eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌷یکی☝️ از دلایل اینکه هیچ‌گاه به ایشان به دلیل زیاد خرده نگرفتم، حدیثی بود به این مضمون که📌 «اگر کسی از جهاد و شهادت فرار کند، خداوند مرگی نصیب او می‌کند 👌به‌‌ همان زودی ولی با خفت و خواری‌» و پس از خواندن این مطلب نمی‌کردم به ایشان بگویم به مأموریت نرود.❌ 🌷آنقدر عاشق بود که هنگام نماز از ما می‌خواست ‌دعا کنیم ‌مرگی غیر از شهادت نداشته باشد و همیشه و به ویژه در یک سال اخیر ما را برای کاملاً آماده کرده بودند، به گونه‌ای که شهادتشان برای ما قطعی انگار می‌شد😔. 🌷 📎سالروزﺗﻮﻟﺪ💐🌸💐 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻 چمران اینگونه بود.... 🔅همسر شهید چمران:چمران وقتی یتیمخانه ای را در لبنان دایر می کند در آن فضا به خانمش میگوید ما از این به بعد غذایی را میخوریم که این یتیم ها میخورند. 🔅همسر لبنانی شهید چمران تعریف می کند که یک روز مادرم غذای گرم و لذیذی را برای من و مصطفی پخته بود. 🔅مصطفی آن شب دیر وقت به خانه آمد. وقتی به او گفتم بیا این غذا را بخور، همین که خواست بخورد از من پرسید که آیا بچه ها هم از همین غذا خوردند؟  🔹گفتم نه بچه ها غذای یتیم خانه را خوردند و این غذا را مادرم برای شما پخته، چمران با تمام گرسنگی و ولعی که برای خوردن غذا داشت، این غذا را کنار گذاشت و گفت ما قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچه ها بخورند. به او گفتم حالا که بچه ها خوابند و شما هم که همیشه رعایت می کنید این دفعه این غذا را بخورید. دیدم چمران شروع کرد اشک ریختن و گفت بچه ها خوابند خدای بچه ها که بیدار است 🌷🌹🌷🌹 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥺 به مناﺳﺒﺖ اﺭﺗﺤﺎﻝ ﺳﺮﺩاﺭ ﻣﺤﺴﻦپاکیاری، از فرماندهان بسیج و سپاه فارس در دوران دفاع مقدس ◾️◾️ 🌷ماه دوم جنگ بود که برادرم "حسن پاکیاری" در جبهه آبادان شهید شد. دنیا دور سرم می چرخید و روی سرم خراب می شد. اوایل جنگ بود و هنوز ما شهید ندیده بودیم. به تمام معنا قامتم خم شده و کمر شکسته بود. بی تابانه منتظر رسیدن جنازه برادرم بودم و نمی دانستم در این داغ چه باید بکنم. بالاخره خبر دادند جنازه آمده و در سردخانه است. با [شهید] حبیب روی طلب به سردخانه رفتیم. با کمک هم سر تابوت را باز کردیم. با دیدن برادر زانوهایم سست شد. دیگر توان نداشتم و کنار تابوت زانو زدم. تازه از جبهه کردستان آمده بود. از فرماندهان دلیر و شجاع کردستان بود. می خواست به آبادان برود که از طریق سپاه مانعش شدیم، گفت اگر نگذارید، از سپاه استعفا می دهم و به عنوان یک نیروی عادی به جبهه می روم... حبیب آرام بود. با دیدن جنازه حسن شروع کرد به تلاوت این آیه « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ.... » همین جور که به پیکر حسن نگاه می کرد، این آیه را ترجمه و تفسیر کرد. با هر کلام حبیب جان تازه ای در بدن من می آمد. به ناگاه آرامش عجیبی تمام وجود من را فرا گرفت، انگار نه انگار که جلو پیکر غرق به خون برادرم زانو زده ام... با همین آیه مرهمی گذاشت در داغی که در دلم می جوشید و شهادت او را برایم قابل قبول کرد... 👆 به روایت مرحوم سردار محسن پاکیاری هدیه به شهیدان حبیب روزی طلب، حسن پاکیاری و محسن پاکیار 🌷 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺭﻭﺯﺗﻮﻟﺪ...🌸ﺷﺐ ﺷﻬﺎﺩﺕ🌹 🌷 ﻋﺎﺩﺗﺶ , خواندن پس از ورود به اتاق محل کار خود در آغاز صبح بود. 😇 🌷برای نیرو‌هایش مثل یک پدر دلسوز ‌و حتی در ریز‌ترین👌 مسائل زندگی نیز کمک حالشان بود. 🌷 سواری‌اش پیکانی بود که با هیچ چیزی عوضش نمی‌کرد⚠️ و همیشه می‌گفت، ما به ملت و رهبرمون و هیچ طلبی نداریم و واقعا خلوصشان❤️ در این زمینه عالی بود؛ 🌷 حتی پاداش‌هایی که به ایشان می‌دادند بین نیرو‌هایش تقسیم می‌کرد و از آوردن آن به منزل🏡 می‌کرد 🌷 📎سالروزﺗﻮﻟﺪ و ﺷﺐ شهادت 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ 👆ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻴﺪ
♥️ شهــ🌷ــيد به قلبت نگاه ميكند اگر جايی برايش گذاشته باشی مي آيد، می ماند، لانه مــيكند تا شهــيدت كند .... و مَــنْ عَشْقـْتَهُ قَتلَتَهُ❤️ 🌹🍃🌹🍃 الهے یه شهــید به دلت نڱاه کنــہ قلبت را مال خودش کنہ 🌹🌷🌹🌷 🌹▫️🌹▫️🌹 : ﺩﺭ واتسـاپ: https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
✨🌼✨ دل در بر من زنده برای غم توست بیگانه خلق و آشنای غم توست لطفی‌ست که می‌کند غمت با دل من ورنه دل تنگ من چه جای غم توست 🌷🌷🌹🌷🌷 ﺷﻬﺪاﻳﻲ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
قربانے اول ماه قمرے 🌷🌹🌷 اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ اﻣﺮﻭﺯ ﺟﻬﺖ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺧﺮﻳﺪاﺭﻱ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ ... ﻫﺮ ﻛﺲ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ﺷﺮﻳﻚ ﺑﺎﺷﺪ و اﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺷﻬﺪا ﻋﻘﺐ ﻧﻴﻔﺘﺪ ﺑﺴﻢ اﻟﻠﻪ .... 🔽🔽 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷🌹
....: وقتی میرفتم آمریکا دوست داشتم ببینمش ،اما نشد .رفتم در خانه شان نبود. مادرش گفت که رفته راهپیمایی !آن روزها، روزهای پر همهمه‌ ای بود .هر روز مردم می ریختند توی خیابان‌ها و شعار می‌دادند. پاپا می‌گفت :این بار سقوط رژیم حتمی است و کودتا توی ایران دیگر جواب نمی‌دهد. شاه دیگر بر نمیگردد. سوار ماشین دوست پاپا که بودم ،چشم دوختم به ته کوچه شاید خسرو را ببینم. حتی نرگس را !اما ندیدم. من بدون خداحافظی از خسرو رفتم و بدون اینکه به او بگویم کجا میروم به سفری اجباری!! سفری که مرا از تمام تعلقات هم جدا کرد. بغل مسجد مغازه مش کاظم بود. زمستان ها جلوی در مغازه می نشست درآفتاب . جای دنج بازی فوتبال جلوی مغازه او بود.گاهی دور از چشم پاپا با بچه‌های محل فوتبال بازی می‌کردم .من میشدم دروازه‌بان. کسی خیلی دوست نداشت دروازه بان باشد. چون غریبه تر بودم من را می‌گذاشتند دروازه‌بان .خسرو خط حمله بود و دروازه‌بان تیم مقابل از شوت‌های خسرو میترسید‌ ترجیح می داد گل بخورد تا شوت های محکم خسرو بدنش را بچرزاند.همیشه از بچه ها فحش و بد و بیراه می‌خورد. گاهی هم که تعداد گل ها زیاد می شد آنقدر متلک بارش می‌کردند که قهر میکرد و میرفت.مش کاظم از اینکه ما جلوی مغازه‌اش بازی میکنیم ناراحت بود .خسرو هم از عمد توپ را شوت میکرد توی وسایل جلوی مغازه مش کاظم تا ساکتش کند. از حرص خراب نشدن چیز هایش مشغول جمع کردن میشد .وقتی مشکل از جمع کردن فارغ می شد دوباره غرغر هایش را از سر می‌گرفت بعضی وقتها هم خود خسرو بعد از بازی میرفت کمکش وسایلش را جمع کند. می گفتم :« نه به آن شوت هایت و نه این کمک کردنت!» میخندید و میگفت:«چیکار کنم از غرغر کردن هایش خوشم نمی‌آید ،ولی خوب گناه دارد بخواهد تنها وسایل مغازه اش را جمع کند» توی مغازه نگاه می اندازم. اولین چیزی که در قاب نگاهم می نشیند، عکس مش کاظم با قاب دور طلایی فلزی. این قاب آن وقتها هم توی مغازه اش بود. خسرو گاهی سر به سرش می‌گذاشت و می‌گفت :«مش کاظم تو که هنوز زنده ای! چرا عکست را گذاشتی توی مغازه؟!» او هم در جواب می‌گفت :«من که اولاد ندارم. خودم گذاشتم تا وقتی مُردم و مغازه دست کسی دیگر افتاد. عکسم را ببینند برایم فاتحه بخوانند. خسرو می‌خندید و می‌گفت:« نگران نباش مش کاظم.من و بچه های محل هستیم. نمی‌گذاریم روحت بی فاتحه بمونه »و بعد زل می زد به قاب عکس می گفت:« لااقل یک عکس مهربون میگرفتی که آدم رغبت کنه برات فاتحه بخونه.فکر می کنم مش کاظم این عکس را موقعی که از فوتبال بازی‌های ما شاکی بوده رفته گرفته.» نوار مشکی دور قاب نشان می‌دهد که کاظم دیگر توی این دنیا نیست. شاید این نوار هم کار خسرو باشد. همیشه می‌گفت:« مشتی وقتی مُردی یه نوار مشکی میزارم کنار عکست تا مردم بدونن مردی! خسرو به شوخی می‌گفت اما مش کاظم دعای خیر می کرد می گفت:« خیر از جوونیت ببینی پسر.» صدایی از داخل مسجد به بیرون می آید. «با نوای کاروان، بار بندید همرهان ،این قافله عزم، کرب و بلا دارد» صدای بوق ممتد ماشینم را از جا می کند. _کاکو، قربون دستت میری اونورتر تا این ماشین رو کج کنیم بریم به کار و زندگیمون برسیم؟! صدای راننده وانت است. خودم را میکشم به کناری. مردی جوان کنار راننده نشسته و سر و تیپش نشان می‌دهد نظامی است. _ببخشید من دنبال یه نفر میگردم .شما میتونید به من کمک کنید؟! _بفرما اخوی در خدمتم! _دنبال خسرو ایزدی میگردم. جوان چند باری ایزدی را زیر لب تکرار می‌کند و می‌گوید :«ها !!ایزدی‌ها از بچه های پایگاه مقاومت همین مسجد هستند. _خوب الان هستن؟! _والا تا اونجا که من خبر دارم جبهه هستند. فکر کنم یکیشون شهید شده باشه! دلم میریزد! _کدومشون؟! _ اسمش رو یادم رفته. اما یکیشون شهید شده. از بچه ها شنیدم. راستش من از بچه های اینجا نیستم. _چطوری میتونم پیداش کنم؟! _میتونی صبر کنی فردا شب از بچه های پایگاه بپرسی. مثل اینکه قراره عکس شهید را بیارن بزنند توی مسجد. حتماً نشونی از خانوادش دارند .شایدم از دوستانش کسی باشه. راننده عصبی و غرولند کنان پایش را روی گاز می گذارد و می رود. جوان سرش را از ماشین بیرون می دهد و بلند می گوید:« حدود ساعت ۹ شب بیایی بچه ها هستند» دستش را تکان میدهد و ماشین دور می شود. توان ایستادن روی پاهایم را ندارم. اگر آن کسی که میگفت شهید شده خسرو باشد؟!!! وانت بار و جیپ که می‌روند، دور مسجد خلوت و صدا هم قطع می‌شود . تا به خودم می آیم در هایش بسته می شود. بی اختیار به سمت خانه خسرو میروم. پشت مسجد مشیر بعد از طاق شیر. در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خط قرمز ایشان صیانت از بیت المال بود، در زمان کار هم خیلی بر این موضوع تاکید داشت و معمولا در قالب شوخی تذکراتی در این باره می داد و به نیروهای تحت فرمانش می گفت، "اگر بیت المال را هدر بدهید، بچه هایتان شاخ در می آوردند" که منظورش این بود که از راه راست منحرف می‌شوند. ایشان با فرزندان خودمان هم با این روش عمل می کرد، به طوریکه این موضوع برایشان ملکه شده بود. با همین شوخی ها و بیان زیبا، نکات تربیتی را آموزش می داد و با بچه ها همراهی می کرد. ﺭاﻭﻱ : ﻫﻤﺴﺮﺷﻬﻴﺪ 🌹🌷🌹 🌷 🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 خیـالت سـرِ وقت می‌رسـد ڪہ مبـادا یادم برود نیستی ڪه مبـادا یادم برود دلتنڪَ شـوم .. 🌹 🌷🌹🌷🌹 و باز سالــروز شهــادت یکے از شهداے شاخص استان فارس و غریبے آنها... 📎در کمتر کانال و فضاے مجازي یاد این شهید شده است 🌷🌹🌷 یاد شهــید و دیگر شهداے مدافع حرم http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 نشردهید
🌼💖 🌟آه ای کریمه ای ملیکه عمهء سادات ✨با کوله‌باری آمدم لبریز از حاجات 🌟بانوی عالم حفظ کن دنیا و دینم را ✨دریاب خانم دختران سرزمینم را (س)🌸 🌼🎉 🌹ﺩﺧﺘﺮاﻥ ﺷﻬﺪا ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭﻙ🌹 🌷🌹🌷🌹 ﺷﻴﺮاﺯ, http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
و 🕊🌺 🍁هر كس تهران كاري داشت به او ميزد. فاميـل و غريـب و همسـايه برايش .☝️ هر كس كه از او كاري ميخواست، انجام مـيداد و بهانه ای نميتوانم و نميشود، نمي آورد.👌 هميشه به من هر مشكلي داري فقط به خودم بگو؛ نمي خواهد بـه كس ديگري بگويي. برايش كه درد دل ميكردم، ميخنديد و آرامـم مـي كـرد.💔 ﺩاﺩاﻟﻠﻪ ﺷﻴﺒﺎﻧﻲ ٩٣/٤/٢ 🕊 ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺻﻠﻮاﺕ 🔺🌷🔺🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
اگر کسے میگوید نمیخواهم ، فکر نکنید کہ از میترسد!!! شاید او بہ غیر از " " نیست... 🌹 ☘🌷☘ ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دختر استـــــ دیگر !! شاید دلش خواستهــ پیش پدرش بخوابد یا شاید هم دلش تنگــ بابا بوده ❤️ ﺷﻬﺪا...🌹 🌷🌹🌷 ﺑﻪ ﻧﻮﺭ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸 ﺫﺑﺢ 4 ﻋﺪﺩ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺳﻼﻣﺘﻲ و ﻇﻬﻮﺭ اﻣﺎﻡ ﻋﺼﺮ ﻋﺞ و ﺭﻓﻊ ﺑﻼ و ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ اﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﻬﺎﻥ و ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ ☘🌸☘ اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺧﺪاﻭﻧﺪ اﺯ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺧﻴﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﺪ و ﺷﺎﺩﻱ ﺩﻝ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎي ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻋﻴﺪ ﻣﻴﻼﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ(س) ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻫﺪﻳﻪ اﻱ ﺑﻪ اﻣﻮاﺕ و ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﺪ 🌸🌺🌸🌺 ﺑﺎﺯ اﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ﺷﺮﻳﻚ اﻳﻦ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ : 6362141080601017 ﺑﺎﻧﻚ اﻳﻨﺪﻩ, ﺑﻨﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﭘﻮﻻﺩﻱ 🌹🌷🌷🌹 اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﮔﺰاﺭﺵ ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺑﺴﺘﻪ ﻫﺎ ﺗﻮﺳﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا, اﺭاﻳﻪ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ 🌹🌷🌹 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
‏در ⁧ ⁩ امسال جای محبت پدرانه حاج قاسم♥️ بین خانواده شهدا خالی است.. حاج قاسمی که خود هم خون شهدایمان بود هم پشت و پناه خانواده شهدا🌷 ‏اما امسال ...😔 🇮🇷‏از طرف ملت ایران روز مبارک 🌸 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
....: دستم را به سمت زنگ میبرم. مانند  آن وقت ها منتظرم تا خسرو در چار چوب در جا بگیرد و دست‌هایمان در هم گره بزند و با خودش ببرد داخل خانه .و بگوید تا نیایی یک چایی بخوری نمیزارم‌بری .و مرا بکشاند داخل اتاق کوچک شان و از قوری روی علاالدین نفتی برایم چای بریزد .و آنگاه بنشیند از کتاب مقدس برایم از مسیح بگوید .برایم عجیب بود که او به مسیح اعتقاد داشت .می‌گفت :مسیح پیامبری بوده که برای هدایت انسانها آمده .از مریم می گفت که چطور خدا اراده کرده تا مریم بدون داشتن همسر عیسی را باردار شود .از رکوع مریم همراه نمازگزار ها می گفت .از تهمت‌هایی که به مریم می‌زدند. از چیزهای دیگری هم می‌گفت که من تا به حال نشنیده بودم. می‌گفت که بارداری مریم معلوم نبوده و می‌گفت مریم از نخلی خرما می خورده که خودش به زمین می ریخته و از تشنگی  زیر پای عیسی چشمه آب جوشیده. چقدر با آب و تاب برایم تعریف می‌کرد و من سراپا گوش می شدم انگار او یک مسیحی الاصل باشد. _چی میخوای جوون؟! پیرمردی جلوی من ایستاده است نمی دانم چه بگویم که ادامه می دهد: «اینجا تکیه امام حسین است خونه یکی رو میخوای؟! ایزدی ها که رفتند اینجا را دادند  برای تکیه» وقتی هردومان در انزجار و درد بودیم من می گفتم یا عیسی مسیح و خسرو می‌گفت یاحسین ! مسیح را خوب می‌شناخت ولی من حسین او را نمی شناختم تنها می دانستم وقتی روزهای قتل این آقا می آمد، محل سیاهپوش می شد .مردها هماهنگ با صدای سینه و زنجیر ها نوای قشنگی به صدا در می آوردند و اسمش را صدا میزدند :«حسین.. حسین.. حسین» پا نمی گذاشت در این شبها پایم را از خانه بیرون بگذارم. صدای شور مردم محله را از جا می کند وقتی صدای یا ابوالفضل ها بلند می شد، نمی دانم چه حسی در درونم در قلیان می‌افتاد و با بردن نامش به لرزه درمی آمدم. هر وقت از خسرو از محرم و امام حسین میپرسیدم میگفت: برنابی !وقتی به دنبال راه نجاتی می گردی، چه کسی را صدا میزنی؟! دست به صلیب می بردم و میگفتم :«عیسی مسیح!» خسرو هم در جواب می‌گفت:« ما هم برای اینکه از خودمان را گناهانمان نجات پیدا کنیم حسین را سلام می‌دهیم و کوتاه ترین راه برای نجات ما از گناهان و گرفتاری هاست» _حسین کیست؟ حسین مثل مسیح است؟! _حسین نامش و ذکرش مثل معجزه مسیح است که مرده را زنده میکند و کور مادرزاد را شفا می دهد حسین برای ما الگو است. الگوی ایستادگی و مقاومت. تا اجازه ندهیم کسی به ما ظلم کند و در برابر ظالم بایستیم. بنابراین اگر ما با شاه و استکبار مخالفیم ،چون حسین امام ماست و تا وقتی حق و باطل وجود دارد، حق باید در برابر باطل بایستیم.حسین به ما درس شهادت‌طلبی داد تا از مرگ نترسیم حسین کشتی نجات ماست. _نجات از چه چیزی؟! توی چشم هایش اشک حلقه میزد و برایم حکایتی تعریف می کرد که هنوز در خاطرم مانده می گفت: «شخصی بود که چندان مقید به احکام شرعی   که مسلمانان باید انجام بدهند ،نبود.مثل دستوراتی که توی کتاب مقدس شما آمده. اما وقتی به بیرق امام حسین میرسید سلام می داد . وقتی از دنیا رفت توی پرونده عملش می‌بینند که این آدم جهنمی است .فرشته ها آن را می‌گیرند تا به جهنم ببرند .که چشمش به بیرق امام حسین میفته و میگه من باید سلام بدم چون همیشه با دیدن این بیرق سلام میدادم. که میگن نمیشه .کارتو تمامه.باید به جهنم بری! حضرت  صدای آنها را می شنود و می فرماید گفتگوی شما برای چیه ؟؟!فرشته ها نامه عمل اون شخص را به حضرت نشان می دهند. حضرت نگاه میکنه و نامه را به ملائکه پس می دهد.ملائک دوباره اون شخص رو میبرند که متوجه میشن دارند به سمت بهشت میروند !دوباره به پرونده آن شخص نگاه می کنند و می بینند حضرت زیر نامه نوشته« یا مبدل السیئات بالحسنات »کسی که بدی ها را به خوبی ها تبدیل میکنه کشتی نجات یعنی همین! یعنی کسی که  خدا به خاطر او بدی ها را به خوبی ها تبدیل میکنه! راه رسیدن به خدا با حسین آسون تره» در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
... 🌷🌹🌷 حجابش مثال زدنی بود. همواره چادر را حریم و ماوای خود می دانست تا آنجا که در شب بمب گذاری بعد از خوردن ترکش به سرش و در حالیکه دیگر رمقی نداشت و به زمین افتاده بود، دکتر بالای سرش می رود و اینگونه آن پزشک نقل می کند که: «بالای سرش رفتم در حالیکه این شهیده رمقی نداشت همین که متوجه نامحرم شد چادرش را دور خود جمع کرد وروی صورتش کشید.  و ﺩﺭ اﻳﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺷﺪ ...)) ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ 🌹🌹🌹🌹🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای خوابی که دختر شهید اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ دید و هدیه‌ای که چند روز بعد از طرف پدر برای دختر آمد... 🌸🌷🌷🌸 🕊 مدافع حرم اﺳﺘﻬﺒﺎﻥ صلوات 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 🔰 خیلی خیلی درس میخوند ، می گفت : می خواهم با درسم انقلاب کنم و با درس خوندن شکر گزار زحمات والدینم باشم. 🔰تو زندگی همیشه جهانی دعا می کرد ، تنها دغدغه خودشو نداشت ، دوست داشت همه موفق باشن و به اونا کمک می کرد. 🔰 روز به روز همراه با قرآن بزرگ می شد ، تو مجالس اهل بیت شرکت میکرد ، سخنرانیا رو خوب گوش میداد و به اونا عمل میکرد 🔰 مهربانی و سکوت همیشگی ، از بارزترین ویژگی های اخلاقیش بود 🔰راضیه به مسائلی از جمله نماز اول وقت، رابطه عاطفی با خانواده و حجاب در زندگی اهمیت زیادی می داد. 🔰به شهید برونسی خیلی علاقه داشت ، ایشونو الگوی خودش تو زندگی قرار داده بود ، اما حالا خودش شده یه الگو برای هم سن و سالاش ، شهادت واقعا برازنده راضیه بود 🔰 راضیه با عملش کار فرهنگی می کرد . با عملش به همه درس می داد . ﺭاﺿﻴﻪ ﻛﺸﺎﻭﺭﺯ ﺷﻬﻴﺪ 〽️🌹〽️🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🌷🌸🌷 همیشه نماز شب می خواند. هیچ وقت نه خودش غیبت می کرد و نه کسی در حضور او غیبت می کرد. همه می دانستند که خیلی از این کار بدش می آید. به درس خیلی اهمیت می داد. مهربان بود. تا جایی که بعضی وقت ها در خانه می نشست و برای آن هایی که مومن نیستند دعا و گریه می کرد. از خدا می خواست که هدایت شوند! 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
سلام بر 🌷 آن مهــدی باوران و که لبیک✊ گفتند به و نیز ادرکنی شان را خریدار شد✅ ای کاش ادرکنیِ ما نیز با لبیک شهدا🌷 اجابت گردد😔 و ! 🌺 🍃🌹🍃🌹 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
به مناسبت حاج محمدابراهیمی.. 🌷تانک های عراقی با هیبتی عجیب می امدند. ‌حالت دشتبانی داشتند که وقتی نگاه می کردی به پهنای دشت تانک بود و پشتش نیروی پیاده. حاج محمد گفت: من هم باید شریک بشم‌. تا بخواهم جلوشو بگیرم یه آر پی جی برداشت و رفت لبه خاکریز و از آن سمت رفت پایین . درون یک گودی روبروی دشمن ایستاد و شلیک کرد. موشک را دنبال کردم، رفت خورد به برجک یک تانک و کمانه کرد. حاج محمد برگشت وگفت: سید ترسیدم! گفتم: یعنی چی؟؟ گفت: یعنی ترس تو دلم اومد. گفتم: تو که رفتی رو در رو جلو گلوله، تانک،دیگه ترس چی؟؟؟ گفت: ترسیدم که جلوتر نرفتم‌ باید انقدر برم جلو که موشک را مستقیم توی تانک شلیک کنم. باید با هر گلوله یک تانک بزنیم نه هدر بدیم. دوباره ارپی جی را مسلح کرد و رفت لبه خاکریزاز انجا هم رفت پایین و چند متر جلوتر از جای قبلی ایستاد و شلیک کرد. این بار گلوله خورد شنی تانک و کمانه کرد و خورد زیر لوله!!! باز برگشت و مسلح کرد و دوباره رفت جلو و جلوتر... این بار تانک با شلیک حاج محمد منفجر شد... و باز و باز... حاج محمد ابراهیمی 🍃🍃🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🍃🍃🍃🍃
....: یادم هست بعضی اوقات ،چیزهایی می‌خواند. وقتی میپرسیدم چیست؟ می‌گفت :زیارت عاشوراست. زیارت عاشورا همان یاد حسین و کربلا است. می‌گفتم: چرا می خوانی؟ می‌گفت: زیارت عاشورا خیلی خاصیت دارد .تا نخوانی نمیفهمی سرّش چیه؟! اصرار می کردم و می خواستم برایم بگوید و می‌گفت: یکی است که خیلی تجربه کردم قوی شدن دل هست. به ویژه وقتی داری مبارزه می‌کنی. پاک شدن دل... بعد با ذوق می گفت:برنابی میدونی یکی از یاران امام حسین که در کربلا شهید شد مسیحی بود؟! و من مثل او ذوق زده می گفتم نه ! واقعاً مسیحی هم بوده؟؟ میگفت: آره بوده! وهب نصرانی با همسر و مادرش در راه کربلا امام را می بیند و با دیدن امام شیفته میشه .و با وجودی که تازه ازدواج کرده در کنار امام حسین می ماند و میجنگه و شهید میشه .وقتی شهید میشه دشمن ها سرش را جدا می کنند و برای مادرش می فرستند. اما مادر وهب سر را بر میگردونه و میگه ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمی گیریم. _راه خدا؟!! _راه خدا یعنی برای خدا !یعنی آدم چیزهایی رو که دوست داره برای خدا بده. _چرا خسرو؟! _برنابی، اگر همه چیز زندگی ما آدمها برای خدا باشه حتی نفس کشیدن ما میشه عبادت .بشرط اینکه همه برای خدا باشه! توی اتاق نیمه تاریک نشستم و به اتفاقات امروزم فکر می کنم .به همین امروز صبح و حرفایی که بین من و عمو مهران رد و بدل شد . توی باغ نشسته بودیم قرار بود .یک گپ و گفت معمولی باشد اما عجیب بود و چالش برانگیز!! لااقل برای من. سر حرف را عمو باز کرد. _تجزیه شدن بدن تا چند دقیقه بعد از مرگ اتفاق می‌افتد درسته برنابی؟! _بله عمو!وقتی قلب از تپش وایسه دمای بدن هم پایین میاد، تا یک و نیم درجه فارنهایت. تا به دمای اتاق برسه و خون سریع شروع به اسیدی شدن میکنه. دی‌اکسیدکربن بالا میره و سلول‌های شروع به باز شدن آنزیم ها در بافت های بدن می کنند و در نتیجه خودشان را از درون هم متلاشی می‌کنن. ۳ تا ۴ ساعت بعد از مرگ بدن سنگین میشه. ۱۲ ساعت بعد به حداکثر خودش میرسه و ۴۸ ساعت بعد از هم می‌پاشد. _چرا چنین اتفاقی میوفته برنابی؟ _خوب، پمپ هایی در غشای سلول های ماهیچه ای وجود دارد که کلسیم را میزان می کنه .وقتی این پمپ ها از کار می‌افتند، کلسیم وارد سلول های ماهیچه ها و بدن انقباض میشه و بدن خودش را هضم می‌کنه. _پس از فرآیند متلاشی شدن بدن بعد از مرگ طبیعی، و از نظر شما پزشک‌ها یک فرایند علمیه؟!! سرم را به علامت تایید تکان می دهم.عمو صفحه کتاب را برگ زد و دوباره پی حرفش را گرفت. _دو هفته بعد از مرگ بدن باد میکنه و بعد هم بوی تعفن میگیره, که دیگه بدن کامل از بین میره تا از هم متلاشی بشه و بعد از گذشت چند سال طبیعتاً باید استخوان‌ها باقی بماند. آهی کشیدم و چهره مام و مادربزرگ و جرالدین که خبر فوتش را امروز صبح منشی هم به من داده بود ،از نظر گذراندم خبری که دوباره ذهنم را درگیر تز پزشکی ام کرد .جرالدین الان باید طی یک مراسم ساده بین پیرمردها و پیرزن های آسایشگاه به دل خاک سپرده شده باشد ‌وحالا فرایند تجزیه شدنش را طی می‌کند. _بله طبیعت با انسان مهربان نیست تنها کاری که توانستم برای مام انجام بدم این بود که بدنش را مومیایی کنم ،تا فرآیند تجزیه شدن به کندی اتفاق بیفتد. _هر کاری کنیم که مومیایی کردن جسد یا حتی سوزاندن جسد ،حیات به پایان خودش میرسه و این یک روند طبیعیه. _اما با دستکاری توی ساختارها شاید بشه کاری کرد ،که این اتفاق نیفته همونطور که توی این سال ها ثابت کرده که بشر می تونه بر خلاف طبیعت عمل کند. عمو تو فکر رفت و آهسته گفت: بله گاهی بعضی چیزها بر خلاف طبیعت اتفاق میافته. _منظور حرفت را نمی فهمم! _می فهمی برنابی! توی این دنیا چیزی نیست که قابل درک نباشد! کمی مکث کرد و با لحنی کتابی ادامه داد:« انسان اگر لحظه‌ای از غفلت در آید، گمان می کند که دنیا دارالمجانین بزرگی است که همه مفاهیم در آن وارونه شده اند!» _عمو میخوای بگی من همه چیز را وارونه تعبیر می کنم؟؟ _شاید وارونگی نباشه، شاید غفلت، سردرگمی، گاهی هم جهل، آدمها را از حقیقت دور میکنه! _جهل؟! من بهترین دکتر آمریکا هستم. در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
😁 توے خط مقدم فاو بودیم بچه ها سرآرپی جی رو باز میڪردند و داخلش سیر میریختند😬😱 شلیڪ ڪه میڪردیم براثرانفجار و گرما،بوے تند سیر فضا رومےپوشاند😅 بیچاره عراقے ها فڪر میڪردند ایران شیمیایے زده!😰😷 یه ترسے وجودشون رو مےگرفت ڪه بیا و ببین😜😂 ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎ 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75