eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود ، گاهی در پایگاه درس می خواند و هنگامی که می خواست درس بخواند ، از پایگاه خارج می شد و در راهرو می رفت . در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما می نشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی می گفت : من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم. هادی ذوالفقاری 🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * تقویم دقیق چهارم بهمن ماه سال ۶۵ را نشان می‌داد دقیق چهار روز از شهادت خلیل مطهرنیا می‌گذرد و *کاکاعلی ۲۵ سال و ۱۶ روز بود که در این جهان زندگی می کرد*. از اهواز تا شلمچه اذیت شده بود اما به روی خودش نمی آورد آن روز از صبح حال و هوای دیگری داشت زخم کتفش اذیت می‌کرد و گاهی از آن خون بیرون می زد. عملیات کربلای ۵ با تمام شدت خود ادامه داشت. از صبح هر کس که رسیده بود دوستانه تر و عاشقانه تر نگاهش کرده بود. هرکس کاکا علی را دیده بود فهمیده بود غمی بزرگ در دلش موج می زند. هرکس نگاه به چشم هایش کرده بود خیس بودن آن را دیده بود. آخرین نماز کاکاعلی بر خاک های شلمچه نماز ظهر و عصر بود که زیر آتش شدید دشمن گرد و غبار و دود باروت باکتفی که باندپیچی شده بود و دستی که بالا نمی آمد آرام و با طمأنینه خواند. نه درد دست را فهمید نه درد کتف را.از اول تا آخر نماز اشک ریخت و بهانه خلیل و بچه‌ها را گرفت.از اول کربلای پنج خیلی ها شهید شده بودند خیلی از بچه های لشکر و نیروهای تخریب چی خودش،که از هر کدام هزارتا خاطره داشت مثل علیرضا سلیمی فرد،مهدی طاهری،محمد حسن خواجه نژاد،حمید عیدی،جلیل رنجبر،نبی الله ابراهیمی،محمد احمدی،قاسم کمانی،محمدباقر زارعی،کریم رئیسی...داغ های سنگینی روی شانه اش مانده بود داغ هایی که حرارتش به دلش رسیده و جگرش را میسوزاند و تحملش سخت بود. انگار امروز داغ حسین ایرلو و سیدحمیدرضا تازه شده بود.اسم هر کدام از بچه ها کافی بود تا اشکش را دربیاورد. آخر اشکهایش بود که حاج عبداللهی جانشین لشکر را دید.از بچه ها شنیده بود که لحظه شهادت خلیل کنار دست حاجی بوده که خمپاره آمده. دلش می خواست از زبان حاجی نحوه شهادت خلیل را بشنود.حاجی عبداللهی تا چشمش به کاکاعلی افتاد و او را بغل گرفت و بوسید و از مجروحیت اش پرسید و گفت: چند روزی میماندی استراحت می کردی تا زخمت خوب بشه.بچه ها که هستند.» تا حاجی گفت بچه ها ،بغض کاکاعلی ترکید و گفت :حاجی خلیل رفت ,محمدحسن رفت ,جلیل رفت ,محمد رفت, قاسم رفت و تند تند اسم بچه هایی را که شهید شده بودند بر زبان آورد و اشک ریخت... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷 عنایت عکسے از خودش را بزرگ ڪرده و قـاب گـرفته بود، تصویری که خودش خـیلی آن را دوسـت داشت. عکسـی ڪه در آن قرآنے را باز کرده و می خواند. اما عکـس را پنـهان کرده و نمی گذاشت کسی آن را ببیند. بعد از شهادتش که آن عکس را دیدیم گذاشتیم برای مراسم های شهید و به صورت پوستر چاپ کردیـم. بعد از یکـی از دوستانش جریان آن عکـس را شنیدیم. می گفت بعد از یکی از عملیـات ها, یکی از بسیجی های گردان در اثرمـوج انفجار به شدت موج گرفته شـده و غیرقابل کنترل شده بود. هر ڪارے مے کردیم نمی توانستیم او را آرام کنیـم. تا اینکه عنایـت قرآنـش را باز کرد و شروع ڪرد به تلاوت. به طور معجزه آسایے بسیجی با شنیدن صدای تلاوت قرآن عنایـت آرام شد و به حالت اول برگشت. یکےاز بچه هـا که دوربین دستش بود این صحـنه را ثبت کرد... 🍃🌹🍃 عنایت الله بازگیر شهادت: والفجر۸ معاون گردان امام علی(ع)- لشکر 19 فجر 🌷🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ واتسـاپ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | لحظاتی منتشرنشده از آخرین غبارروبی حاج قاسم سلیمانی در حرم امام هادی (ع) ﺧﻮﺷﺎﺑﺤﺎﻟﺖ 😭 ☘🏴☘🏴☘🏴 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷محسن همیشه از اینکه در عبادات کوتاهی می کند و آن جور که شایسته است خداوند را عبادت نمی کند گله داشت. مدتی بود که از ایشان بی خبر بودم، احوالش را از [شهید] ابراهیم باقری زاده پرسیدم. انگار چیزی یادش آمده باشد، سریع گفت: «می دانی محسن مدتی قبل چه می گفت، می گفت اکنون نمازم مورد قبول پروردگارم است، نمی دانید چه لذتی از عبادتم می برم و هنگام نماز از خود بی خود می شوم.» دوزاری ام افتاد که وقت رفتن محسن هم رسیده است! زمانی نگذشت که محسن آسمانے شد 🌾🌷🌾 فرشید(محسن) خسروی سمت: فرمانده گردان کمیل , لشکر المهدی(عج) شهادت:28/11/1364 - والفجر 8، فاو 🌹🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
از ۵ رجب(۲۹ بهمن) تا ۱۵ شعبان روز میلاد امام عصــر (عج) 🤲استغاثہ جهانے به درگاه الهے🤲 جهت ڟهور منجے موعود عج و شهدا ✨☘✨☘✨ *لطفا نشر دهیــد*
⚘﷽⚘🌼🍀 ‌اے شهید صبح در ڪوچه ما منتظر خنده توست وقت آنست ڪه خورشید مجدد باشی 🤚 🍃 🌼🍀 @shohadaye_shiraz
ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ 🌺🌼🌺🌼🌺 ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﻛﺮﺑﻼﻳﻲ ﺣﺴﻴﻦ ﻓﺘﺢ اﻟﻠﻬﻲ 👇 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 30 ﺑﻬﻤﻦ 1399/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16:30 🏴🏴🏴🏴 ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ 🔻🔻🔻 ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ 🌸🌸🌸🌸🌸 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * جنگ بدون خلیل با تمام خوبی و بدی هایش ادامه داشت و نگذاشتند اسلحه خلیل روی زمین بماند.اما نبودنش همه جا احساس می شد. گوشه معراج شهدا جسد بی سر خلیل منتظر مانده بود اما کسی دلیل این انتظار را نمی دانست. سختی عملیات کربلای ۵ مانع بود که بچه ها و فرماندهان بشر برگشته و خلیل را تشییع کنند.همه منتظر فرصتی بودند که مراسم را شکوهمندانه برگزار کنند شاید هم خلیل منتظر کسی بود و تنهایی نمی خواست تشییع شود. روز چهارم بهمن بچه ها وسایل را بار زده و خودشان روی بارها سوار شدند و کاکاعلی جلو تویوتا های خاکی نشست و آمدند مقر تاکتیکی. همان جایی که سنگرهای تخریب و اطلاعات و مخابرات و فرماندهی دور هم بودن آن طرفش می خورد به اسکله لشکر ۲۵ کربلا. اسکله که بچه های لشکر المهدی از آنجا سوار قایق شده و جلو می رفتند.همان جایی که با خط مقدم فاصله داشت و آتش توپخانه عراق هر از گاهی در اطراف آن فرود می آمد.برای جلوگیری از نفوذ آب پدهای در منطقه زده شده بود. پد خاکریزی پهن بود که وسط آب می زدند آنقدر پهن که ۲یا ۳ ماشین می‌توانست کنار هم از رویش عبور کند. عراق منطقه را به آب و بسته بود تا بچه ها پیش روی نکنند و پد برای این بود که آب پیشروی نکند. این مقر قبلاً دست ارتش بود و سنگرهای محکمی داشته و شب عملیات کربلای ۵ از آنجا به خط عراقی‌ها زده بودند بچه‌های تخریب در این پد ۶ تا سنگر داشتند. بچه‌هایی که مقر تاکتیکی بودند با ورود ناگهانی کاکاعلی غافلگیر شده و بازار مصافحه و روبوسی با صلوات و خنده گرم شد. بیسیم خبر را به خط رساند و همه تعجب کردند که چرا کاکاعلی به این زودی بلند شده آمده جبهه. اما جلال کار خط را سپرد دست بچه‌ها و آمد که کاکاعلی را ببیند. گفتند فعلاً کاکاعلی جلسه دارد باید صبر کنید تا جلسه تمام بشه. گفت :به این زودی جلسه میذاشتین یه چایی بخوره! استراحتی بکنه! هنوز نیامده جلسه! جلسه با کی؟ گفتند با بچه‌های تخریب قرارگاه. سر تکان داد و رفت توی سنگر پیش بچه ها.از لحظه ورود کاکاعلی برای تعریف‌ها کردند که چه قلقله شده و چقدر خوشحالی کرده اند و دل عمو جلال را سوزاندند. کم کم غروب غمگین شلمچه داشت شروع می شد و یکی بچه ها می رفتند و حضور می‌گرفتند تا برای نماز مغرب آماده شوند.اما جلال همرفت پایه تانکر آبی که ۷ متر با سنگر شان فاصله داشت تا وضو بگیرد. بچه‌های قرارگاه خاتم آمده بودند که تکلیف میدان مینی راکه پشت خط بود، روشن کرده و آنها را جمع‌آوری کنند. این میدان تا حالا چند صحیح و پا قطعی گرفته بود. آنها کار که می‌دانم این را آورده بودند تا از روی آن کاکاعلی را توجیه کنند. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷روز شهادت امیرالمومنین(ع) به دنیا آمد. او را برای نام گذاری بردیم پیش ایت الله حق شناس.آقا اذان و اقامه در گوشش گفت و بعد قرآن باز کرد و گفت: نامش را بگذارید محمود! پسر آقا بعد ها می گفت:وقتی از منزل خارج شدید آقا گفت: «این پسر پدرش را عاقبت به خیر می کند و باعث خیر دنیا و آخرت ایشان می شود.» از آقا علت را پرسیدیم. فرمودند:« محمود به معنای پسندیده و اخلاق نیکوست و مورد پسند خداست مطمئناً این پسر روزی به شهادت می رسد.» ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8 ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ... روز میلاد امیرالمؤمنین(ع) با پیکری غرقه به خون به خاک سپرده شد! هدیه به شهید محمود وحید نیا 🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این کلیپ انگار خلاصه زندگی حاج‌قاسمِ 🔸به دنیا نیومده که بمونه؛ اومده تو خط مقدم فرماندهی کنه و از تعلقاتش دل بکنه و دلبری کنه و‌ بره ... چقدر آزاد و رهاست ... و ﺣﻖ ﺩاﺭﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻟﺘﻨﮓ اﻭ ﺷﻮﺩ ... 🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷مرحله دوم عملیات والفجر ۸ بود. عبدالعلی کنـار یکـی از نهرها ایستاده بود و با غـم مےگفـت: یعنی می شود ما هم شویم. قبل از اذان ظهر بود... توی سنگر نشســته بودیم. اسدالله گوشه ای دراز کشید و لحظه ای بعد از خواب پرید. گفـت فلانی خواب دیدم شهیـد شدی و در خون مےغلطی! گفتــم خون خـواب را باطل می کند. تعبــیرش این است که شما شهید می شوید و من می مانم. همان شب بود رفتیم سمت کارخانه نمک. همــان شب بچه های همان سنگر یعـنی عبدالعـلی, اسدالله شریفی, محمد حسین امــیری, صــمد صابری و سهراب رییسی شهید شدند... عبدالعلی سال ها مفقــود بود... 🇮🇷 منبع: کتاب «علمدار عصار!» 🌾🌷🌾 سمت: فرمانده سپاه اقلید شهادت: 28/11/1364 – فاو 🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75