، یکدیگر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم ، در کنارم نشست. میگفت :چند روز است که با بسیجیان هرمزگان او) در یکی از شهرستانهای استان هرمزگان سکونت داشت به جبهه آمده ام و در لشکر ثارالله در تنگه ابو غریب مستقر هستیم. پرس جو کردم ، گفتند لشكر ۱۹ فجر مربوط به نیروهای استان فارس ، در عین خوش مستقر است. با ماشین عبوری رزمندگان به اینجا آمده ام و حدود دو ساعت است که در ایستگاه صلواتی نشسته ام تا شاید آشنایی را ببینم و از طریق وی شما را پیدا کنم . ولی خداوند چه زود مرا به آرزویم رساند و خود شما را یافتم. با هم غذا و چای ایستگاه صلواتی را خوردیم و پس از فرستادن چند صلوات سوار ماشین شدیم ، او را به مقر و سنگر خودمان بردم ، شب در کنارمان بود . او جوانی کم سن و سال بود و حدود پانزده سال بیشتر سن نداشت گفتم چگونه با این سن کم برای جبهه پذیرفته شدی؟ گفت کپی شناسنامه ام را دست کاری کردم و به محل ثبت نام تحویل دادم وقتی برای اعزام به خط شده بودیم تکه سنگی زیر پایم گذاشتم تا قدم کمی بلند تر نشان دهد. بالا خره پذیرفته شدم و به جبهه آمدم. صبح او را سوار ماشین کردم و به تنگه ابوغریب رساندم پس از آن هر فرصتی که پیش میآمد به دیدنش میرفتم. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 روایت تکان‌دهنده حاج از روزی که امام خمینی ره احساس کرد توسط ساواک ربوده شده 🇮🇷🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz