eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * می پرسد: بچه بزرگته؟! _بله! _داغ شدن بینی زن و بچه داره؟! _هرکاری می کنم زن نمیگیره. _چرا زن نمیگیری اگر بشود دست این جوان ها را به زندگی بند کرد این دردسرها کمتر می شود آقا به آن دو تا قهرمانی هم گفتم چند سالشه؟ _۲۴ سال هر وقت گفتیم برای زن بگیریم بهانه جنگ را آورده میگه باید جنگ تموم بشه بعد _ولک گیرم جنگ تمام نشد! _ما هم همین را می‌گوییم. اما با ۴ دلیل دهن پرکن مجاب ما نمی کند آه میکشم چقدر مادر علیرضا آرزو می‌کند بچه علیرضا را ببیند چقدر خودم تصویر بچه اش را در ذهن ساخت و پرداخت کردم. خدایا یعنی میشه ما اولین نمونه از علیرضا مون باشه بغل کنیم؟ برایش لالایی بخونیم مثل همون روزایی که برای اولین بچمون لالایی می خوندیم و روزی هزار بار شکر را می‌گفتیم؟ پیرمرد می پرسد:حالا کجا رفته به دنبال بچه ها؟ _از صبح که از هفت تپه اومدیم هر چه پادگان دور و اطراف اهواز بوده پرس و جو کردیم اما هیچ کس خبر نداشت. _دوتا ایشان با هم هستند؟ _نه این هم یک مشکل من هست _این طوری که کارتان پیش نمی‌رود .شما باید اردوگاه هایی را بگردید که بچه‌های استان فارس هستند خودت که اهل جبهه نبوده ای؟ _بودم ۱۸ ماه اول جنگ در جبهه بودم اما من راننده ماشین سنگین بودم و فقط بار جابجا میکردم. _شما باید بدانید کدام لشکر هستند. حسین از پله ها پایین می آید می گوید: چه کار می کنی یه ساعت منتظرتیم!؟پیرمرد انگار بخواهد با یک عرب صحبت کند می‌گوید :عینی.. سلام علیکم و رحمة الله و برکاته. ..بفرمایید .یک مرتبه برق می‌رود و همه جا در نظرم تیره و تار می شود . _تکان نخورید که شاید حمله هوایی باشد. از دور صدای آژیر شنیده می‌شود . با موج انفجار یکه می خورم .غرش هواپیماها تن آدم را می لرزاند. یک نظر که از پشت شیشه بیرون را می‌بینم شهر در تاریکی فرو رفته .دوباره این بار با شدت بیشتری زیر پایمان را می‌لرزاند. چیزی شرق روی کف سالن می‌افتد.پیرمرد می‌گوید: نترسید ساعت شکست. صدای تپ تپ ضدهوایی ها شنیده میشود. از صدای هواپیما ها خبری نیست. داوود صدای حسین میزند و حسین توضیح می‌دهد که عباس همینجاست. پیرمرد می گوید: آرام باشید الان برق می آید.هنوز حرفش تمام نشده برق می‌آید. صلوات میفرستم .صدای آژیر آمبولانس در شهر می‌پیچد. شیشه هزار تکه شده و قاب ساعت شکسته. بلند می شود جارو دستی بر می دارد تا خرده شیشه ها را جمع کند. دسته جارو را رها می کند و می گوید :«برویم پشت بام ببینیم کجا را زدند؟ به محلی که آتش و غبار بالا گرفته چشم می دوزد. می گوید: طرف های سه راه خرمشهر را زدند .می‌پرسم :شلمچه کدوم طرفه؟! طرفی که هواپیماهای بمباران کرده اند و می گوید: همان طرف که هواپیماها آمدند. تا آنجا راه زیادی است. عرشه برادر به .به محل نگاه می کنیم. نگاهی به طرفی که باید شلمچه باشد می‌کنم .می‌دانم که درگیری همان طرف است. بچه ام اگر زنده باشد شاید آنجا باشد .چه میشود اگر خدا دوتا بال به من می‌داد تا هیچ دغدغه ای می پریدم آنجا .در آن صورت اجباری هم نمیتونست مانع بشه می‌رفتم به هر طوری بود پیداش میکردم. 🌿🌿🌿🌿 _بچه ها آماده باشید که بازم پاتک می کنن. این را مجید می‌گوید و به خاکریز سرک می‌کشد .هاشم که نقشه را پهن می‌کند علیرضا کنار دستانش با فرکانس های بی سیم ور می‌رود .صداهای فارسی و عربی با هم قاطی می شوند. بعد از نماز صبح بچه های گردان امام رضا خط را تحویل گرفتند. این سومین گردان است که علیرضا همراهی اش کرده است. احساس نفس تنگی می‌کند .احساس خستگی و گاهی بی حسی و بیهوشی .یکدل می‌گوید که برود پشت خط یک جایی برای استراحت پیدا کند. اما همین که به مکالمه های فرماندهان عراقی فکر می کند دلش آشوب می شود و فکر خواب استراحت از سرش می پرد .با این حال دوباره بیرون می شود و می‌خواهد از گوش برود. دیروز غروب هم که خواسته بود شرح حال روز بیستم دی ماه را بیاورد روی کاغذ، از همین بی خوابی و گلایه کرده بود. وقتی دیشب هم نخوابیده باشد تکلیف روشن است. کاسه چشم هایش غرق در خون است. گونه‌هایش شفافیت و طراوت قبل را ندارد . کلاه آهنییش را نمی داند کجا پرت شده و دیگر کلاه سرش نمی گذارد.چفیه را هم نمی داند روی صورت کدام شهید پهن کرده .موهای خرمایی سرش ، دودسیاه باروت گرفته و با خون شهیدی که دیشب روی دوش تا پاشنه خاکریز برده است. موهایش را مثل کلاه کاموایی که دختری ناشیانه بافته باشد در هم پیچیده و پریشان است..مژه هایش را آتش یکی از آرپی‌جی ها سوزانده است. بادگیر آبی تنش را انگار ساعت‌ها در دیگی از خاک و خون پختند. دو طرف چشم های چروکیده و لبهایش ترکیده است. تنها چیزی که از آن علیرضا یا سه روز قبل مانده لبخندی است که هر از گاه روی لبهایش را ظاهر می شود و زود می شود. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @shohadaye_shiraz ادامه دارد ....
💠 *سیـره شهدا* 💥 عبدالکریم اعتقاد داشت، *«کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم. همین که خدا ببیند، کفایت می‌کند*. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.» 💥عبدالکریم در منطقه، حتی به جزییات نیز توجه می‌کرد. وقتی برای انجام عملیاتی مجبور می‌شدیم در منزل مردم سکونت یابیم، عبدالکریم روی فرش آن‌ها نمی‌خوابید و نماز نمی‌خواند. 😳پس از عملیات نیز پیگیری می‌کرد تا صاحب آن خانه را پیدا کند و حلالیت بگیرد.» 💥 در سوریه وارد منزلی شدیم که حیواناتش از تشنگی در حال تلف شدن بودند. عبدالکریم مسیر بسیار طولانی را از آن منزل تا یافتن آب طی کرد تا برای حیوانات آب تهیه کند. 💧 عبدالکریم پرهیزکار* فارس* 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اول نیت زیارت بکنید😍❤️ ﻫﻮاﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻱ ﻭاﺭﺩ ﺷﻮ.... 😭😭 🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻛﻪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﺎ اﻳﺸﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ... ☘🌹 وسعت دید عجیبی داشت .برای رزمندها می سوخت.یکی از روزها یک گوشه خلوت نشسته بود حال غریبی داشت تا آمدم حرف بزنم گفت : «چیزی به شروع عملیات نمونده ،بعد از عملیات هم دیگه منو نمی بینی ،کار من با دنیا تموم شده ،کار دنیا هم با من تموم شده!نه من دیگه با دنیا کار دارم نه دنیا بامن». درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید. 🌷🌹🌷🌹 فارس 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ☘☘☘☘ : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍃 کاش می شد حال خوب را ، لبخند زیبا را، بعضی داشتن ها را ، خشک کرد..‌. لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت... 🤚 🍃 🌸🍃 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * این دومین پاتکی بود که تا این وقت صبح شده است .شهرک الدوعیجی در حال سقوط است .بچه های تیپ ۲۱ امام رضا آنجا درگیر هستند. تلفات سنگینی را متحمل شده اما با این حال دست بردار نیستند .اینها هم خبرهایی است که بین فرماندهان در خط دهان به دهان می شود و به گوش علیرضا هم رسیده است .حتما صدام هم این را فهمیده که عراقی‌ها گلوله های شیمیایی قاطی با گلوله‌های جنگی میریزند پشت خاکریز های این طرف . علیرضا هم مثل بقیه موشک انداز را با یک دست میگیرد و سینه خاکریز بالا می رود .آرام سرک می کشد و از لبه خاکریز میدان نبرد را می بیند .از تانک ها خبری نیست اما بین دو خط جهنمی از آتش و انفجار است.تیرآهن های شهرک الدوعیجی که صبح پیدا بودند،حالا پیدا نیستنددورتر ام الدکل دیده می شود و ستون دودی که از پتروشیمی بصره دل آسمان را شکافته است. آتش سنگین است .علیرضا میداند که عراقی ها بی خود و بی علت این آتش را نمی ریزد.می داند که دوباره پاتک می‌کنند و قصد دارند با یک حرکت نعل اسبی شهرک نوساز را از سقوط حتمی نجات دهند . صدای پاور سوت دستگاه را تا آنجا که میشد بالا برده تا سرباز مترجم عرب بتواند مکالمه ها را بفهمد و ترجمه کند. مترجم گفته بود که مکالمه بین دو فرمانده ارشد است.یکی دارد به بالا دستش می گوید :که اگر نیروهای کمکی فقط ۲۰ دقیقه مقاومت کنند و تاب بیاورند اوضاع رو به راه می شود .گفته است که آتش مجوسها به قدری سنگین است که نیروهای کمکی نمی توانند تانک‌ها را همراهی کنند و توپخانه مجوزها جاده بصره به شلمچه را جهنم کرده و فقط شیمیایی چاره کار است و طرف مقابل هم بدون استفاده از رمز جواب داده که مقاومت کنید .جناب فرماندهی کل بهترین درودها را تقدیم کرده و قول ترفیع و پاداش داده. مقاومت کنید که همه آبروی عرب در گرو مقاومت امروز شما در پشت شهرک و نهر جاسم است .چشم پیام شما را هم تقدیم قائد اعظم خواهم کرد. خود ما هم چاره را در استفاده از گاز شیمیایی می‌بینیم. مکالمه فرمانده عراقی با زیر دستش نرم و ملتمسانه بود. ذهن علیرضا به آن مکالمه است و چشم‌هایی باد کرده اش بین ستون‌های روی لبه های خاکریز دشمن دو دو میزند.احساس نفس تنگی می کند.عمیق نفس می کشد . بی‌فایده است. فیلتر آلمانی ماسک بیشتر از این جواب نمی‌دهد و می‌خواهد قیدش را بزند. اما سال قبل زجر شیمیایی را کشیده است .می‌داند که به راحتی نمی‌توان از شهر این سلاح شیطانی خلاص شد .یاد فاو می‌افتد و روز دوم عملیات والفجر که بچه‌های اعلام گاز تاول زا کردند و از همه خواستند که بادگیر بپوشند و ماسک بزنند. اما علیرضا نه ماسک داشت و نه بادگیر تنش بود .هم شده بود روی دستگاه بی‌سیم معماری که غنیمتی بود و می‌خواست راه بیندازد‌ عقب پیراهن پلنگی اش از زیر فانوسقه در رفته بود اندازه یک کف دست لخت و پیدا بود .مدتی بعد درد با تمام وجود حس می کرد .اما هر چه دست می‌کشید زخمی در کار نبود .از درد به خود پیچید که سر و کله رجبعلی حسینقلی پیدا شد. با همان چشم های پر شیطنت و چالاک این ستاد در زیر چانه علیرضا گرفت و به چشمان عسلی اش زل زد _اتفاقی برات افتاده؟ __کمرم داره میترکه! حسینقلی نگاه به کمرش کرد _لامصب این چه بلایی سر خودت آوردی؟ _چیشده حسینقلی؟ _چی میخواستی بشه کمرت اندازه یک کف دست کبود شده.. به خدا عامل تاول زاست. باید فکری براش کرد. آنروز هرچی حسینقلی التماس کرد علیرضا زیر بار نرفت _پسر خوب این مواد شیمیایی که زخم تیر و ترکش نیست. که عفونت هم بکند بشود کارش کرد .خودتو اذیت نکن بزار ببریمت اورژانس. اگر لازم بود اعزام کنند اهواز .به خدا این تاول زا شیر را هم از پا میندازه علیرضا مشغول راه انداختن دستگاه بود و از درد به خود می پیچید جواب حسینقلی را هم نمی داد . حسینقلی کمرش را بست و رفت .صبح سراغ علیرضا آمد.هنوز هم درد داشت .چفیه را باز کرده بود .چشمش که به سیاهی تیرک پشت علیرضا افتاده بود .خواهش و تمنا را کنار گذاشته و درخواست کرد و او را از اورژانس اروند و از آنجا به بیمارستان فاطمه الزهرا در منطقه چوبده و از آنجا به اهواز برده بود. اهواز جایی را برای مسدودمان شیمیایی تدارک دیده بود. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در واتس اپ👇 گروه اول https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99 گروه دوم https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP درایتا ،👇👇 @shohadaye_shiraz ادامه دارد ....
🔰شب عروسی عبدالعلی بود. اصلاً نگذاشت به دست و پایش حنا بگذارند، می گفت: «در این زمان که هر روز شهیدی با خون خود حنا می گذارد، حنا گذاشتن در عروسی ضرورتی ندارد.» 🔰وقتی مراسم تمام شد، ایستاد به نماز. نمازش که تمام شد صدای در خانه بلند شد. در را باز کردم مردی بود که با نگرانی می گفت، خانمش مشکل ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﺷﺪﻳﺪ پیدا کرده، گفتم: «آقا امشب شب عروسی عبدالعلیِ، بعید است بیایند!» جریان رابه عبدالعلی گفتم، فوراً لباس پوشید و گفت: «اینجا که جای تعلل نیست!» رفت مشکل آن بنده خدا را حل کرد و برگشت. 🔰 یکی از اتاق های خانه بود که هیچ وقت در آن نمی خوابید، اتفاقاً حجله عروسی را هم در همان اتاق بسته بودند. می گفت: « وقتی در این اتاق می خوابم صدای در را نمی شنوم. ممکن است بیماری در خانه را بزند و من صدای در را نشنوم!» 🏴🌹🏴🌹🏴 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7b یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴یا حسین مظلوم 🚨ﻓﻮﺭﻱ 🎥کشف پیکر مطهر ۲ شهید دوران دفاع مقدس در منطقه عملیاتی چنگوله جمعه ۱۸ مهر ۹۹ 🏴ﻳﻮﺳﻒ ﮔﻤﺸﺪﻩ, ﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪ ...😭 ☘☘🌹☘☘ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 که در کربلا خاک شد....* : 👇👇👇👇👇 🌷ابوریاض از افســران ارتــش عراق در زمان جنگ هشت ســاله ورجــال سیاسی این کشــورنقل می کنــد؛ در های جنــگ مشغــول نبــرد بودم که دژبانی مـــرا خواست. مــان با دیدن مـــن خبر کشته شدن پســـرم را در جــنگ داد. خیلی ناراحت شدم😔. من برای او آرزوهای زیـــادی داشتـــم. به هر حـــال به رفتـــم و کارت و پـــلاک را تحــویل گرفتم و رفـــتم جـــنازه اش را ببینم. وقتے را کــنار زدم،شدیــدا یکه خوردم. 😳😳بــــا تعجب گفتــم: شده.اشتباه شــده. این پــسر من نیست.😲 افسر با بی طاقتی گفـــت :اما کارت و پلاکش تایید شده!😡😡 روی حرف خودم اصرار کردم. ناگهان در دلم افتاد که نکند با اصرار مشکلۍ برایم پیش بیاید. به اجبار جســـد را تحویـــل گرفتم.تابوت را روی ماشین بستم و به سمت زادگاهم حرکت کــردم. *وقتی به رسیـــدم به دلم افتاد بیشتر به خودم زحمت ندهــم و ان جســد را همــان دفـــن کنم.*چهره ان دلم را آتــش می زد. پیکری پاره پاره داشــت اما با و آرامــش آرمــیده بود برایــش ای خوانــدم و او را در کربلا دفن کــردم. تا پایان جنگ خبرے از پســرم نداشتم.تا اینکه با آزاد سازی اســرا به برگشت. اولــین چیزے که از او پرسیدم این بود:چرا پلاک و هویتت را به دیگـــری دادی؟ پسرم گفت:من توســط یک اسیر شدم. او اصرار کرد را به او بدهــم. حتي حاضــر بود بابتـــش به مـــن پول بدهد. به او دادم اما اصرار داشت که قلبا از این موضوع باشید.😊 گفتم در صورتے که دلیــل این را به من بگویی راضے می شوم. *بسیجی گفـــت:من تا دو یا ســـه ساعت دیگه میشم و قرار است من را در جـــوار مولایـــم حسین دفن کنند و می خواهم تا قیـــامت در مولایم حســـین ع بیـــارامم...* 📚منبع؛ روزنامه کیهان,۵ دی ۱۳۸۹ 🌷 شهداییم 🌺☘🌺☘🌺 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ...
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 و ما رمیت اذ رمیت... 🎙 به روایت: حاج حسین ﻳﻜﺘﺎ ✅ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺒﺎ ....ﺣﺘﻤﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ ✅ 🏴🏴🏴🏴 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
‍ 🌼★🌼★🌼 آنقدر دارم بنویسم که نگو..تو کجایی پدرم ..⁉️ آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو .. بس که تنگ💔 تو ام، از سر شب🌙 تا حالا آنقدر بوسه به تــ✨ـــو دادم 🍁که نگو 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @golzarshohadashiraz
🌼🍁 صبـحِ آن دیده بخیر است، که نگاهـش به جمالِ رخ دلدار منور گردد... 🤚 🍃 🌼🍁 @shohadaye_shiraz