eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍁🍂🕊🍂🍁🍂 باغی است جهان، ز عکس رویت خرم دل آن که در تماشاست در باغ همه رخ تو بیند از هر ورق گل، آن که بیناست... 🤚 🍃 🍂🍁🍂🕊🍂🍁🍂 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * مادر علی رفت سراغ همسایه ها که با کمک  آنها یک دختر خوب و مورد پسند علی پیدا کند.   زن همسایه خانواده ای را معرفی کرد و به مادر علی پیشنهادش را  داد.مادر علی ترس داشت که نکند این هم با شرایط علی جور نباشد. برای همین دست نگه  داشت تا چند روزی بگذرد ببیند چه می شود. تا اینکه یک روز صبح بابای علی از خواب بیدار شد و  گفت :عذرا  دیشب من یک خواب جالبی دیدم. مادر علی گفت :خیر باشه ایشالله. چه خوابی دیدی؟ احمدآقا متفکرانه سری تکان داد و گفت :خواب دیدم سه تا خانم چادر مشکی وارد پذیرایی خونمون شدن. جلو رفتم و سلام کردم به خیالم که مهمون هستن خوش آمد گفتم و تعارف شان کردم.  نشستن اینجا کنار  این پنجره.  همش تو فکر بودم که اینها کی هستند و برای چی به خونه ما اومدن .طاقت نیاوردم و ازشون پرسیدم . دست راستی به خانومی که وسط نشسته بود اشاره کرد و گفت: ایشان حضرت فاطمه هستند .من خیلی خوشحال شدم که حضرت فاطمه به خونه ما اومدن و خوش آمد گفتم .بعدش گفت :این خانوم حضرت زینب هستن.  من بیشتر  ذوق زده شدم به حضرت زینب هم خوش آمد گفتم. و پرسیدم که خود شما که هستید؟ گفت :منم مریم مادر حضرت عیسی . به ذهنم افتاد که برای چه کاری به اینجا آمدند که خودش  ما برای مراسم عقد علی اومدیم. با تعجب گفتم: برا عقد علی؟ علی که هنوز زن  نگرفته .خانمی که حضر ت مریم بود گفت :انشاءالله . تعجب کردم اونا کمی که نشستن خداحافظی کردند و رفتند منم از خواب پریدم. مادرعلی در حالی که به شدت از این خواب احمد آقا شگفت‌زده شده بود با خوشحالی گفت: بگمونم گوش  شیطون کر، اگر از دختری که زن همسایه آدرس داده برا علی خواستگاری کنیم جور میشه . همان روز خوش و خوشحال با‌ زن‌همسایه رفتند که دختر را  دختر را  ببینند و پسندیدند و همان روز به علی نامه‌ دادند.  یک دختر را پسندیدم شما هم باید بیای و ببینی. شب علی آمد مادر خیلی تعجب کرد و گفت: به این زودی نامه ام بهت رسید؟ علی که از حرفهای مادر چیزی دستگیرش نشده بود گفت: کدوم نام مادر؟ ما اومدیم به خونه شهدا سر بزنیم حالا  بچه ها تو ماشین منتظرند که کارد و چنگال و بشقاب براشون ببرم هندوونه بخورن . مادر ماجرا را برای علی توضیح داد و علی را به فکر فرو برد مخصوصاً قضیه خواب  را وقتی شنید اشک از گوشه ی چشمش بیرون زد. مادر آمدن علی را به فال نیک گرفت و علی که به شدت به فکر فرو رفته بود با تاملی گفت  :امروز که داریم میریم به خونه یه  طرفای فسا سر بزنیم اما قرار بزار برا فردا ساعت چهار بعد از ظهر. ادامه دارد.... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰در جريان انقلاب اسلامـي رشد کرد و بصورت يکـي از فعالترين چهره ها در آمد. در ابتداي پيـروزي انقلاب بعلت نياز مبرم نهضت به نيروهاي مؤمن براي تبليغ و تعليم قران مجـيد به گوشه و کنار شـهر و حتي حومه ي شـيراز مي رفت و بدين ترتيب اولين کلاس هاي خود را بر پا نمـود. 🔰هرجا محمد رضا عقيقي بود کلاس اعتـقاداتي بر پا بود چه در سـپاه و خارج آن .. قرآن را با صوتےزيبا تلاوت مےکرد. احکام را بسـيار جذاب تدريـس مي کرد. به اصول عقايد عشـق مے ورزيد و با تسلط فوق العاده اي تدريس مي کرد . 🔰پس از ورود به دانشگاه، درس را در همان سنگرهاي جبهه تشکـيل داد و فقط براي ثبـت نام و امتحانانت به دانشگاه مي رفت . براي همکلاسانش جاي تعجب بود که بدون حضوردر کلاس درس با عاليتـرين نمرات قبول میشود. 🔰سال ۶۵ از طرف سپاه به مأموريت سوريه و لبنـان اعزام گرديد . حاصل اين مأموريت تحقيقـات بسيـار کم نظيـر و جامـع و مصـور، در زندگے نامه اصحـاب پيامـبر و دانشمـندان مدفون در آن ديار مي باشـد . محـمدرضا عقیقی ۵ 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حتما ببینید ... پاکبان محل زندگی شهید فخری زاده میگه "ایشون هر روز قبل اینکه بره سر کار، ده دقیقه می‌نشست و مشکلات من رو گوش می‌کرد و حل هم می‌کرد!" همین چند روز قبل بود که دیدیم معاون اول رئیس جمهور چطور با بی احترامی به یه شهروند، تحقیرش کرد! مشکل ما واشنگتن نیست، خوی اشرافی گری برخی مسئولینه... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
😳😳😭 ای دوســتان و همـرزمان عـزیز من! اگر زمانے فرا رسیـد که جنـگ به پایان رسید و من به فیض نایل نشــدم از شـما عزیـزان عاجـزانه این تقاضـا را دارم بدنـم را از پوشاندنے ها عریان و برهـنه کنیـد و پاهایـم را به ببندید و در بر روی خـار و خاشـاک رهـا ڪنـید و اگر ڪسی پرسیـد چـرا این ڪار را مےکـنید بگویید : این جوانے است کم سن و سال و گنه کار که توفیق و سـعادت را نداشته است و خداوند او را از درگاه الهے خود رهانیـده است. حال اگر شهادت شد، آن را دو دستے می گـیرم و خدا کند که زانوهایم سست نشود و شهادت چیزی نیـست که هر کس بشود 🌺🌺🌷 🌹 ☘🌺☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
۵ | ⭕️ «شـب‌های عملـیات کربلای ۵، اين است و انس با آن باعث وارسته شدن می باشد، هر کس آن عملیات را کند نامش از اردوگاه انقلاب قلم خواهد خورد؛ لذا باید این حادثه بزرگ را نگه داریم.» ▫️رهبر فرزانه انقلاب اسلامی، امام خامنه ای ... 🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊 بخـند! لبخنـد تــو تمام منحنی هــای جهان را بـی اعتبــار می کند... 🤚 🍃 🕊 @shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 🏴🏴🏴🏴 ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﺣﺎﺝ ﺣﺴﻦ ﺣﻘﻴﻘﻲ 👇 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 25 ﺩﻳﻤﺎﻩ 1399/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16 🏴🏴🏴🏴 ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ 🔻🔻🔻 ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ 🏴▫️🏴▫️🏴 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🔰وارد اتاقـش ڪه شـدم، ناگهـان از خواب پرید و نشـست. عرق از صــورت گُر گرفته اش می جوشید و خود نمایے می کرد. گفتم: چیه داداش، خواب بد دیــدی؟ نگاهی به من کرد و گفــت: «خیلی وقتِ اینجایی؟» گفـتم: «نه تازه آمدم، حالا بگو چے شــده؟» گفت: «به شرطے که بین خودمون بمونه!» نفسـش ڪه جا آمد، آهی کشید و ادامه داد: « خواهــر باورت نمی شه، یه ساعت بود که داشتم با (س) حـرف مـی زدم!» گفتم: تو را خدا بهش چی گفتی؟ هر چه پیله کردم چیزی نگفت. تنها آهی کشید و گفت: «خواهـر همیشه از خدا یه خواسته بیشتـر برای خودم ندارم، اونم اینه که روز حضرت زهرا از این دـنیا برم!» 🔰شب شــهادت حضــرت زهرا، عملیــات کربلای ۵، با رمز یا زهرا. شب سـختی را پشـت سر گذاشـته بودند. علیـرضا گفـته بود نگـران نباشیـد، تا فردا صبح ساعت ۱۰ کار دشمــن تمامه! صبح (س) بود، به نماز ایســتاده بود که ترکشی به را دریده و علیرضا به آرزویش رسید بود. همان ساعت که پیـش بینی کرده بود کار دشمن تمام شد🌹 علیرضا هاشم نژاد ۵ سالروزشهادت🏴 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * فردا ساعت ۴ بعد از ظهر با مادر و مادربزرگ و خواهرش رفتند خانه دختر که مثل خودشان زندگی ساده‌ای داشتند. توی حیاط روی تخت نشستند و مادر و مادربزرگ مقدمه‌چینی کرده و سر رشته کلام را به علی سپردند. او هم با نام و یاد خدا و مقدمه‌چینی کوتاهی اصل حرف هایش را زد: «من پاس دارم از دار دنیا هیچی ندارم الان هم مهمترین کارم جنگه ممکنه توی جنگ مجروح بشم. ممکنه اسیر بشم ممکن شهید بشم قول نمیدم اما تلاش می‌کنم که دخترتون رو خوشبخت کنم» به دل خانواده عروس نشسته بودند همه راضی بودند و می گفتند آقا داماد یک تکه نور است در روز فرصت خواستند برای تحقیق و مشورت. دو روز بعد جواب  بله بود. پدر و برادر ها  همه آمده بودند. معلوم بود که هردو خانواده تحقیقاتشان را انجام داده و فکر هایشان را یکی کردند.صد هزار تومان مهریه شان شد و بعدش هم قرار مدار بازار و خرید حلقه و انگشتر،خیلی مختصر و ساده. بعد هم آقا داماد رودخانه امام جمعه آقای آیت‌اللهی اجازه گرفت و قرار شد که آقا خطبه عقدشان را بخواند. یعنی بیست و هشتم مرداد ماه سال ۶۴ آمدند خانه آقا و آقای آیت اللهی خطبه عقد علی آقا و معصوم خانم را خواند و آخرش هم چند جمله نصیحت: «اول از همه خدا را در نظر بگیرید.محبت اهل بیت را چاشنی زندگیتان کنید تا نمک زندگیتان باشد در زندگی مشترک مبنا بر تفاهم طرفین و دوست داشتن و محبت است پس برای خدا همدیگر را دوست داشته باشید و در مشکلات همدیگر را کمک کنید.» زن گرفتن علی کفتر نشد و سه بار این جمله را جلوی همسرش به زبان آورد که: «خدا را شکر می‌کنم که  آن کسی را که میخواستم به من داد» این جمله بهترین هدیه ازدواجشان بود خدا یک هدیه خوب عبدالعلی داده بود آن هم یک همسر خوب و مهربان بود.یک هدیه خوب هم به معصومه خانم داده بود و آن هم خود علی بود. عبدالعلی ناظم پور زیباترین هدیه خدا بود برای معصومه خانم. اتاقی را که در خانه پدری برای زندگی علی در نظر گرفته اند و مدتی بعد با اصرار مادر دست همسرش را گرفت و آوردش خانه.ساده ساده یک واحد ولیمه ساده با چهار تا قوم و خویش نزدیک و چند تا از رزمنده ها. آرام و بی سر و صدا. گفت: از مادر شهدا خجالت میکشم که آرزوی داشتن عروسی بچه هاشون رو داشتند. سه روز نگذشته بود که پوتینش را کشید پاک مادربزرگ آمد سر راهش:مادر تصدقت بشم ننه جونی.. دردو بلات بخوره تو سرم.. حالا زوده تو تازه زن گرفتی» قبول نکرد مادر هم آمد کمک. گفت: جبهه به من نیاز دارد باید برم. اما همه دست به دست هم دادند که چند روزی بیشتر علی را نگه دارند. یک هفته بعد با چند جعبه شیرینی راهی جبهه شد. 🌿🌿🌿🌿 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
❁﷽❁ پنجشنبه ڪه مے آید باز دلتنگ مےشوم بی قرارِ یـاد مےشوم یاد میدان جنون آشنایان غبارو خاڪ و یادآنانےڪه بوده‌اند اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم💐 🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ﭘﺨﺶ ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﻤﺮاﻩ ﺑﺎ ﻗﺮاﻋﺖ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ 👇👇👇👇 ﭘﺨﺶ اﺯ ﺻﻔﺤﻪ اﻳﻨﺴﺘﺎ. اﻣﺮﻭﺯ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16:15: https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🌼فرازی از زندگینامه خودنوشت بزرگمرد تاریخ معاصر قاسم سلیمانی: ✍با پای برهنه یا با کفش‌های لاستیکی که مادرم از پیله‌ورهای دوره‌گرد با دادن مقداری کُرک یا پشم می‌خرید، مثل جوجه اردکی دنبال او می‌رفتم. در روز چند بار زمین می‌خوردم یا خار در پاها و دست‌هایم فرو می‌رفت. پیوسته از سرپنجه‌های پایم خون می‌چکید و مادر آرام آرام با سوزن خیاطی خارها را از پایم درمی‌آورد و با اُشتُرَک محل زخم‌ها را مرهم می‌گذاشت. 📚صفحه 23 کتاب "از چیزی نمی‌ترسیدم" http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75