eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺩﺭ 🏴🏴🏴🏴 ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﻛﺮﺑﻼﻳﻲ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺮﻳﻒ ﺯاﺩﻩ 👇 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 17 ﻣﻬﺮﻣﺎﻩ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16:15 🏴🏴🏴🏴 ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ 🔻🔻🔻 ﺯاﻳﺮﻳﻦ ﺷﻬﺪا, ﻣﺎﺳﻚ, ﻛﺘﺎﺏ ﺩﻋﺎ و اﺏ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪﻧﻲ ﻫﻤﺮاﻩ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🏴▫️🏴▫️🏴 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ 🏴🏴🏴🏴 ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺎﺷﻴﺪ
اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ اﺭﺑﻌﻴﻦ ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند شهید مدافع حرم شبی دلتنگ پدر بود و مادر عکس شهید را به نشان داد تا آرامش بگیرد و از او فیلم گرفت...😭😭 🏴 🏴🏴🏴 و ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺎ و ﻓﺮﺯاﻧﺸﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ.... 🏴🌹🏴🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🖤🌱•• نگوییـد . . . ڪسےڪہ رفٺـہ جامانده‌نیسـٺ ! جامانده‌ڪسےاسٺ‌ڪہ‌ عشق‌وشـوروطلـبِ‌ بہ‌ذهنـش‌‌هم . . .🔗 - 🏴🏴🏴🏴 ﺑﻪ ﺗﻮ اﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻡ... 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🥀💫 آسمان بود و بالی برای پرواز ؛ آسمان هنوز هم هست و باری سنگین ... چنانکه یارایِ پریدن نیست پس نظاره می‌کنیم اهالی آسمان را ... 🤚 🍃 🥀💫 @shohadaye_shiraz
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَه در التهابِ زمین؛🌍 در اضطرابِ زمان؛⏳ یادِ شما ☔چتر امان من است زیر باران دردها... 🤲🤲🤲 ☘🌹☘🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * می پرسد: بچه بزرگته؟! _بله! _داغ شدن بینی زن و بچه داره؟! _هرکاری می کنم زن نمیگیره. _چرا زن نمیگیری اگر بشود دست این جوان ها را به زندگی بند کرد این دردسرها کمتر می شود آقا به آن دو تا قهرمانی هم گفتم چند سالشه؟ _۲۴ سال هر وقت گفتیم برای زن بگیریم بهانه جنگ را آورده میگه باید جنگ تموم بشه بعد _ولک گیرم جنگ تمام نشد! _ما هم همین را می‌گوییم. اما با ۴ دلیل دهن پرکن مجاب ما نمی کند آه میکشم چقدر مادر علیرضا آرزو می‌کند بچه علیرضا را ببیند چقدر خودم تصویر بچه اش را در ذهن ساخت و پرداخت کردم. خدایا یعنی میشه ما اولین نمونه از علیرضا مون باشه بغل کنیم؟ برایش لالایی بخونیم مثل همون روزایی که برای اولین بچمون لالایی می خوندیم و روزی هزار بار شکر را می‌گفتیم؟ پیرمرد می پرسد:حالا کجا رفته به دنبال بچه ها؟ _از صبح که از هفت تپه اومدیم هر چه پادگان دور و اطراف اهواز بوده پرس و جو کردیم اما هیچ کس خبر نداشت. _دوتا ایشان با هم هستند؟ _نه این هم یک مشکل من هست _این طوری که کارتان پیش نمی‌رود .شما باید اردوگاه هایی را بگردید که بچه‌های استان فارس هستند خودت که اهل جبهه نبوده ای؟ _بودم ۱۸ ماه اول جنگ در جبهه بودم اما من راننده ماشین سنگین بودم و فقط بار جابجا میکردم. _شما باید بدانید کدام لشکر هستند. حسین از پله ها پایین می آید می گوید: چه کار می کنی یه ساعت منتظرتیم!؟پیرمرد انگار بخواهد با یک عرب صحبت کند می‌گوید :عینی.. سلام علیکم و رحمة الله و برکاته. ..بفرمایید .یک مرتبه برق می‌رود و همه جا در نظرم تیره و تار می شود . _تکان نخورید که شاید حمله هوایی باشد. از دور صدای آژیر شنیده می‌شود . با موج انفجار یکه می خورم .غرش هواپیماها تن آدم را می لرزاند. یک نظر که از پشت شیشه بیرون را می‌بینم شهر در تاریکی فرو رفته .دوباره این بار با شدت بیشتری زیر پایمان را می‌لرزاند. چیزی شرق روی کف سالن می‌افتد.پیرمرد می‌گوید: نترسید ساعت شکست. صدای تپ تپ ضدهوایی ها شنیده میشود. از صدای هواپیما ها خبری نیست. داوود صدای حسین میزند و حسین توضیح می‌دهد که عباس همینجاست. پیرمرد می گوید: آرام باشید الان برق می آید.هنوز حرفش تمام نشده برق می‌آید. صلوات میفرستم .صدای آژیر آمبولانس در شهر می‌پیچد. شیشه هزار تکه شده و قاب ساعت شکسته. بلند می شود جارو دستی بر می دارد تا خرده شیشه ها را جمع کند. دسته جارو را رها می کند و می گوید :«برویم پشت بام ببینیم کجا را زدند؟ به محلی که آتش و غبار بالا گرفته چشم می دوزد. می گوید: طرف های سه راه خرمشهر را زدند .می‌پرسم :شلمچه کدوم طرفه؟! طرفی که هواپیماهای بمباران کرده اند و می گوید: همان طرف که هواپیماها آمدند. تا آنجا راه زیادی است. عرشه برادر به .به محل نگاه می کنیم. نگاهی به طرفی که باید شلمچه باشد می‌کنم .می‌دانم که درگیری همان طرف است. بچه ام اگر زنده باشد شاید آنجا باشد .چه میشود اگر خدا دوتا بال به من می‌داد تا هیچ دغدغه ای می پریدم آنجا .در آن صورت اجباری هم نمیتونست مانع بشه می‌رفتم به هر طوری بود پیداش میکردم. 🌿🌿🌿🌿 _بچه ها آماده باشید که بازم پاتک می کنن. این را مجید می‌گوید و به خاکریز سرک می‌کشد .هاشم که نقشه را پهن می‌کند علیرضا کنار دستانش با فرکانس های بی سیم ور می‌رود .صداهای فارسی و عربی با هم قاطی می شوند. بعد از نماز صبح بچه های گردان امام رضا خط را تحویل گرفتند. این سومین گردان است که علیرضا همراهی اش کرده است. احساس نفس تنگی می‌کند .احساس خستگی و گاهی بی حسی و بیهوشی .یکدل می‌گوید که برود پشت خط یک جایی برای استراحت پیدا کند. اما همین که به مکالمه های فرماندهان عراقی فکر می کند دلش آشوب می شود و فکر خواب استراحت از سرش می پرد .با این حال دوباره بیرون می شود و می‌خواهد از گوش برود. دیروز غروب هم که خواسته بود شرح حال روز بیستم دی ماه را بیاورد روی کاغذ، از همین بی خوابی و گلایه کرده بود. وقتی دیشب هم نخوابیده باشد تکلیف روشن است. کاسه چشم هایش غرق در خون است. گونه‌هایش شفافیت و طراوت قبل را ندارد . کلاه آهنییش را نمی داند کجا پرت شده و دیگر کلاه سرش نمی گذارد.چفیه را هم نمی داند روی صورت کدام شهید پهن کرده .موهای خرمایی سرش ، دودسیاه باروت گرفته و با خون شهیدی که دیشب روی دوش تا پاشنه خاکریز برده است. موهایش را مثل کلاه کاموایی که دختری ناشیانه بافته باشد در هم پیچیده و پریشان است..مژه هایش را آتش یکی از آرپی‌جی ها سوزانده است. بادگیر آبی تنش را انگار ساعت‌ها در دیگی از خاک و خون پختند. دو طرف چشم های چروکیده و لبهایش ترکیده است. تنها چیزی که از آن علیرضا یا سه روز قبل مانده لبخندی است که هر از گاه روی لبهایش را ظاهر می شود و زود می شود. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @shohadaye_shiraz ادامه دارد ....
💠 *سیـره شهدا* 💥 عبدالکریم اعتقاد داشت، *«کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم. همین که خدا ببیند، کفایت می‌کند*. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.» 💥عبدالکریم در منطقه، حتی به جزییات نیز توجه می‌کرد. وقتی برای انجام عملیاتی مجبور می‌شدیم در منزل مردم سکونت یابیم، عبدالکریم روی فرش آن‌ها نمی‌خوابید و نماز نمی‌خواند. 😳پس از عملیات نیز پیگیری می‌کرد تا صاحب آن خانه را پیدا کند و حلالیت بگیرد.» 💥 در سوریه وارد منزلی شدیم که حیواناتش از تشنگی در حال تلف شدن بودند. عبدالکریم مسیر بسیار طولانی را از آن منزل تا یافتن آب طی کرد تا برای حیوانات آب تهیه کند. 💧 عبدالکریم پرهیزکار* فارس* 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اول نیت زیارت بکنید😍❤️ ﻫﻮاﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻱ ﻭاﺭﺩ ﺷﻮ.... 😭😭 🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻛﻪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﺎ اﻳﺸﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ... ☘🌹 وسعت دید عجیبی داشت .برای رزمندها می سوخت.یکی از روزها یک گوشه خلوت نشسته بود حال غریبی داشت تا آمدم حرف بزنم گفت : «چیزی به شروع عملیات نمونده ،بعد از عملیات هم دیگه منو نمی بینی ،کار من با دنیا تموم شده ،کار دنیا هم با من تموم شده!نه من دیگه با دنیا کار دارم نه دنیا بامن». درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید. 🌷🌹🌷🌹 فارس 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ☘☘☘☘ : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍃 کاش می شد حال خوب را ، لبخند زیبا را، بعضی داشتن ها را ، خشک کرد..‌. لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت... 🤚 🍃 🌸🍃 @shohadaye_shiraz