eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺷﺎﺩﻱ ﺩﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪاﻥ ﺷﻬﺪا ﮔﻮاﺭاﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ و ﺯاﻳﺮﻳﻦ ﺷﻬﺪا و ﺧﻴﺮﻳﻨﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﭘﺎﻳﻲ ﻣﺮاﺳﻢ ﻛﻤﻚ ﻛﺮﺩﻧﺪ
🌸تیرماه سال 60 بود که به اتفاق جمعی ده نفره ازشیراز به خوزستان حرکت کردیم. یکی ازهمراهان ماه ریاض خوشبخت بود... گروه ما در عملیات طراح که به هدف آزاد سازی کرخه بود، وارد عمل شد. عملیات به خوبی انجام شد و باید در همان خط، پدافند می کردیم. منطقه هیچ خاکریز یا جانپناهی نداشت. با سر نیزه، هر کس برای خودش یک چاله کند تا از دید عراقی ها و تیر و ترکش هایی که روی منطقه می بارید در امان باشد. گرمای مرداد ماه خوزستان بدتر از آتشی بودکه عراقی ها روی سر ما می ریختند.ازگرما نمی شد نفس کشید. یک لحظه از سنگری که کنده بودم سر بلند کردم. تنهاکسی که بیرون از این چاله ها، بدون توجه به آتش دشمن ایستاده بود، ریاض بود. یک کلمن آب و یک لیوان دست گرفته بود.سنگر به سنگر پیش می آمدو یک لیوان آب خنک به دست بچه هامی داد. بالای سرمن رسید. گفت: آقا مهدی آب! گفتم من لیوان نمی خوام. کلمن را نزدیک آوردو شیر آبش را باز کرد. دهنم را زیر آب گرفتم.آنقدر کلمن را بالای سرم گرفت تا عطشم بر طرف شد. گفتم: اجرت با حضرت ابوالفضل. سمت سنگر بعدی رفت. آنجا چند نفر بودند. لیوان آب را به دست آنها داد. نگاهم به چهره آرام و ملکوتی ریاض بود.دیدم همین طور که کلمن آب را در دستش به سمت سنگر آنها گرفته، نگاهش به سمت آسمان است و آسمان را نگاه می کند... ناگهان یک خمپاره ۱۲۰ جلو پایش فرود آمد و منفجر شد. سرم را در سنگر جمع کردم که از ترکش ها در امان باشم. گرد و خاک انفجار که خوابید سر بلند کردم. چیزی به عنوان بدن کامل از ریاض نمانده بود، تکه پاره های بدنش را در یک گونی جمع کردیم و به شیراز فرستادیم... 🌸🌷🌸 #شهیدریاض_خوشبخت شهدای_فارس
1_79109146.mp3
18.37M
ﺻﻮﺕ ﻣﺪاﺣﻲ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺭ 🌹🌹🌹 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 6 ﺗﻴﺮﻣﺎﻩ/ﮔﻠﺰاﺭﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ
🌹🌷🌹🌷 تابستان ۹۵ بود، با احمد سالاری به منطقه رفتیم. نیمه شب بود که به پادگان رسیدیم. هوا گرم بود و شرجی، حتی در آن نیمه شب. به اتاق که وارد شدیم، دیدیم در تاریکی اتاق صدای نجوایی می آید. چشمم که به تاریکی عادت کرد، دیدم شبحی که پتو روی دوش کشیده، در تاریکی، در حال رکوع و سجود است. رسول بود. در تب می سوخت، بدنش می لرزید، پتویی روی دوش انداخته و نماز شب می خواند. راوي احمد مسعودی تولد : ١٣٤٦/١/١ شهادت: ١٣٦٥/١٠/٢٠ 🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ‏ ﻓﺮﻫﻨﮓﺷﻬﺪاﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ ‏@shohadaye_shiraz
1_24095735.mp3
7.17M
🎵 🌴میگفت میخوام برم بشم فدای زینب 🌴یه عمره که شنیدم از غمای زینب 🎤🎤سید رضا 👌👌 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نماز روزهای یکشنبه ماه ذی القعده دعای فرج اﻣﺮﻭﺯ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ 👆 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌷🌹🌷 گفت مادر دوست دارم حالا که دارم راهی می شم, تو هم مثل حضرت زینب که گلوی حسین(ع) را بوسید, گلوی من را ببوسی! گفتم اینجا, جلو مردم زشته! با نگاه ملتمسش گفت مادر این وداع آخره! جلو رفتم و سفیدی گلویش را بوسیدم! در وصیتش هم گفته بود:"آیا می شود که من شیعۀ حسین بن علی (ع) و علی بن ابیطالب (ع) باشم و با سر از دنیا بروم ؟" یک روز قبل از شهادتش هم با او مصاحبه می کنند و می گوید من دوست دارم مثل مولایم حسین شهید شوم, زشت با سر خدمت آقا برسم! روز بعد, ترکش گلویش را برید, تا همان جور که دوست داشت بی سر, خدمت آقا وارد شود و پیکر بی سرش کنار برادرش رسول دفن شود. 👆راوی خانم کلاهی(مادر شهید) تولد:۱۳۴۱-شیراز(عیدقربان) شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۱۴-شلمچه فرمانده آموزش و تخریب لشکر۱۹فجر 🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ‏ ﻓﺮﻫﻨﮓﺷﻬﺪاﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ ‏@shohadaye_shiraz
شهیدی که ص پیکرش را برگرداند. توی هویزه شهید شده بود,اما خبری نبود از پیکرش. با کاروان شیراز رفتم مکه،توی حرم پیغمیر(ص)نشسته بودم که یادش افتادم. عزیزدردانه ام بود،گریه ام گرفت.رو کردم به ضریح پیامبر و گفتم: یا رسول الله! من فرخ ام را از شما میخواهم. ناخوداگاه به ذهنم امد عکس سه در چهارش را که همیشه توی کیفم داشتم بیندازم توی ضریح به نیت پیدا شدن پیکرش... با روحانی کاروان در میان گذاشتم. گفت: حرفی نیست فقط هر کاری میکنید دور از چشم ماموران سعودی بماند. عکس قشنگش را چسباندم به سینه ام،با احتیاط دور وبرم را پاییدم و انداختم توی ضریح. عکس که رها شد از دستمدلم ارام شد. قرار گرفت انگار. چند ماه پس از برگشتنم پیکر فرخ در امد از خاک و شناسایی شد همراه سید حسبن علم الهدی ،جمال دهش ور و محسن غدیریان. درست بعد از سه سال و یک ماه پیغمبرص پیکرش را برگرداند. راوی:مادر دانشجوی شهید کربلای هویزه فرخزاد سلحشور. ﻣﺘﻮﻟﺪ : ﻓﺴﺎ ﺷﻬﺎﺩﺕ و ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ : ﻫﻮﻳﺰﻩ شادی ارواح پاک شهدا و مادران شهدا ╭━═━⊰🍃 ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
💌 برشی ‌از‌ کتاب‌ سربلند مرتب گوشزد می‌کردم که رفیقی از جنس شهدا داشته باشید.☝️ این حرف را از زمانی که تازه وارد موسسه شهید کاظمی شده بود، تکرار می‌کردم ...و مدام از سیره‌ی شهید کاظمی خاطراتی تعریف می‌کردم. گذشت تا اینکه خیلی از بچه‌ها ازدواج کردند.💍 جلسه متاهلین با موضوع خانواده آغاز شد. همیشه محسن ابتدای جلسه،حدیث کساء می‌خواند.💐 نمی‌گذاشت کار لنگ بماند. اگر کسی بانی نمی‌شد، جلسه را می‌انداخت منزل خودش.☺️ خانه‌اش طبقه چهارم🏢 یک مجتمع بود و آسانسور هم نداشت. دفعه اول که رفتم دیدم تمام پله‌ها رنگ‌آمیزی شده. خیلی خوشم آمد.گفت: «خودم این پله‌ها رو رنگ زدم که وقتی خانومم میره بالا، کمتر خسته بشه . . .» 😌❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
می گفت شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم.صحبت از شهادت بود . یهو حاج عبدالله گفت : " من شهید شدم ، منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید. " 👆 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75