eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
. . چه‌عاشقـانه... ‌|♥️|دویدند به‌سوے شهـادت حواست‌به‌صداے ‌بےسیم‌هایشان ‌هست؟!! پیامشان‌واضح‌است✨🍃|°• اماخش‌خش ‌دنیا گوش ‌مارو ‌پُرکرده...🥀 🌹🌷🌹🌷. . ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایم 🎥 وداع فرزندان شهید مدافع حرم «جواد الله کرم» با پیکر پدر .... و ﺷﺎﻳﺪ اﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎ ﺗﻠﻨﮕﺮﻱ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﻨﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﻏﺮﻕ ﺷﺪﻡ , ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻣﺪﻳﻮﻥ ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻢ ..... 🌹🌷🌹 ﺩﻋﺎﻳﻤﺎﻥ ﻛﻨﻴﺪ 🙏 🌷🌹🌹🌷 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
(خسرو) (فرهاد) (مهدی) . اقدس خانم زن ساده ای بود.خسرو زیاد دم پرش یود.یکبار وقتی توی اتاق داشتند باهم حرف می زدند ،صدایشان را شنیدم.نمیدانم اقدس چش بود که گریه می کرد و خسرو دلداری اش می داد و می گفت:«غصه نخور اقدس خانم.من درستش می کنم» خسرو تو دار بود.برای آن که بفهمم چه سری با هم دارند ،مدام می پاییدمشان.فکرهای عجیب و غریب به ذهنم می آمد.بعد از کلی دوندگی ،خسرو را در خانه اقدس وقتی داشت ،رخت های تلنبار شده توی حیاط را می شست دیدم.خسرو داشت توی یک لگن رویی بزرگ رخت می شست.از لای در نیمه باز نگاهش کردم .او مرا ندید.داخل نرفتم .نمی خواستم بفهمد او را می پاییدم.از ترس اینکه از دوستی با من پشیمان شود.چند روزی تعقیبش کردم.کار هر روزه اش شده بود ،بعد از مدرسه ،راه کج می کرد سمت محله گودعربان و در خانه اجاره ای اقدس خانم رخت بشوید. بعدها فهمیدم اقدس خانم با شستن رخت کثیف اعیان های شهر ،خرج بچه مریضش را در می آورد و چون روماتیسم داشت و نمی توانست دست در آب بکند ،خسرو به جایش این کار را می کرد. خسرو در این مورد به من حرفی نزد و من هم چیزی نپرسیدم. میروم داخل اتاق کنار آشپزخانه.خیلی شبها که پیش عمو.می ماندم توی همین اتاق می خوابیدم.قاب عکس زن عمو روی دیوار است .پدر توی نامه برایم نوشت که زن عمو زمانی که میخواسته از مرز ترکیه به آمریکا بیاید ،می میرد.عمو به مرگ زنش مشکوک بود اما نتوانست کاری بکند.مدتی در سردخانه ترکیه بود اما چون کسی دنبال جنازه نرفت ،همانجا خاکش کردند. عمو این ها را چند ماه بعد وقتی می بیند خبری از زن عمو نیست ،از طریق یکی از دوستانش که پلیس ترکیه بود ،می فهمد. زن عمو لاییک بود و به چیزی اعتقاد نداشت.وقتی پاپا ،پای درد دل عمو می نشست،عمو می گفت:«حیف که دوستش دارم .وگرنه پوران زن کله شق و بداخلاقی است.من از او بچه می خواهم.ولی او تن به مادر شدن نمی دهد.زن عمو اهل مهمانی بود .بایکی از زن ها ، که به میهمانی های درباری می رفت.زمان هایی که شاه به شیراز می آمد.دوست بود. یکبار شب را در خانه عمو ماندم.قرار بود فردایش برای اولین بار با خسرو و تعدادی از بچه ها به کوه برویم.خسرو از من خواست شب را خانه عمو بمانم که نزدیک کوه است ،تا صبح بیاید دنبالم.نیمه شب از صدای جیغ و فریاد زن عمو و عمو بیدار شدم .زن عمو خونین روی کاناپه افتاده بود .نمیدانستم چه شده فقط به دست های بی جان زن عمو نگاه می کردم که خون تازه از آن می جوشید. اقدس خانم در حیاط پشتی اتاقک کوچکی داشت.شبهایی که مهمانی بود همان جا می ماند.او مرا در آغوش گرفت و به اتاق خودش برد .همانجا از بس ترسیده و گریه کرده بودم ،خوابم برد.صبح که بیدار شدم اقدس بالای سرم بود.تب کرده بودم و دستمال خیسی روی صورتم گذاشته بود.اقدس گفت:« به بابات زنگ زدم داره میاد دنبالت ،ببرتت دکتر.خسرو هم اومد دنبالت ،گفتم مریضی .اومد بالای سرت .دید خوابیدی ،رفت.گفت به بچه های دیگه قول دادم ببرمشون .وگرنه می ماندم پیشش.گفت بعدا بهت سر میزنه» بعدها فهمیدم زن عمو آن شب وقتی می فهمد معشوقه اش که در یکی از مهمانی ها با او آشنا شده ،با زن دیگری است ،از شدت ناراحتی دست به خودکشی زده.عمو بعد از فهمیدن ماجرا با زن عمو سرسنگین شد.اما هیچوقت اسم طلاق را نیاورد.زن عمو هم دیگر به مهمانی نرفت و مهمانی شبانه ای نگرفت.از آن روز خانه عمو.سرد بود .مثل الان که سرد است. در افکارم غرقم که صدای عمو می آید. _پنجره را ببند سرما میخوری. _بیدار شدین؟ _شبا کمی میخوابم دوباره بیدار می شوم باید کمی راه بروم تا دوباره پلکم سنگین بشه. دلم میخواهد با عمو حرف بزنم. _عمو چرا پاپا نیامد آمریکا پیش ما؟! _چرا از خودش نپرسیدی؟ _پرسیدم اما هیچوقت جواب درستی نداد.مام تا آخرین لحظه عمرش یه یاد پاپا بود. _تو چرا نیامدی پیش پدرت؟ _چندبار خواستم بیام ،پاپا اجازه نداد.وقتی دیدم علاقه ای به دیدن ما ندارد دیگه....غیر از این آخری که اصرار داشت زودتر برگردم. میروم کنارش می نشینم _شما میدونی چرا پاپا نیامد آمریکا؟! در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
🌹 🌷شب قبل از عملیات ثامن الائمه [شکست حصر آبادان] بود. ایستاده بودم که سیاوش کنارم آمد و پیشانی من را بین دو انگشت خود گرفت و فشار داد. نگاهی به من انداخت و گفت: نه، شهید نمی شی! قادر شکوهی کنارمان بود. با مشت زد زیر فک قادر و با خنده گفت: اما این سیاه فسائی امشب کنار من شهید می ﺷﻮﺩ .... همان شب هر دو شهید شدند و من مجروح... 🌷چند ساعت ﻗﺒﻞ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ، سیاوش زیر پل جاده آبادان – اهوازدر جبهه ولایت فقیه، روی دیواره پل نوشت "یادبود شهید سیاوش قربانی" چند ساعت بعد هم شد شهید سیاوش قربانی! 🌾🌷🌾 شهیدان سیاوش قربانی و قادر شکوهی 🌷🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
🌷‏پسری که یک شبه، مرد شده‌... حواسش هم به تابوت پدر هست، هم مواظب خواهر...😭😭 -در حاشیه مراسم وداع با پیکر شهید جواد اللّه‌ کرم 👆 ✍️ﻧﻤﻲ ﺩاﻧﻢ ﺩﻟﺖ ﻛﺠﺎ ﻣﻴﺮﻭﻡ و ﻛﺪاﻡ ﺭﻭﺿﻪ ....😭 ﻭﻟﻲ اﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﺷﻜﺴﺖ و اﺷﻜﺖ ﺟﺎﺭﻱ ﺩﻋﺎ ﺑﺮاﻱ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﻨﺠﻲ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺸﺮﻳﺖ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ ... ...🌹 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
🌸شهادت جان کندن نیست، دل کندن است🌸 نخستین عامل شهادت او حیا بود، حتی به خاله‌هایش نگاه نمی‌کرد.👀 وقتی هم که مجبور بود کار اداری انجام دهند در حد ضرورت با نامحرم صحبت می‌کردند. 🙈 در فضای مجازی خیلی ورود نمی‌کرد و فقط کارهای مرتبط با شهدا را در آن فضا انجام می‌داد.📱 ادب و اخلاقشان خیلی بالا بود. اوج عصبانیتش سکوت بود، مظلوم بود.☺️ مادرم همیشه می‌گفتند که من آدم‌های زیادی را دیده‌ام، همه آنها چند صفت خوب دارند و در بقیه موارد مشکل دارند. محمد جامع صفات خوب است.😇 ببینید یک جوان ۲۸ ساله چقدر روی خودش کار کرده بود که هم حیایش و هم اخلاقش هم تواضع و ادبش به این مرحله رسیده بود.👌 ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﻋﻼﻗﻪ ﺩاﺷﺖ هدف او برای رفتن به سوریه هم دفاع از اسلام بود، می‌گفت: «دفاع از خاک و حضرت زینب(س) خیلی مهم است؛ اما مسئله مهم‌تر این است که داعش با پرچم اسلام دارد اسلام را نابود می‌کند.» 😠 و جمله معروفی دارند که شهادت جان کندن نیست دل کندن است.🕊 راوی همسر شهید🌹 مدافع حرم محمد مسرور🕊 🌷🌹🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
💔 ای شهید! ای آنكه بر كرانه‌ی ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای! دستی برآر و ما قبرستان ‌نشینانِ عاداتِ سخیف را نیز از این منجلاب بیرون كش. 👤 🌷 🌷🌷 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
۲۷ خرداد ۱۳۹۹
✨🌺 سـرش مے رفـت نمـاز اول وقـتش را ترڪ نمے کرد همـیشہ مـیگفت: مـأموریتے مـهم تـر از نـماز نداریـم . 🌷 🌷🌷 🌹🌷🌹🌷 ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
۲۷ خرداد ۱۳۹۹
....: (خسرو) (فرهاد) (مهدی) . عمو در خودش فرو می رود، ولی خیلی زود خودش را جمع میکند. می زند به پایم و می گوید: «از خودت بگو پسر زن داری؟ بچه چطور؟! رابرت میگفت تو آمریکا واسه خودت برو بیایی داری. دکتر شدی ،جز هیئت علمی دانشگاه هاروارد هستی.. _نه عمو زن ندارم !یعنی یک بار با یکی از همکارانم که پزشک عمومی بود نامزد کردم ،ولی ازش جدا شدم. در واقع او از من جدا شد و رفت با یکی دیگه! خانواده اش مخالف بودند و می‌گفتند ما دخترمون را به کسی که رگه ایرانی داره نمیدیم. میترسیدن بلایی سرش بیارم اونجا خیلی از ما ایرانی ها می ترسند.» _تو که مسیحی هستی پسر نه مسلمان! _خب خیلی از مسلمانها ایرانی ان! جو بدی اونجا نسبت به ایرانی ها درست شده! _با این حساب چرا تورا در سمت های مهمشان راه دادند!؟ _عمو اونها با مغزم کار دارند نه با ملیتم، و به علاوه اونجا کسی نمیدونه من ایرانی الاصل هستم. به نامزدم هم گفتم چون نمیخواستم بهش دروغ گفته باشم! _کی برمیگردی آمریکا؟! _نمیدونم شاید به زودی! _تا هفت پاپات بمونی خوبه! _راستش دلیل اینکه می خوام ایران بمونم چیز دیگری هست! _نکنه میخوای اینجا بمونی و زن ایرانی بگیری!؟ فکر نرگس توی ذهنم می پیچد و سریع فرار می کند. _میدونی عمو! پاپام قبل از مرگش واسم یه نامه فرستاد. خیلی منظور حرفش را نمیفهمم. ازم خواسته واسش یه کاری انجام بدم. نامه را از جیب بغل لباس هم در می آورم و به سمت عمو میگیرم. _از دم غروب تا حالا چند بار نامه پدر را خواندم. ولی باز هم نفهمیدم باید چه کار کنم. امان نامه را از دستم می گیرد و بازش می کند و می خواند. «سلام پسرم برنابی! شاید زمانی به ایران بیاید که من دیگر نباشم هرچند امیدوار بودم قبل از مرگم تو را ببینم.لطفاً کاری را که از تو می خواهم انجام بده. هر طور شده خسرو را پیدا کن و بسته را که همراه نام است به او بده.پسرم هر طور شده خسرو را پیدا کن .متاسفانه من زمانی چیزهایی را که باید فهمیدم، که دیگر به بیماری قدرت برایم باقی نگذاشته و سرطان مرا از پا انداخته است.پسرم برنابی!به وصیت عمل کن تا لااقل در آن دنیا رو هم هرچند اندک در آرامش باشد بعد از پیدا کردن خسرو ،دوستیت را با ادامه بده که او دوست شایسته‌ای برای تو خواهد بود. دوباره تاکید می کنم برنابی لطفاً خسرو را پیدا کن. باز به خاطر اینکه تو را و خودم را از دیدار تو محروم کردم ببخش. ممنون پدرت رابرت» عمو نامه را تا کرد و گفت :«چه چیز این نامه برات عجیبه؟!» _اینکه خواسته خسرو را پیدا کنم .چرا خسرو؟! عمو دوباره نامه را باز کرده عینک نزدیک بینش را از بغل جیبش در آورد و نگاهی به نامه کرد. _دقیق نمیدونم. ولی شاید برمیگرده به گذشته پدرت.. من زیاد نمیدونم _چطور نمیدونید ؟!شما با هم دوست بودین. _آره ولی تا یه جایی با هم بودیم و بعدش پدرت تنها ادامه داد. _از حرف هاتون سر در نمیارم !چی را ادامه داد؟! عمو نخ سیگاری را از توی جعبه بیرون آورد و گذاشت کنار لبش. _ اولین بار که پدر را دیدم توی دانشگاه افسری بود.وقتی توی صف صبحگاه ازش به عنوان دانشجوی نمونه تجلیل شد. ازش خوشم اومد و سعی کردم با پدرت دوست بشم و شدم. ما دوستان خوبی برای هم بودیم هر چند دین و مذهب ما فرق می‌کرد. درسته رابرت مسیحی بود اما خیلی به عبادتش اهمیت می داد، اما من توی یک خانواده ایرانی بزرگ شده بودم با پدر و مادری مسلمان. اما در واقع دینی نداشتم. خیلی از فرمانده ها و افسر های عالی رتبه از پدرت راضی بودند و رابرت هم عاشق کارش بود. _خوب این چه ربطی به این ماجرا داره؟! _رفتش همین‌جاست برنابی وقتی یک افسر جوان و ممتاز باشی خیلی به چشم می آیی! به ویژه بین آنهایی که توی راس بودند. اونهایی که مستقیم با شاه در رفت و آمد بودند .پدرت بهترین بود و همین بهترین بودن کار دستش داد. _«مسخره است به دلیل بهتر بودن توی شهرداری گذاشته بودند دفترداری کنه؟!! بعدشم که مغازه لباس فروشی راه انداخت!!» _رابرت یک دفتر دار ساده نبود .در نقش یک دفتر دار بود. حتی بیشتر از یک مغازه دار. _ عمو از حرفاتون سردرنمیارم! شما چی میدونین؟! _من و رابرت مدتی با هم کار می‌کردیم. بعد از دو سال من خسته شدم و استعفا دادم و یه مغازه نقره کاری را انداختم. اوایل پدرت خیلی اصرار بر گردم. هیچ وقت از خودت پرسیدی چرا پدرت نمی خواست ببیندت؟!! صدای آژیر بلند میشود یک دفعه از جا کنده می شوم خانه تاریک می شود. _نترس آژیر خطره.نامردها هرجا روشنایی باشه میزنن.باید بریم پناهگاه! در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
۲۷ خرداد ۱۳۹۹
گاهی که از پرواز برمی گشت و هنوز نمازش را نخوانده بود در سجده، گریه و زاری می کرد و به خدای خود عرض می کرد: «خدایا من بنده ی گریز پایی نیستم... نتوانستم تا الان نمازم را بخوانم.» فارس 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
۲۷ خرداد ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثانیه های بی تو بودن چه سخت دقیقه میشوند ساعت ها را هم که به عقب کشیدند پاییز یا من کدام یک یلدا را خواهد دید؟ 📎درد دلی مادرانه پس از ۳۵ سال دوری 🌷 ﻣﺎ ﺭا ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﺪ ◾️🌹◾️🌹◾️ : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
۲۷ خرداد ۱۳۹۹
از امام جعفر صادق(ع) نقل شده است درسه جا شیعیان ما را امتحان کنید🔰 : ۱_هنگام فرا رسیدن وقت نماز که چگونه وقت نماز را رعایت می کنند❗️ ۲_در وقت حفظ اسرار که چگونه آنها را از دشمنان مستور می‌دارند . ۳_هنگامی که مالی در اختیار دارند چگونه با برادران دینی به طور مساوی و همراهی با دیگران از آن بهره مند می شوند❗️ وسائل ج ۳ ص ۸۲ ◾️◾️◾️◾️ شهادت ع تسلیت باد🏴 ◾️◾️◾️◾️ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
۲۷ خرداد ۱۳۹۹