eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔅 راز سوزناک شهیدی که روی سیم‌های خاردار قتلگاه فکه ... 🔻شهیدی که اقتدا به حضرت زهرا (س) کرد ؛ 🌺🌹🌺 ➕ به ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﻭاﺭﺩ ﺷﻮﻳﺪ👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷اواخر آذرماه سال 1365 بود که بارندگی شدید و متوالی باعث سیل و آب گرفتگی شهرها و راه های استان فارس شد. آن شب بارانی در خانه مان در سروستان بودیم که امیر با سر و روی خیس وارد خانه شد. هر وقت از جبهه می آمد روز به سروستان می رسید نه این موقع، با تعجب از آمدن این موقع جریان را پرسیدیم. گفت: رودخانه خشک شیراز طغیان کرده بود. آب روی پل فسا سر ریز کرده بود و ماشین ها متوقف شده بودند. خودم را به آب زدم تا با هدایت ماشین ها از روی پل راه را باز کنم! صبح زود برای کمک مردم سیل زده رفت. شهرداری با بیل لودر مردم را از آب عبور می داد، امیرباز خودش را به آب انداخته بودومردم را از خانه هایشان سواربیل لودرمی کرد.به خاطر بارندگی خیلی از مسافران ﺩﺭﺟﺎﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.امیر آن مسافران را جمع و درمساجدو مدارس سروستان اسکان داد، بعد ازفرمانداری مقدار زیادی آرد تهیه کرده و از نانوایی ها خواست تابرای این درراه مانده ها نان رایگان پخت کنند. بعد هم به قبرستان سروستان رفت تا قبرهایی که در اثر بارندگی تخریب شده بودند را درست کند... چند روزی که برای خداحافظی از جبهه به شهر برگشته بود، همه وجودش را صرف خدمت به مردم کرد. آخرین روزهای زندگی اش بود، چند روز بعد در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید و سال ها مفقود بود. از مجموعه برشی از کتاب 🌹🌷🌹 ( امیر) مهدی زاده سروستانی 🌺🌹🌺🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰🏴 17 رجب سالروز بزرگداشت شهادت ﺳﻴﺪﺳﺎﺩاﺕ اﻻﻋﺎﻇﻢ حضرت احمدبن‌موسی‌الکاظم شاهچراغ(ع) تسلیت باد. 🌺🌹 ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺗﺶ 🌷 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
🔻ده هاسال است درسرزمین دل آواره ام نه کسی می یابـــد مــرا.. نه می یابم ڪسی را هر که بروم نیروی جاذبه شما بہ این راه می کشاند مـــــرا.. 🌺🌷 ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📜لوح | دستخط: خاک پای همه‌ی و آرزومند مقام آنها.... ♥️ بیست و دوم اسفند گرامی باد🌷🌷 🌹🍃🌹🍃 ﭘﺨﺶ ﺯﻧﺪﻩ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ اﻣﺮﻭﺯ / اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16 ﺩﺭ ﭘﻴﺞ اﻳﻨﺴﺘﺎ 👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
در را فرزاد باز می‌کند دو جوان با لباس سپاه جلوی در ایستاده اند.صورت یکی‌شان تازه تنک مویی دراورده. خودشان را معرفی می‌کند عبدالحمید حسینی و رضا روشن. از طرف فرهاد پیغام آورده‌اند برای مادر. فرزاد خوشحال می دود داخل و مادر را صدا میزند.عارف شان که می کنند ،داخل نمی آید همان جلوی در صحبت می کنند .فرزاد کنار مادر ایستاده. _چرا خودش نیامده مادر؟ _کارش زیاد. سخته بیاد. آخه فرمانده است آنجا. _به ماکه نمیگه اونجا چه کاره است و چه کار میکنه _منم به زور خودش مرخصی فرستاده الان دوشنبه تا جمعه من هم بر می‌گردم اینها را. سپرده بدم خدمت شما. دستمال را که مادر باز می‌کند انگشتر و تسبیح فرهاد وسطش است و نامه‌ای هم کنارشان. دل مادر هری می ریزد. _پیغامی نداشت ؟سلامته؟ _ها مادر. فقط گفت شما برید خبر سلامتی منو برسونید خودم بعدش میام. _گفتین رفیقشین؟! _ما مریدشیم حاج‌خانم! همه عاشق آقا فرهادن بعد از رفتنشان ،مادر و بقیه می‌آیند لبه حوضچه می‌نشیند. فرزاد ایستاده شروع به خواندن نامه می‌کند. مادر تسبیح و انگشتر را توی دستش می چرخاند. «با آرزوی طول عمر و سلامتی برای امام عزیزمان خدمت سروران گرامی هم پدر و مادرم و خواهر و برادران خوبم سلام. انشاالله که حالتان خوب باشد و هیچ ناراحتی نداشته و مشغول عبادت به درگاه خداوند متعال هستید‌ پدر و مادر عزیزم از روزی که از شیراز آمده ام تا کنون حدود سه ماه می‌گذرد، که نزدیک یک ماه آن در آبادان و دو ماه هم در کردستان هستم. وضعیت در این مدت خوب بوده است از هر لحاظ راحت هستیم و هیچ ناراحتی نداریم به غیر از دوری از شما و دیگر، بودن کفار در کشور اسلامی مان ایران.از یک طرف کفار بعضی از مرز به کشورمان حمله کردند و از طرف دیگر عده‌ای منافق و خودفروخته دست نشانده آمریکا به اسم دموکرات و کوموله و فدایی و مجاهدین به کردستان حمله کردند و مشغول عزیت و وحشت مردم این منطقه شده اند که به امید خدا کم کم کارشان تمام است. پدر و مادر عزیزم خود خوب می دانید که در این مدت عمرم هیچ کاری نه برای اصلاح آن برای شما و مردم مسلمان و مستضعف ایران انجام نداده‌اند بلکه همیشه مایه مزاحمت به خصوص برای شما پدر و مادر عزیزم بودم و همیشه شما را ناراحت کردم که امیدوارم با آن قلب پاک و مهربانی که دارید مرا خواهید بخشید و از خدا برای من طلب بخشش خواهید کرد ،چرا که آن قدر گناه کردم که پیش خدا رو سیاه هستم و دیگر نمی توانم جواب این ها را بدهم. مادر خوبم احتمالاً چند روز دیگر به سردشت یا مریوان می رویم و مدتی آنجا کاری داریم که باید انجام دهیم دعا کنید انشالله موفق و پیروز شویم.احتمالا زیاد طول نمی کشد و اگر خدا خواست و زنده بودیم بعد از آن مأموریت برای چند روزی مرخصی به شیراز می آیم.حال بچه‌ها چطور است انشاءالله که حال تمامی تان خوب هست و هیچ ناراحتی نداریم و مشغول پیشبرد انقلاب و نابودی منافقین باشید.خب دیگر سرطان را بیش از این درد نمی آورم سلام به همه دوستان و آشنایان را برسانید از همه التماس دعا دارم دعا کنید که خدا گناهان مرا هم ببخشد و از من راضی شود.راستی سلام مرا به خانم هم برسانید این نامه را میدهم به یکی از دوستانم که می‌خواهد از بوکان به شیراز بیاید و چند روزی در شیراز کار دارد بیاورد.باید ببخشید که خط خوبی ندارم با آرزوی موفقیت و طول عمر با عزت و التماس دعا از همه. السلام قربان همه شما فرهاد. ۶۰/۸/۲۳ بوکان » 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﭘﺨﺶ ﺯﻧﺪﻩ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ﺗﺎ ﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ اﺯ ﻃﺮﻳﻖ : https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 👆👆 اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ .... ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﻨﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺷﻴﺮاﺯ اﻣﺮﻭﺯ/ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ🌹 ﺟﺎﻱ ﺯاﻳﺮﻳﻦ و ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا ﺧﺎﻟﻲ .... ﺳﻼﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺑﺖ ﻫﻤﻪ 🌺🌺🌷🌺🌺 ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ ... ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
قسمتی از وصیتنامه شهید: شرمندگى بزرگ ما اين است كه تا كنون   زند ه ايم و خدا را شاهد مى گيريم از شدت شرم و خجلت توان رويارويى خانواده شهدا را ندارم و مى گويم چرا تا كنون من شهيد نشده ام ولى مصلحت خداوند هر چه باشد مطيع امر او هستم اميدوارم در اين عمليات خداوند مرا مورد رحمت واسعه اش قرار دهد و پس از آمرزش گناهانم مرا به نزد شهدا برساند 🌹🌹 ﺣﺠﺖ اﻟﻠﻪ ﺁﺫﺭ ﭘﻴﻜﺎﻥ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
🔰 امام خامنه ای : بزرگداشت شهید یعنی اصالت بخشیدن به آن هدفها و تشویق به آن عمل و تقدیس آن ایثار. 📎 ۲۲ اسفندماه روز گرامی باد.🌷 🌺🌹🌺🌷 ว໐iภ ↬ https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
❣ امسال هم مهدي تمام شد   باز اين دلم گرفته💔 و مدام شد  هرجا كه بنگرم گل و گلزار🌺 ديدنيست اما نگاه بر حرام شد😔   مرغ دلم كه برسر پركشيد🕊 چون تو پر بسته به دام شد  مردم ز شوق آمدن در خوشی من را بدون تو👤 به كام شد   اقا چه روزهاوچه شبها به      من نوحه خواندم🎤 و دم من بر مشام شد  من بر دوجهان ميكنم شها      زيرا كه نام من📝 سر كويت شد  🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻درد کشیدی ولی آخ نگفتی قسمتی از سختی ها و مجاهده شهدا، نوجوانی 15 ساله که داغ بر دل بعثی ها گذاشت 🎙حاج حسین یکتا 💠 .... 🌺🌹🌺 ➕ ﻣﺒﻠﻎ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﻢ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مستانه‌هایم شروع می‌ شود ؛ آنگاه که تو نگاهم می‌کنی . . . 📎 ﻭﺻﻴﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺷﻬﻴﺪ 👆ﻋﻜﺲ ﺭا ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻴﺪ🌺 ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺑﺎ ﺻﻠﻮات 🌺🌷🌺🌷 ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مادر نامه را از دست فرزاد گرفت و تا کرد. از لب حوض بلند شد و همانطور که دستی را به کمرش زده بود و توی دست دیگرش تسبیح و انگشتر را می‌فشرد، به سمت داخل خانه رفت .توی راه زیرلب و با بغض برای خودش می خواند: «سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند» تا چهارشنبه هر روز ورد زبان مادر همین شعر بود وقت و بی وقت با خودش می خواند و می گفت:« کاش بچه ام یک زنگی میزد» چهارشنبه در راشهین باز کرد .دو تا از همکارهایش بودند و یک خانم دیگر .کارمندهای بنیاد شهید بودند. ‌یکی شان پروانه آشنای خانوادگی بود و اضطراب از چهره‌اش معلوم بود ما در هر چه اصرار کرد داخل نمی‌آمدند. «فقط آمدیم یه احوالپرسی کنیم از شما, مسیرمون هم این طرف بود» پروانه جمله اش را نصفه گذاشت و لبش را دندان گرفت و سرش را انداخت پایین. _پروانه خانم درست بگو شما یه چیزی تو نه! _نه چیزی نیست. _چرا یه چیزی تون هست از فرهاد خبری آوردین؟ _آقا فرهاد زخمی شدند! _الان کجاست؟ _شیراز .گمونم بیمارستان شیراز آوردنش! مادر دوید داخل جورابش را پوشید و چادر سر کرد و برگشت جلوی در. _خانوم کجا میخواین برین حالا؟ _مگه نمیگی بیمارستان شیرازه؟ _نه .نیاوردند که! من گفتم قراره بیارن شما کجا میخواین برین؟! مادر ناراحت شد و رویش را برگرداند همان موقع از داخل خانه صدای جیغ و گریه شهین بلند شد .دوید آنجا. شهین توی اتاق آخری داشت صورت خودش را چنگ می زد.. فردایش تمام خانواده رفتن به دیدن فرهاد .میدان ستاد. ساختمان خانه شهید. عبدالحمید گوشه ایستاده بود و اشک می ریخت.مادر که رسید بالای سر فرهاد خم شد صورتش را بوسید با خودش انگار ولی رو به بقیه گفت: «من همان روز فرهاد طمع ببریدم که عنان دل شیدا به کف شیرین داد» فرهاد داشت مثل همیشه لبخند میزد .عبدالحمید آنقدر گریه کرد که از هوش رفت. وقتی می شستندش روی مچ دست های فرهاد، سرخی جای بسته شدن طناب ها بعد از ۵ روز هنوز مانده بود. هنگامی که غلتاندندش روی دست چپ، فرزاد نقطه فلزی براقی را که روی کمر فرهاد دید نزدیک آمد و دست روی آن کشید و بعد با انگشت دو طرف فلز را گرفت و کشید. مرمی که افتاد روی سنگ و صدای خفه ای داد باریکه خونی از جایش جاری شد. سنگ غسالخانه را از نو اب زدند و دوباره غسلش دادند .مقداری هم پنبه چپاندند جای گلوله که دیگر خون نیاید .پنبه سرخ سرخ شد. مراسم فردا بود بعد از نماز جمعه فرهاد که به سردخانه می رفت شهناز مادر را چسبیده بود و زار میزد و التماس میکرد: «مامان ببریمش خونه پیش خودمون نذاریم امشب اینجا باشه» _نمیشه مامان نمیزارن. 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
😔 💯یادمون باشه این روزا که حوصلمون سر رفته بس که خونه🏡 موندیم، یه عده #۳۵ساله خونه نشین شدند و بیرون نرفتند یا بیرون رفتن براشون طاقت فرسا شده، چون مشکل دارند، دست و پا ندارند و...😔 💯یه عده هم لحظه ی بمباران شیمیایی☠ از نفَس نفَسشون مایه میذاشتند و هاشون رو به مردم میدادند، قابل توجه بعضیها که تا دیدند این روزها نیاز به ماسک زیاد شده دست به سوء استفاده زدند. 💔 🌹🍃🌹🍃 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
❂○° °○❂ 🔹به خدا قسم هنگامی که به مرخصی می‌آیم و چشمم به خانواده‌ شهدا می‌افتد آن‌قدر پیش این خانواده‌ها شرمنده می‌شوم که از خدا می‌خواهم که مرا در این عملیات سرنوشت‌ساز از این همه درد و رنج نجات دهد و شهادت را نصیب این بنده‌ حقیر بکند. 🔹اگر پاهایم از پیکرم جدا نشده بود آنها را به حالت دو بگذارند تا ببینند چگونه با جهش سریع و حرکت شتابد از به سوی معشوق روان بودم و اگر شهید گمنام شدم روزهای پنج شنبه(شب های جمعه) که می آئید گلزار شهدا رو به سوی کربلا کنید و برایم فاتحه بخوانید.خدایا به حق محمد و آل محمد(ص) همه ما را به مقام رفیع شهادت اعطا بفرما. 📎معاون گردان انصارالرسول لشگر۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 🌷 ولادت : ۱۳۳۸ فسا ، شیراز شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ شرق دجله ، عملیات بدر 🌺🌹🌺🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚩📷 فرازی از وصیتنامه شهید خدمت دکتر موسی فتح آبادی: همیشه آرزوی شهادت داشتم... 🌺🌷🌺🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻟﺒﺨﻨﺪ جبهه 🌷❤️ شهيد بديعي: ❤️ نصفه شب کوفته از راه رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه. شروع کرد سر و صدا، مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد😡 ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم،.... خودش راحت گرفت خوابيد😄 🌺🌸☘🌸🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📎کلام_شهید؛ رفیق حتی اگر احساس بی‌نیازی داشتی دستت رابه سوی اهل‌بیت بگیر... اگر مشکل نداشتی همیشه وصل باش مخصوصا به مادرت زهرا(س) فرزند نباید بی خیال مادر باشد یادشهدا با صلوات🌹 👆 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اينگونه لبخنـدها ست ... كه ما را دلبسته تان نموده دلبسته ای بی قـرار ... 📎 شهـدایـی🌷 🌺🌷🌺🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🌹 بعد از شهادتش، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک(ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺮﻭﻧﺴﻲ) 🌹🌺 ➕ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
از منزل شهید تا شاهچراغ، مثل هر جمعه شلوغ و پر ازدحام است. مردم بنا به عادت می آمدند برای مراسم .۵ تا بودند. روی هر کدام اسمشان را بر تکه کاغذ نوشته بودند .تابوت فرهاد کمی بزرگتر از بقیه بود. با این حال وقتی گذاشتند شان توی صحن شاه چراغ، جلوی صف نمازخوان ها ،معلوم بود کمی برایش کوچک بود و باز فرهاد گردنش را کج کرده و سرش را انگار انداخته پایین، مثل همیشه وقتی که لبخند می زند. عدومی و آبیاتی که تازه از روی اسم تابوت ها فهمیده بودند، پای تابوت فرهاد گریه می‌کردند.ناصر نصیری داشت میکروفونی که برای امام جمعه گذاشته بودند همان شعری که توی آبادان ساخته بود را می خواند و مردم سینه می زدند. وقت اذان که شد، ناصر پایین آمد و هنوز وارد صف نماز نشده بود که ناگهان صدای انفجار مهیبی از دور بلند شد و پیچید توی تمام صحن و شیشه ها را لرزاند. روی مردم همه به سمت صدا چرخید. موذن پشت میکروفون خشکش زده بود. ستونی از دود و خاک سمت شمال شرق حرم طرف محله گود عربان بلند شده بود.ناصر همراه چند نفر دیگر به طرف صدا دویدند و هم پایین آمده بود .مردم بی تاب شده بودند و همه می کردند جمع داشت کم کم از هم گسیخته می‌شد که موذن برگشت بالا و با لحنی سوزناک و چشمی خیس اذان گفت. مردم منتظر بودند تا آیت الله دستغیب بیاید و خطبه‌ها را شروع کند.حدود ربع ساعتی که گذشت سید هاشم پسر دستغیب پشت میکروفون رفت و گفت:« انا لله و انا الیه راجعون» مردم توی سر و سینه می‌زدند و اشک و فریاد و ضجه و شعار. سیدهاشم داشت از مردم می خواست آرامش خود را حفظ کنند کمی بعد نماز ظهر و عصر به جای نماز جمعه برگزار شد.مردم که کمی پراکنده شدند آمبولانسی آمد و به سختی از جمعیت توی راه گذشت و دوتا بود را برد و بعد از آن آمبولانس دیگری آمد آبیاتی و فرزاد و ابراهیم تابوت های فرهاد و جلیل و شریف حسینی را پشتش گذاشتند .فرزاد و ابراهیم پشت آمبولانس کنار بچه ها نشستند و آبیاتی جلو پیش راننده نشست .آمبولانس اول به بیمارستان ۵۰۵ ارتش،چهارراه باغ تخت رفت. جلوی در راننده بوق زد اما زنجیر را نیانداختند.آبیاتی پیاده شد تا با نگهبان حرف بزند. اجازه ورود آمبولانس را نمی‌دادند .نامه می‌خواستند .با آبیاتی بگومگو شان شد. آخرش گفته بودند اصلاً جا ندارند. با ناراحتی برگشت سوار شد و گفت برویم بیمارستان سعدی. آنجا هم گفتند سرد خانه ما پر است و جا نداریم. به ناچار سمت بیمارستان نمازی رفتند. توی مسیر به قدری شلوغ بود و مردم توی خیابانها ریخته بودند که ماشین جلو نمی رفت. از همان شاهچراغ و جاهای دیگر جمع شده بودند و به سمت بیمارستان نمازی راهپیمایی می‌کردند شعار می‌دادند « منافقین بی حیا، کشتید امام جمعه را.» بعضی ها با پای برهنه می دویدند سمت بیمارستان نمازی .به هر بدبختی بود به بیمارستان رسیدند. آمبولانس تا جلوی سر در خانه اش رفت تابوتها را به زور از وسط مردم رد کردند و وارد سردخانه شدند.کف سردخانه چند پتو و ملحفه سفید به تن کرده بودند و تکه‌های شهدای انفجار را رویشان گذاشته بودند و تنها از هم متلاشی شده بود و اغلب تکه پاره‌های کنار هم بودند. غرق خون و گوشت له شده به دل و روده سوخته.می‌گفتند بیشتر اجساد چنان تکه تکه اند که نمی‌شود هنوز تعداد دقیق شهدا را فهمید. قرار بود تمام کوچه های نزدیک محل انفجار و خانه‌ها و پشت بام‌ها اطراف را دنبال تکه های بدن شهدا بگردند و بعد از روی تعداد چشم‌ها مشخص کنند چند نفر توی انفجار شهید شده‌اند. تابوت ها را همانجا کف سردخانه گذاشتند و بیرون آمدند. در خانه هم محشری بود .عمو از همه بیشتر گریه میکرد. صبح شنبه تمام شهر انگار توی خیابانها بودند. تا بوتها روی دست های بالا رفته، این طرف و آن طرف می رفتند .فرهاد هم روی دست ها بود از همه طرف مردم فوج فوج گل میریختند رویشان. 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔺خدايا!تو آنچنان پرده پوشي مي کني که من شرمنده وشرمسار گشته ام...بطوري که شرمندگي جلو تو از شرمندگي جلو مردم سنگين تر است... 🔺خدايا! دستم را بگير واز اين گودال به درآر. خدايا!لذت عبادتت را به من بچشان تا لذت دنيا را فراموش کنم. اي دنيا،اي ديو وحشتناک از من دور شو،برو به کام آنهايي که تو را مي خوانند. 🔺خدايا! اگر گناه من زشت است اما عفو تو زيباست.خدايا!مرا از لغزش ها بازدار ودست رحمت وهدايتت را از سرمن برندار.خدايا!اگر شيريني وصل با خودت را از من بگيري من به کجا پناه ببرم.خدايا!من عشقي را که رضا وخوشنودي تو در او نباشد نمي خواهم. 🔺خدايا! اگر بفهمم که دوست داشتني هاي غير تو گناه ويا تعلل در دوستي با تو هست همه را خواهم دريد. خدايا! اين بار آمده ام،آمدني که برگشت در آن نباشد...اي مهربان من به جز تو کسي را ندارم. 🔺اي خدا! اي خداي مهربان،اي ستار،اي غفار،من جز تو کسي را ندارم به اين جمله خوب رسيده ام با تمام وجود مي گويم تو آنچنان پرده ايي براعمال وجود من انداختي که احدي را برآن آگاه نساختي... 🌷 ولادت : ۱۳۴۱/۶/۱ کازرون شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ شرق دجله ،عملیات بدر http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت استاد عالی از هدایت شهید برونسی توسط حضرت زهرا(س) در حضور امام خامنه‌ای و شهید حاج قاسم سلیمانی ⭕️وقتی حضرت زهرا(س) راه برون رفت از میدان مین و محاصره دشمن را به شهید برونسی نشان می‌دهد... 👈فرماندهان جنگ نظامی در عین تلاش‌های خودشون، نگاهشون به آسمان بود، نه به قدرت‌های پوشالی... 🗓به مناسبت سالروز شهادت 🌺🌷🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ