eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕊☆☆♡ گر چه این شهر ؛ شلوغ است ، ولی باور کن آنچنان جای تـــو خالی ست ، صـدا می پیچد .....🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌷 ... آشیخ محمود اسدی طلبه ای بسیار مخلص و دوست داشتنی بود. حالات روحانی خوشی داشت و فرقش با ما زمین تا آسمان بود. یک روز در سد دز، روی پد پرواز هلیکوپتر، با بچه ها فوتبال بازی می کردیم. . عباس دروازه بان بود و هر چه می کردیم نمی توانستیم به او گل بزنیم. شیطنت امیر گل کرد و به آشیخ گفت: شیخ دعایی، وردی بخون تا عباس گل بخوره! شیخ گفت: کاری نداره، از حالا وقت پاس دادن بگید یا زهرا، توپ حتماً وارد دروازه میشه! خود شیخ شروع کرد و با هر پاس یک یا زهرا می گفت... چند دقیقه که گذشت بچه ها آنقدر یا زهرا گفتند که اعصاب عباس بهم ریخت و اولین گل را خورد. 😖 عباس که کفری شده بود گفت: آخه می خواهم بدونم آخوند را چه به فوتبال. هر چی فکر می کنم حدیث با توپ در نمیاد. همه بچه ها از خنده طرفی نشستند. 😊 همین زمان سیاوش با تنگ شربت آبلیموی خنک به جمع آمد و به بچه ها تعارف کرد.😋 وقتی شربت خوردن تمام شد. پدر شهید قطبی در حالی که لباس زیری در دستش بود بیرون آمد و گفت: سیا با این شربت را صاف کرده بود خوردید؟ همه شروع کردیم دنبال سیا دویدن...😂 🍃🎊🍃🎊 هدیه به شهیدان شیخ محمود اسدی، عباس رضائی و امیر فرهادیان فرد صلوات 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅به روایت صالح اسدی ..... آن طرف سنگر جلال کوشا جانشین اطلاعات را دیدم . رفتم طرفش و تند گفتم: جلال جلال ! بلند شو بچه ها را ببریم بیرون. جوابم را نداد! _جلال بلند شو! بچه‌ها شهید شدن آنها را ببریم بیرون! ۳ مرتبه صدایش زدم ولی جواب نمیداد بلندش کردم و کشاندم در سنگر . چون سنگ شیب داشت پایم لغزید و از بالا با هم غلت خوردیم و افتادیم پایین . از جایم بلند شدم و بهش گفتم: چرا کمک نمی کنی؟ لااقل سوئیچ موتور را بده برم کم کم بیارم! باز هم جواب نداد . اصلاً فکر نمی کردم جلال هم شهید شده باشد ! برگشتم توی سنگر. صدای ناله شهید روغنیان را شنیدم . ترکش ها بدنش را سوراخ سوراخ کرده بودند . دستانش را گرفتم که از زیر جنازه شهدا او را بیرون بکشم . آنقدر ترکش خورده بود که دستانش از بدنش جدا شد و آرام جان به جان آفرین تسلیم کرد . دوباره برگشتم سراغ جلال ! احساس میکردم توی این موقعیت و می‌تواند کمک کند . در تصورم همه بچه‌ها شهید شده بودند ولی تنها کسی که باورم نمیشد شهید شده باشد جلال بود . صدایش زدم..پلکهایش روی هم بود و آرام بخواب رفته بود. در آن لحظه دیگر حالت طبیعی خودم نبودم آنجا تنها مانده بودم نشستم و توی خودم چمباتمه زدم. بی سیم یک نفس فریاد میزد اسدی اسدی .. جواب می خواست اما مگر توانی برای جواب دادن مانده بود . این حادثه ضربه مهلکی بر پیکر لشکر المهدی بود . همه چیز مثل ساعت آمد گذشت و تمام شد. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌟 🌟 ✍ رسول خدا "صلی الله علیه وآله وسلم" فرمودند: فلیبلغ الحاضر الغائب و الوالد الولد الی یوم القیامه ✅ پیام غدیر را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند ------------ 👈 لذا بر هرکس واجب است که مُبلغ غدیر باشد وهمچنین والدین موظّف می باشند که پیام غدیر را بر فرزندان خود ابلاغ نمایند http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید حاج : نگین انگشتر من از شیشه‌های حرم حضرت امام رضا (ع) است که از انفجار(۳۰خرداد۷۳) به‌جای مانده... ▪️انتشار به مناسبت شهادت زائران حرم رضوی به دست ایادی آمریکا در عاشورای سال ۱۳۷۳ 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫کلامی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌾ای انسان ها بیاید، بشناسید دردهای اشتباه را، ارزیابی کنید و از پی درمان آنها بر بیاید. بچه هایتان را درست تربیت کنید. نگذارید بچه های شما از اول مزه گناه را بچشند که اگر چشیدند ترک گناه برای آنها مکافات است. نگذارید بچه های شما با آن وضع فجیع در سر چهارراه ها و خیابان ها و دنبال عیاشی ها باشند، از بچگی آنها را تربیت کنید، نظارت داشته باشید رهایشان نکنید... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 زمانی که به جبهه اعزام شد پس از دو سه ماه به خانه آمد. دیدم دست و پاهایش رنگ حنا دارند. گفتم: مادر حنا گذاشته ای؟! گفت: بله در جبهه به نیت دست و پاهایم را حنا بستم. من ناراحت شدم و گفتم: مادر می خواهم حنای دامادیت را ببندم. گفت: مادر این حنا با حنای جبهه فرق دارد. حنای جبهه را از بهشت می آورند و مادرم .س. برایم حنای دامادی می بندد مادر!! عروس من است... 🌹🌷🌹 فارس_ ممسنی یاد شهید با صلوات... 🌹🌱🌹🌱 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍃🍃🌸🌸🍃🍃 یک‌تکه‌جواهر‌، نورید‌شما ✨ استوره، غیرت‌و‌غرورید‌شما رفتید‌.؛اگر‌چه‌زود‌بر‌میگردید 💔 زیرا‌که‌ذخیره‌ظهورید‌شما🌱 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 🌟 ✍ امام باقر(علیه السلام) فرمودند: ✅اسلام بر پنج پايه استوار شده است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت و به هيچ چيز به اندازه آنچه در روز غدير به ولايت تاكيد شده، ندا نشده است. ------------ 👈 لذا بر هرکس واجب است که مُبلغ غدیر باشد وهمچنین والدین موظّف می باشند که پیام غدیر را بر فرزندان خود ابلاغ نمایند http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💌 🌹شهـــید چمران: دل تنها نردبانی است که آدمی را به آسمان می‌رساند. و تنها وسیله‌ایست که خدا را در می‌یابد. 🌷 سردار رشید اسلام شهید مصطفی چمران گرامی باد 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅به روایت اسماعیل توکلیان آتش سنگین توپخانه و خمپاره دشمن روی منطقه باریدن گرفته بود. تانکهای عراقی ردیف به ردیف با موتورهای روشن منطقه را درو می کردند و با شهامت و سماجت بیشتری پیش می آمدند . صدای جیر جیر شنی ها همه جا را پر کرده بود ‌ . گلوله های شان و فوق بچه‌ها را از هم می دریدند و خاک و آدم را به هوا پرت می کردند . تا به حال چنین حجم آتشی را تجربه نکرده بودم. هدف از عملیات بدر دستیابی و تسلط بر جاده بصره_العماره راهیابی به مرکز اصلی هورهای غرب رودخانه دجله و تسلط بر شرق دجله بود . با جلال رفتیم سنگر فرماندهی. حاجی اسدی تا ما را دید گفت: حاج کاظم کجا رفت!! رفت برامون غذا بیاره نیامد؟! _حاج کاظم ترکش خورد بردنش عقب. جلال گفت: حالا خودم می میرم . _نه نمیخواد برید الان دارن آتیش میریزن شما هم برید زخمی میشید! گوشه سنگر نشستم. به چهره خاک گرفته و حاج اسدی خیره شدم پشت صورتش کوهی خستگی پنهان بود. جلال زد به پهلویم. _بلندشو بریم. دنبال غذا اگه حاجی بفهمه نمیزاره بریم. یواشکی از سنگر زدیم بیرون . سوار موتور شدیم و حرکت کردیم به طرف هور . ذره ذره آتش روی منطقه زیاد میشد . از شدت آتش دشمن دود و خاک اطراف را گرفته بود. صدای شلیک قبض‌های توپخانه عراق به حدی بود که زمین زیر پا می لرزید. گلوله‌های توپ و خمپاره متر به متر زمین میخورد. توی هوای گرم و شرجی جنوب خیس عرق شده بودم. گاهی گلوله‌های خطا رفته توپخانه دشمن را از بالای سرم احساس می کردم. آتش دشمن متمرکز شده بود روی ساحل هر جایی که نیروهای گردان ابوذر قرار بود از قایقها پیاده شود. کنار هر کمی نان و کنسرو پیدا کردیم و راه افتادیم در میان دود و خاک چشمم افتاد به ساله اسدی که جلویمان دست تکان داد. صالح: کجا میخوای برید؟! جلال: میخوایم بریم سنگره حاجی. صالح: من کار دارم یکیتون بیاین پایین. جلال: اسماعیل تو برو پایین! خستگی و بی خوابی امانم را بریده بود و شبانه روز نخوابیده بودم. دوروبرم را نگاه کردم در همان نزدیکی سنگر کوچکی به چشم می‌خورد. رفتم توی سنگری که از بیسیم چی ها همانجا بود از فرط خستگی به بی حال افتادم و نفهمیدم کی خوابم برد. . .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
۶ سالــش بود.... ڪلیہ هــایش از ڪار افتاد😔. روسے گفـت: فقط یک راه برای زنده ماندن پسرتان وجود دارد که آن هـم بـدی دارد! 😱 او یـک متر بیشـتر قـد نمی کشد و 18 سال بیشـتر زنده نمے ماند.😱 منصـور را حرم (ع) بـردم. و را از آقا گرفتیــم🤲 🔰امــام جماعت مسجد صاحب الزمان شیـراز اعـلام ڪرد ۵۰۰کیلو سـیمان از یڪ سـال قبل در مسجد مانده و در اثر باران حسابی سفت شده است. چند نفر آمـدند و با پتک شروع کردند، ها را بشکند، اما نتوانستند. 😢وقتےهمه، دسـت از تلاش برداشتند و رفتـند؛ منصور، کلنگی را بر داشت و در گرمای طاقت فرسای تیر ماه که مصادف با ماه مبارک رمضان بود، به تنهایی تمام سیمان ها را شکست‼️ به او مے گفتم:« از عـوارض شفای امام رضا ع اسـت کہ این قـدر قـد بلند و پر زور شدی...💪✋ --🍃─═ঊঈ🌹ঊঈ┅─🍃- : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷آقا منصور دستور داده بود همه از سرباز گرفته تا بسیجی و پاسدار باید سرشان را با شماره 2 بزنن. بسیجی ها و نیروهای کادر زیر بار نمی رفتند، حتی برای شکایت رفتند سراغ حاج نبی، فرمانده لشکر. بعد همه با اعتراض رفتند پیش آقا منصور. منصور را که دیدند دیگر کسی جرأت نکرد چیزی بگوید، خود فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) قبل از همه سرش را با شماره 2 تراشیده بود. بیماری پوستی شایع شده بود و موهای کثیف عامل انتقالش، برای همین گفته بود: همه بلا استثنا باید سرشان را بتراشند. البته همه کارهایش این طور بود، مثلاً تا خودش پوتینش را واکس نمی زد به کسی دستور نمی داد که پوتین هایت را واکس بزن. راوی سید رضا متولی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خمینی (ره): مثل چمران بمیرید. 🔺مثل این سربازهایی که در مرزها کشته می‌شوند بمیرید. این وصیتنامه‌هایی که این عزیزان می‌نویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیتنامه‌ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید. 🗓 31 خرداد، سالروز شهادت شهید 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
تو کیستی که جهان پر شد از عنایت تو که هست شرط قبولی دین ولایت تو چنان گرفته جهان را تب کرامت تو نشسته بر دل فیروزه ها محبت تو (ع)✨🌺 ✨🌺 🎊💝🎊💝🎊 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*میهمانی لاله های زهرایی* و گرامیداشت سالگرد شهادت سردار مدافع حرم دادالله شیبانی با قرائت زیارت عاشورا *کربلایی امیر محمدی* : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : *پنجشنبه ۳ تیرماه ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی و با مجوز ستاد استانی کرونا برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120
با تبسم های گرمت صبح من آغاز شد😍 صبح آمد خنده ات جاریست لبخندت بخیر 🌷🌿🌷🌿🌿🌷🌿🌷🌿 @golzarshohadashiraz
✨هنـوزچندماه ازازدواج لیلا و احمد نگذشته بودڪه احـمدتصمــیم گـرفت به زیارت امـام رضـا(ع)برود.😊 قصدش این بودکه بعداآن به جبهه برود و بیشترنگران این بود که درجبهه شهـید شود اما همسرش رابه مسافرتی نبرده باشد.✨ لیلا پرسیـد :مگراین مدت که همه جا با هم بـودیم به شـما سخت گذشته که می خواهی شهـید بشے⁉️😔 احمـد بیـست سـاله تا این سـن همه ی وقـتش را در راه پیـروزے انقـلاب گذاشـتہ بـود و همـین نقـطه ے مشتـرک آنها بود اما تمام حـدیث دلداریشان نبود💞💕 خندیدوگـفت :نه❗ ولیلا جـواب داد :پس مامے رویم آقا امام رضا(ع)وبعـدبرمی گـردیم. واگـرقـرارباشـد سعـادت نصیـب کسے بـشه هردوے ما باهم شهـید می شیم.🥰 درمسـیر برگشت از مشهد،وقتی درمسافـرخانہ اے برای استـراحت ڪوتاه اقامت گزیدند،مـنافقان آن مسافرخانه رابرای ضدیت با نظام اسلامی بمـب گذاری کردند . و آن دو روح به هم پیوسته با هم به دیدار معشـوق شتافتند.💖 * * --🍃─═ঊঈ🌹ঊঈ═─🍃- : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅به روایت اسماعیل توکلیان ...... با صدای انفجار خمپاره‌ای از خواب پریدم. ولی مثل بیهوش شده ها دوباره پلکهایم روی هم رفت. خمپاره خورده بود به سنگر ما و بیسیم چی شهید شده بود ! نمی‌دانم چقدر خوابیده بودم یک مرتبه چیز بزرگی از سقف کنده شد و خورد توی سرم . گیج و منگ از سنگر زدم بیرون. لایه های دود و خاک همه جا را پوشانده بود . منطقه به مزرعه شخم زده می مانست که به جای تافته های گندم ، در هر گوشه‌ای از کشته و زخمی بر خاک افتاده بود . یکباره از دور چشمم افتاد به سنگر فرماندهی سنگر دود شده بود! قلبم شروع کرد به تپیدن خیس عرق شدم .حیران و سرگردان مثل بچه ها گریه میکردم و دنبال جلال میگشتم . حسین آژنگ با موتور جلوی پایم ترمز کرد . مژه هایش از خاک سفید شده بود و دود و باروت صورتش را کدر کرده بود ‌. چشمانش از غلظت باروت میسوخت . با صدای بلند که با صدای توپ و خمپاره در آمیخته بود گفت : اسماعیل تو اینجا چه کار می کنی!! همه رفتن عقب سوار شو بریم .. به چشمان قرمز خیره شدم و انگار تیغ توی گلویم فرو رفته بود. _جلال کجاست؟! خیره شد به دوردست ها آنی چشمانش به خیسی اشک نشست و تمام وجودش یکباره حزن و اندوه. _جلال شهید شد! پاهایم لرزید! دیگر چیزی نفهمیدم. لحظاتی بعد صدایی در میان صدای کر کننده انفجار خمپاره ها به گوشم خورد. _اسماعیل حالت خوبه؟! حسین بود که کنار هور آب به سر و صورتم میزد. شهادت جلال برایم خیلی سخت بود آرام و قرار نداشتم در عالم خواب روی شانه ام زد. _بلند شو گریه می کنی.. تو هم میای پیشم! خیلی با او اخت شده بودم شبها در کنارش می خوابیدم.  بعد از شهادتش،  زندگی کردن در جبهه بدون او برایم سخت شده بود. هرجا که چشم می دوختم چهره شیرین و کلام رسایش مثل خورشید پرتو مهر و شکوه می‌داد. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌟 🌟 ✅ إِنَّهُ أَوَّلُ مَن آمَنَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الَّذِی فَدَی رَسُولَ اللّهِ بِنَفسِه . ✅ به راستی که اوست (یعنی علی) اولین کسی که به خدا و رسولش ایمان آورد و کسی است که جانش را فدای رسول الله کرد . ------------ 👈 لذا بر هرکس واجب است که مُبلغ غدیر باشد وهمچنین والدین موظّف می باشند که پیام غدیر را بر فرزندان خود ابلاغ نمایند http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷از صداي ياحسيني که بلند شد، فهميدم آقا منصور فرمانده گردان ابوالفضل(ع) از منطقه برگشته. هميشه با نوای "ياحسين"، آمدنش را خبر مي داد. مثل هميشه و هر روز مرا در آغوش کشيد و بوسيد. در گوشه سنگر نشست. فوراً برايش شام آوردم، يک بشقاب پر از برنج با تکه اي بزرگ گوشت. نگاهش روي ظرف غذا قفل شد. - به همه بچه ها همين قدر گوشت رسيده؟ - نه حاجي. چهره اش در هم کشیده شد. چیزی نگفت، برنج را خورد بي آنکه دست به گوشت بزند. وقتی می خواست برود گفت: به من همان غذا را بده که به بسيجي هاي گردان مي دهي! راوی برادر عندلیبی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💖 روح الله برای من هدیہ امام رضا بود . همسری ڪه امام هشتم بہ آدم هدیہ بدهد و امام حسین (ع) او را بگیرد وصف نشدنی است . من عروس چنین مردی بودم . با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد ، اونجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا ڪردم گفتم : یا امام رضا اگر مردی متدین و اهل تقوا بہ خواستگاری ام بیاد قبول می ڪنم . یڪ ماه بعد از اینڪه از مشهد برگشتم روح الله اومد خواستگاری ام ... و شدم عروس امام رضا (ع) . 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔸🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 *🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋*
سخن امام... 🔸شهدا این هدیه‌ی الهی را آسان و رایگان به‌دست نیاوردند؛ به قیمت مجاهدت به‌دست آوردند؛ در راه خدا جهاد کردند، از خودشان گذشتند و خدا این هدیه را به آنها داد. ۱۳۸۴/۰۲/۱۲ 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱وقتےبࢪاےِدنیاے‌بقیھ ازدنیاٺ‌گذشتے . . میشےدنیاےِیه‌دنیاآدم! همون‌قضیه‌‌ےِعزٺ‌بعدِ‌ ♥️🕊✨ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz