eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی مان وقف ❣ است ما بی حســین شوق نداشتیم❌ 🏴🏴🏴🏴 : 💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد الحسین (ع) یاد می کنند😍 این سخن یک شهید هست پس ضمانت دارد ... امشب شهدا کربلا هستند .... 🌺 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
‏‏﷽ ایها الناس بخواهید که آقا برسد بگذارید دگـر درد بـه پـایان برسد همگی در پس هرسجده به خالق گویید که به مارحم کندیوسـف زهرا«س» برسد .... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مدرسہ ڪہ مے رفت بالاے هرصفحہ از دفترش مےنوشت:«السـلام علیڪ یاصاحب الزمـان(عج) برایم مشڪلے پیش آمده بود،بہ خوابم آمد و گفت: «فقط بگـو یـاصـاحب الزمان(عج)» ‌مادر شهيد ﺷﻴﺮاﺯ @shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * از شمال نسیمی داغ می خرامید صندوق های خالی مهمات هر از چند قدمی که شکسته و سالم ولو شده بودند روی خاک. فاو و بیابان های اطراف در آتش خورشید تیر ماه می برشید. اگر نبود ۵ ماه پیش سد اروند که آب، حسابی بالا بیاید و مین های خورشیدی سطح آب پایین برود ،خبر رفتن نیروها با شناورها به آن طرف آب، در سایه همان پولتیک های تبلیغاتی جنگ که برای بالابردن روحیه است، کمرنگ می شد. غواص ها تله های انفجاری دشمن را خنثی کرده بودند برای آمدن دیگران. فاو اگر به چنگ می‌افتاد عراقی ها دستشان کوتاه می شد از خلیج فارس و آتش شان دور می‌شد از آبادان و خرمشهر. پل های شناور که بعدها آماج حملات هوایی دشمن گشت، مرتب در اروند نصب می‌شد که نیروهای کمکی بیایند تا فاو به راحتی از دست نرود. عراقی‌ها خواسته بودم گندم ری را درو کنند و حالا در آستانه از دست دادن خرمای بغداد زانو در بغل بودند.کارخانه نمک عراق دیگر به همه چیز می برد جز کارخانه به راحتی دیده می‌شد. عراقی ها هرچه کرده بودند تا او را پس بگیرند نشده بود.پاتک پشت پا تک از هواپیماهای شان اعلامیه می‌ریختند پایین: «اینجا زمین غصبی است نماز خواندن در اینجا حرام است و نماز شما باطل است» فایده نمی‌کرد.بصره مثل شهر طاعونی بود از بوی تعفن جسد های سربازان عراقی.فرصت نکرده بودند جنازه ها را تحویل خانواده هایشان بدهند.ایرانی‌ها نمازشان را در فاو و بیابان های اطراف می خواندند توی کانال هایی که کنده شده بود.این چند روزی که از شروع والفجر ۸ می گذشت آمبولانس های ایرانی هم بیکار نبودند تا ابتدای جاده فاو _ام القصر «سه راهی شهادت» نام گرفت .به هر تقدیر حالا ۵ ماه از والفجر ۸ می گذشت .نیروهای ایرانی منطقه البهار و فاو و بصره را با پمپاژ آب گرفته کرده بودند و شبه جزیره فاو به جزیره تبدیل شده بود و ایرانی ها خوب می دانند نگه داشتن دوست از به دست آوردنش مشکل‌تر است. در موقعیت پدافندی بعضی وقت ها فرصتی است تا یک فرمانده نظامی آسوده خیال از عملیات ورزش کند . مسابقه بگذارد به تیم قهرمان جام بدهد،اما ناقة حواس‌پرت اینها که دشمن در کمین را از یاد ببرد. منطقه‌ای که نیروها در آن بودند پر بود از مین‌های گوجه‌ای لقمه‌ای و نیروهای مهندسی با بیل مکانیکی به عمق چند متر خاک را می کندند و می ریختند گوشه ای برای خاکریز زنی‌ گاهی مینی که در سطح زمین بود منفجر نمی‌شد و می‌ماند لابلای خاک تل. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
به یاد علی اکبرهای خمینی... 🌷پلاستیک را که کنار زدند دیدم اکبر راحت و آرام خوابیده است. ترکش های ریزی توی صورتش نشسته بود که فدای حضرت روح الله.... یه ترکش بزرگ پهلویش را شکافته بود که این هم فدای حضرت زهرا(س). انگشت های دستش سوخته و ذغال شده بود که فدای انگشت های آقا ابا عبدالله... پشت سرش هم ترکش خورده بود که فدای علی اکبر حسین و حضرت ابوالفضل... در گلزار شهدا پدرم قیامت کرد. بالای سر اکبر ایستاده بود و فریاد می زد فدای حضرت امام، بقیه بچه هایم را فدای ایشان می کنم، خودم هم شهید می شوم که امام زنده بماند. پدرم اصلاً گریه نکرد. یک پیراهن سفید پوشیده بود. یک روبنده هم روی آن بود که رویش نوشته شده بود: فدائی روح الله. این لباس را مادر سفارشی داده بود برای اکبر دوخته بودند که به او نرسید و پدر در تمام مراسم های اکبر به تن می کرد. 🌷🌹🌷 اکبر ممسنی فارس 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | 🔻در آرزوی چند تکه استخوان باباعلی 🎙 راوی :حجت الاسلام ترابی نسب 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فرمانده رسته يكي از گروهان‌هاي گردان هوابرد بود. برای نیروهاش صحبت می کرد.👇👇 امروز نه آن زماني است كه حسرت كربلاي حسيني در دل مانده باشد و نه حكايت از آن نبرد حق عليه باطل, بلكه امروز ايران خود نيز سرزمين كربلاست و روزهاي تاريخ نيز عاشوراست. و هر فرد مسلماني به وزنه آگاهي و شناخت مكتبي, داراي وظيفه‌اي هست و مسئوليني كه بايد به توانايي و قدرت خويش گوشه‌اي از مسئوليت‌هاي اين حكومت خدايي را بر كول نهد. و من نيز با همه التهاب دروني‌ام و برنامه‌هاي تنظيم شده زندگيم و سرگرداني همسر منتخب يك هفته‌ايم, كه سراسر وجودم و بودنم در اوست, همه و همه را در يك جمله و آنهم اطاعت از امام معاوضه مي‌‌كنم. و امروز پس از يك هفته از آغاز زندگي مشترك پوتين‌هايم را مي‌پوشم و لباس رزم برتن مي‌كنم و ساكم بر مي‌دارم و به ميدان نبرد مي‌روم. ✅من هيچگونه وحشت و نگراني در وجودم احساس نمي‌كنم بلكه خيلي مسرورم كه اين آگاهي را دريافته‌ام كه مي‌توانم بفهمم فرمان امام بلادرنگ اجرا شدني است و با رضايت كامل مجري آن هستم. علی اصغر ترابی* 🍃🌹🍃🌹 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و 🌷🌹🌷🌹 , ﺩﺭ و ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ به نیت سلامتی و تعجیل در امر فرج منجی عالم بشریت مهدی فاطمه (س) 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ و ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ : 6362141118059071 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨🌼 زمیــن ؛ هـمچون قفـس می ماند،برای عدہ ای بعضی هــا آفریـدہ می شونـد ، برای پــرواز . . .🕊 🤚 🍃 ✨🌼 @shohadaye_shiraz
✍برشی از وصیت نامه *بمناسبت . 🔴بسم رب الشهدا والصدیقین ستایش خدایی را که مارا به این مقام هدایت و راهنمایی کرد که اگر هدایت و لطف الهی نبود ما خود به این مقام راه نمی یافتیم. شما را به خدا قسم میدهم که پشتیبان باشید و بدون شک و تردید به رهنمودهای رهبر عزیز و دلسوزمان حضرت ( حفظه الله) عمل نمائید. *ای منتظران بدانید که تنها در سایه ولایت است که انسان میتواند به ارزشهای الهی و انسانی برسد مگرنه هر عملی بدون داشتن ولایت بیهوده است.* خدایا اگر در این راه تقصیر و کوتاهی از من حقیر سر زده که میدانم شده و وظیفه ام را بخوبی انجام نداده ام مرا ببخش و مورد فضل و کرم خود قرار بده! خدایا عذرم را بپذیر و به سخت پشیمانی ام رحم کن و از بند سخت گناهان رهاییم بخشا. خداوندا مرا به راه بندگی بدار و از زشتی ها دورم کن و به حسنات و صفات الهی بیارا و قلبم را به نورت روشن کن. سینه ام را بسوزان و محبتت را نصیبم کن و شر بدترین دشمن یعنی را از میدان زندگی ام دور فرما. * 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * نیروهای لشکر های مختلف حوالی جاده فاو_ام القصر که تنها راه رفت و آمد بود روی یک خط راست قرار داشتند. ۲۵ کربلا،۵ نصر،۱۹ فجر،المهدی...و اطراف خاک رس بود و زمین باتلاقی. عراقی ها هرچه می کردند فاو را پس بگیرند به باتلاق می‌خوردند و فرو می رفتند ‌. حالا هیچ بارانی نمی بارید.نه بارانا زمانی که دست و پای نیرو را ببندد و نگذارد خاکریز بزند که موقعیتش را تثبیت کند،نه باران گلوله دشمن که گاهی به تگرگ می ماند. گردان ابوالفضل هم در همان خط راستی که نیروهای ایرانی پدافند می‌کردند سرحال و استوار در پی تثبیت خودش بود. به جز جاده باریکه به طرف خط دشمن بود تمام زمین های روبرو باتلاقی بود.اول مهربان بود و محکم پاکه میگذاشتی سطح لجنی و لزجش ناگهان دهان وا می کرد و مثل یک اژدها به کام خود می کشاند.منصور چانه اش را از زیر ریش با انگشت کوچکش خاراند. دستش را همان جا نگه داشت و وزن بدنش را انداخت روی پای راستش.مثل همیشه بود پشت زانو و آرنج لباس های خاکی از چین خورده و شوره زده بود از عرق. این چند روز پیر اش را در آورده بود .پشت دستش را به پیشانی کشیده ،نگاهش دوید به خاکریز های نیمه کاره و دشت آن طرفش که تله های انفجاری در زیر آن پنهان بود. با نظم هندسی ویژه ای که دیده نمی شد. نگاه کرد و جلوی خودش را گرفت فرمانده نظامی که دم به دقیقه نمی‌تواند برای مرگ نیروهایش احساساتی شود. اما آن نوجوان سخت غریب رفته بود. لحظه آخر منصور دیده بود که ریش های تنکش سوخته اند مثل یک طرف صورتش. چشم هایشان همیشه از بی تابی نامربوطی سرخ نیستند.چشم هایش آرام روی هم آمده لبخند خشکی به لب دارد در میان صورت سوخته و موهای جزجز شده. معلوم نبود نوجوان روی کدام مین رفته..اینهایی که عراقی‌ها قبل ها گذاشته بودند یامین هایی که ایرانی‌ها بعد از والفجر آن طرف خاکریز کاشته بودند. خاطرات آن نوجوان در نگاه منصور موج می زند. گاه عصبی شدن و تند رفتن هایش و گاه ملاطفت خاصش با بچه‌ها مهری که از منصور در دل داشت و هیچگاه آنچنانی که بود بروز نمی داد،ولی منصور میفهمید.راهکار های کودکانه اش که در سر دادن گاو و بیگاه آوازهایی از این نمود میاد و گاه تحمل آن سان که سالکان طریقت را باید. منصور زیر لب صلوات فرستاد دست هایش را به کمر زده و شوخ شد . _خدا خیرتون بده امروز حسابی کار کردین. _یا علی حاجی ما مخلص شما هستیم. _نیرو هم نیروهای مهندسی!! ۵۰۰ تا کارگر هم می‌گرفتیم اینقد خاکریز نمی‌زدند! _هه هه ...خدا قوت بده به بیل مکانیکی حاجی!  ما کی باشیم! _برادرای تخریب مین ها را خنثی کردند ولی باز هم مواظب باشید بیلتون زخمی نشه! _حاجی خدا نکنه زخمی بشه که تو هیچ آمبولانسی جاش نمیشه! ادامه دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
ارتشی بود قبل از انقلاب حکم اعدامش امد و اگر پیروزی انقلاب نبود به جرم همکاری با انقلابیون باید جلو جوخه اعدام می ایستاد و اشهدش را می خواند, اما از راه حق دست نکشید... حکومت نظامی بود و عکس امام را جلو تانکش چسباند و از پادگان بیرون زد و در جلو تظاهرات کنندگان شروع به رژه کرد, قلم را چرخاند و در ادامه نوشت: از کجاي جنگ برايت بگويم که روزی ده بار خدا جان مرا نجات ميد هد . هيچ ناراحت نباش تا وقتي که خدا بخواهد جان من انشاءالله سلامت مي باشد, در غير اين صورت باز هم ناراحت نباش چون مصلحت خدا اين بوده است. اين حرف را از جان دل مي گويم. 🌷وقت نبود, سریع تکلیف مال و اموال و فرزندانش را هم مشخص کرد, اما هنوز حرف دلش را ننوشته بود. کمی فکر کرد و خندید و نوشت: تا اين نامه بدست تو رسيد فوراً يک گوسفند به اسم ابوالفضل (ع) بخريد و اگر آمدم در سر راه من سر ببريد و اگر هم جسدم آمد بدهيد به ملت و شادي کنيد. خدا همه شما را حفظ کند. زري جان به اميد ديدار در غير اين صورت خداحافظ شاد، شاد، شاد باشيد. *شهید محمد تقی دریامی* *شهدای فارس* *سالروز شهادت* 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎐 l 🔸خبر داد که برای دیدن مادر می آید اما مادر خانه نبود ما هم چیزی نگفتیم تا به خانه برسیم بیست دقیقه طول کشید این مدت را توی کوچه منتظر ایستاده بود پیاده شدم تا ذر خانه را باز کنم خودش نشست پشت فرمان و ماشین را اورد داخل حیاط بعد هم مادر را با ویلچر به داخل اتاق برد. می خندید و میگفت : می خواهی با کمک به مادر تمام ثواب را خودتان ببرید... 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💚 چشممان به زیارت تو باز است بیا ذکر فرج ات به هر نماز است بیا... با آنکه بدی زِ من تو دیدی بسیار... با مِهر تو دل،گلشن راز است بیا... 🦋 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 @shohadaye_shiraz
انالله و اناالیه راجعون... 🏴روح بلند و ملکوتی ، مادر شهیدان محمدجواد،محمدحسن و محمدمحسن روزیطلب به فرزندان شهیدش پیوست... 🏴🏴🏴🏴 ، درگذشت این بانوی ولایتمدار و انقلابی که در سالهای متمادی در خط دفاع از ولایت و رهبری و در راه زنده نگهداشتن ارزشهای انقلاب اسلامی و شهدا ، قدم برداشت را به جامعه ایثارگران، خانواده های معظم شهدا و بخصوص بیت معظم و مکرم شهیدان روزیطلب تسلیت عرض می نماید. انشاالله در ایامی که متعلق به امام عصر (عج) می باشد روح مطهر این مادر، ذیل توجهات حضرت به روح مطهر صدیقه طاهره حضرت زهرا(س) و فرزندان شهیدش بپیوندد... 🏴 🏴
به مناسبت ارتحال مادران شهیدان روزیطلب 🌹من با بسم الله خوراک در دهان بچه ها می گذاشتم، آن زمان آب لوله کشی نبود، من از تقوا و طهارت آنها کم نمی گذاشتم و با سختی فراوان آنها را پاک و طاهر نگه می داشتم. من حاج جواد را باردار بودم، وقتی که قرآن می خواندم در شکمم تقلا می کرد، وقتی ساکت می شدم دیگر حرکت نمی کرد، وقتی هم به دنیا آمد با قرآن خیلی مانوس بود. وقتی هم که برادرانش شهید شدند از شب تا صبح قرآن می خواندم. به من هم نمی گفت که برادرانش شهید شدند، صبح که می شد برایم صبحانه آماده می کرد و وقتی صبحانه می خوردیم می گفت مثلا محسن زخمی شده و کم کم می گفت چه اتفاقی افتاده، خیلی خوددار بود. 🌹بارها در بیداری آنها(شهیدانم) را دیده ام و با آنها صحبت کردم. یک بار بیمار بودم و رفتم بیمارستان و برگشتم، روی تخت اتاقم خوابیده بودم، (شهید)محسن هم از وقتی رفت جبهه نمی گفت مادر، از روی غیرت می گفت حاج خانم... دیدم می گوید حاج خانم سلام، نگاه کردم دیدم محسن با آن قد بلندش ایستاده و با چشمان زیبایش به من نگاه می کند و لبخند می زند. من از خوشحالی نمی توانستم حرف بزنم، همین طور داشتم به او نگاه می کردم او هم من را نگاه می کرد و می خندید، که دیدم غیب شد. حسن می گفت: «مادر من همیشه پیش تو هستم، هر حاجتی داری به من بگو. » 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * چند روز پیش موقع خاکریز زدن آتش عراقی‌ها یک ریز ریخته شده بود به مواضع نیروهای ایرانی و منصور برای منحرف کردن آتش عراق با تانک مانور داده بود تا نیروهای مهندسی آسوده خیال که نه ولی با دردسر کمتری خاکریز بزنند. بچه روزهایی را که با تانک از روی مین‌های گوجه‌ای رد شده بود تا راه را برای دیگران باز کند. فاو در آتش خورشید می برشید و چوب پرچم سایه ای نداشت. حسابی گرسنه بودند و خسته. پای تانکر آب ،منصور وضو می گرفت. مسح پا را که کشید به یاحسین تانکر تکیه داد. آقای عاطفمند را دید که از چند قدمی به هوایش می‌آمد.چند وقتی ندیده بودش دست به سینه گذاشت و خم شد به نشانه تعظیمی جدی و حرمتی خالصانه. و این اولین باری نبود که آقای عاطفمند مشمول این ابراز احساسات منصور نسبت به همه سادات می شد. به همدیگر که رسیدند و معانقه کردند منصور دست او را همون طور محکم فشرده در دستش نگه داشت قدم زدند به طرف نمازخانه. پوتین هایش را انداخته بود دم پایش.دست را لحظه ای رها کرد آستین‌ها را پایین رفت و باز دست راست آقای عاطف مند را در دست چپش فشرد _آ سید محمد! سر جدت یک شعر برات میخونم برای هیچ کی نخوندما ،خاطرت خیلی عزیزه.هوشت باشه نباید برای هیشکی بخونیش. آهنگ ساخته بود من در آوردی. یعنی همین طور که زمزمه میکرده آهنگش درآمده بود...:«یار مرا..غار مرا.. عشق جگرخوار مرا ...یار تویی.. غار تویی ..خواجه نگهدار مرا....آب تویی ..کوزه منم ...بیش میازار مرا...» _خدا رحمت کند رفتگان تان یه آقا بزرگی داشتیم خدابیامرز حاج حیدر. همون که یک بار برات تعریفش کردم.بچه که بودیم هی دم رو برامون شعر می خواند ما هم اون موقع معنیش نمی فهمیدیم که. ولی هی قاپیدیمشون. همینطوری کم کم بیشتر شعرا از برمون شد. دوره دبستان هم یک کلاس های تئاتری بود تو کتابخانه پارک ولیعصر. موسیقی هم داشت.یه چند مدت هم رفتم نور به قبرش بباره یه روز داداش اسماعیلم گفت: من از تئاتر و موسیقی و دامن میاد ولی فعلاً رفتن تورو به اون جا صلاح نمیدونم. محیطش مناسب شمو نیست. دم چادر رسیدند چند تا چادر برزنتی را یکی کرده بودند تا نماز خوان های بزرگ شود. سقف مثلثی بود کناره ها و وسط چادر بغلم کت و پالتوهای روی هم آمده کف، میله های توخالی ‌ و گرد گذاشته بودند ،اسکلت چادر. میله های زنگ زده در هم غافل شده بودند.بال پنجره های پارچه ای افتاده بود روی قسمت بیرونی چادر تا هوای دم کرده عوض شود. یک نفر با موهای تراشیده جلو ایستاده بود.دست راستش روی گوش بود و با آخرین صدا می خواند:« حی علی خیر العمل» ادامه دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍می خواست بره پیاده روی اربعین اما نرفت و نظرش عوض شد ولی همون شب ساکش رو آماده کرد اما نه برای پیاده روی اربعین بلکه برای دفاع از حریم اهل بیت و انقلاب اسلامی شهید فرح بخش در سال ۹۵ حدود ۷۰ روز در نجف و در صحن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کار ساختمانی و آرماتوربندی می کردند و چه زیبا پاداشی بهشون داده شد.می گفت : برادرها رهبر تنهاست و همه ما این را می دانیم، نباید غم به دل رهبری کنیم. ‍ ولادت : ۶۰/۶/۳۰ - داراب ، روستای بانوج شهادت: ۹۶/۱/۸ - سوریه، تل شیحه 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دعای فرج را اینبار همراه شهدا بخوانیم 🔹توجه: این کلیپ با تکنیک دیپ فیک ساخته شده است. ادرکنی. 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💚 🌿در ظلمٺ شب قرص قمر مے‌آید ❣️از جاده ی روشنی مے‌آید 🌿 بہ خدا منتقمٺ یڪ جمعہ ❣️با نفر مے‌آید 🌿❣️ (عج)🌿❣️ ✨🌿❣️ 🍃🌹🍃🌹
💚 میدانم که صبحی زیبا خورشید رویتان میدرخشد و من شادمانه تر از هر روز سلام خواهم کرد... 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🌸 صبحتون شهدایی @golzarshohadashiraz
🌸 فرازی از وصیت نامه🌸 به نام خداوندی که اول می بخشد و بعد مهربان است ضمن این که می بخشد مهربان هم هست ◾️ زیر بار ظلم نروید چون اول خود شما ضرر میکنید. چون اگر شما مظلوم واقع نمیشدید ظالم ظلم نمی کرد ◾️مسجد،نماز جمعه وجماعت،مخصوصا نماز اول وقت،قرائت قرآن کریم با معنی هرروز را ترک نکنید، با جماعت باشید که دست خدا با جماعت است. ◾️شفاعت شهدا شامل حال کسانی که پیرو ولایت نیستند نمیشود هرچند اقوام نزدیک باشند... کوهجانی 🕊 🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * پشت سر هم صفها بسته شده بود و نشسته بودند. یکی چهارزانو بود و سرش پایین .یکی زانوها را در بغل گرفته بود و یکی که هیکل چاقی داشت در صف نماز هم دست از شوخی با بغل دستی اش بر نمی داشت. سیدمحمد تعارف می کرد _حاجی نمیشه اول شما! _لا اله الا الله مرد حسابی دست راستم هم اگه نبودی ناسلامتی اولاد پیغمبری برو تو تا شکایتت رو به جدت نکردم. سید محمد لبخندی زد و چشم گفت و داخل شد و بعد هم منصور .نماز اول را خواندن و با کناری هایشان دست دادند و دست هایشان را به صورت کشیدند.دسته جمعی دعا خواندند. امام جماعت بلند شد و چرخید و ۵ دقیقه صحبت کرد و نماز دوم را هم خواند ند. بوی خاک و عرق و جوراب پیچیده بود .پیرمردی با ریش های کوتاه و تیز که لاغر بود و تکیده و پایین سبیلش زردی نامنظمی داشت و سنگینی ظرف استوانه فلزی بزرگی کتف چپش را پایین انداخته بود تندوتیز از صف اول شروع کرد. قطرات ریز گلاب مثل غبار در هوا پخش شد و به سر و صورت همه نشست.هرکس دو قدم مانده به رسیدن پیرمرد حواسش را از دعا به حرکت او می داد و خودش را آماده می‌کرد تا دست پیش آورد و نم که گرفت به پشت گوش ،گردن، پیشانی و سر بمالد. بعد از دعا دسته جمعی برای لحظاتی سکوت و بیشتر آدم‌ها به سجده رفتند و مرغ را بوسیدند و بعد همین طور که بعضی ها ایستاده دست راستشان را به سینه می گذاشتند و چیزهای زیر لب زمزمه می کردند و می چرخیدند در جهت دیگری همان کار را تکرار می کردند. همه در نمازخانه پیچید و همه رفتن بیرون تا ناهار بخورند. قوطی‌های خالی کنسرو زنگ زده در راه ریخته بود و آنقدر فراموش شده بود که نوک پوتینی هم به آنها نمی خورد به هوای شوت. منظور از نماز خانه بیرون آمد و انگشت های دست راست پشت سر حلقه شده بود دور مچ دست چپ. سرش پایین بود و به چیزهایی فکر می کرد. سر و صدایی سرش را بالا آورد خبرنگارها را دید با دوربین فیلمبرداری دستی.لباس های نظامی بر تنشان می خندید ناخواسته مادر روبرویش بود باحاله آن دورها که نزدیک است.دفعه آخر مرخصی مادر با لحن التماس آلوده گفته بود: «منصور آقا من و خواهرت به دستور شما از صبح تا پسین داریم کلاه و ژاکت میبافیم برای جبهه.حالو مادر جون این همه رزمنده صبح تا شام از تلویزیون نشون میدن شما هم یه بار بیا خودتو نشون بده تا ما خستگیمون در بره! و منصور سر تکان داده بود. _این ننه !حالا ما هم یه بار اومدیم تو تلویزیون که چطور بشه؟! ادامه دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿