*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجاه_و_سوم*
بعد از ظهر ما را بردند و خط را تحویلمون دادند و گفتند فعلاً بمونید تا تکلیف مشخص بشه. منطقه ای ماسه ای و فاقد سنگر بود.سنگر جمعی داشت اما سنگر انفرادی و دیده بانی و مراقبت نداشت. بچه ها به خاطر طی مسافت طولانی خیلی خسته بودند.
_بچهها حالا ما باید نگهبانی بدهیم و تا صبح از این خط حفاظت کنیم.
_نه ما خیلی خسته ایم اینجا که سنگری هم نیست.
من که مسئول دسته بودم باید به هر طریقی بچه ها را راضی می کردم.
_خوب باید خودمون سنگر بزنیم.
_الان که خیلی خسته ایم
_بچه ها شما برید استراحت کنید فعلا من می مونم و نگهبانی میدم تا مشکلی پیش نیاد.
_غلامعلی تو هم خسته ای خودت تنهایی که نمیتونی محور رو به دست بگیری.
_آقای تارخ من خسته نیستم امشب میمونم نگهبانی میدم تا بچه ها استراحت کنند بعد سنگر میزنیم.
بچه ها وقتی ایثار و فداکاری غلامعلی را دیدند گفتند:آقای تارخ پس نصف شب ما را صدا کن تا بریم نگهبانی بدیم و غلامعلی بیاد استراحت کنه.
هر کدام از بچه ها گوشه ای افتاده بودند چون که مسافت طولانی اومده بودیم و همه خیلی خسته بودند.
_خدایا این غلامعلی چقدر فداکاره.اونم مثل بقیه خسته از ولی به روی خودش نمیاره و حاضر دائم راه بره و نگهبانی بده.
برای راحتی بچه ها و روحیه دادن به آنها خیلی تلاش می کند.یادم افتاده بود به سال ۱۳۶۰ که از طرف پایگاه مسجد که توی خیابان اصلاح نژاد بود اردویی نظامی تفریحی برای آمادگی جسمانی بچه ها برگزار کردیم رفتیم استهبان.توی مسیری که سوار یک مزدا وانت بودیم و بچه ها خیلی توی خودشان بودند و ناراحت. غلام علی بلند شد و به بچه ها گفت:
_بچه ها چی شده چرا ناراحت و ماتم زده هستید؟! کی مرده مگه؟!اینها رو نگاه کن یالا شروع کنید من میخونم شما کف بزنید و جواب بدید!
«بدی بدی خیلی بدی ...صدام بدی ..خیلی بدی. »
_اکبر چرا تو دست نمیزنی ؟یکم بخند .بچه ها بخونید.
همه بچه ها زدن زیر خنده و کف می زدند .همون اول کار روحیشون عوض شد.
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 روایت تکاندهنده حاج قاسم سلیمانی از روزی که امام خمینی احساس کرد توسط ساواک ربوده شده
#امام_امت
#دهه_فجر
#حاج_قاسم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷عملیات والفجر 1 بود. برای آوردن تعدادی از رزمندگان به خط رفتم که دیدم دشمن در حال پیش روی است. دور زدم که برگردم، ماشینم خاموش شد. یک لودر که در حال خاکریز زنی بود، ماشینم را به پشت خاکریز هل داد. صبح حاج اسکندر گفت بریم ماشینت را برگردانیم، زیر آتش نماند.
رفتیم. با اولین استارت حاج اسکندر روشن شد. نگاه کردیم دیدم در خط تعداد زیادی شهید از عملیات شب قبل افتاده است. حاج اسکندر گفت تو دل جمع کردن این شهدا را نداری، دیشب بچه ها مسموم شدند، اسلحه و مهماتشان را رها کردند و عقب رفتند، تو اسلحه ها را جمع کن، من شهدا را.
با حوصله پیکر حدود سی شهید را جمع کرد و پشت همان ماشین گذاشت. انگار ماشین همان جا مانده بود تا این شهدا را به عقب منتقل کند. با هم برگشتیم زبیدات، یک هلیکوپتر آمد و شهدا را به عقب منتقل کرد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢
یڪبارڪہجلوے دوستانمقیافہ
گرفتہ بودمابراهیم ڪنارمآمدو
آرامگفت :نعمتے ڪہخداوندبہتو
دادهبہ رخدیگراننڪش..!
↵شَھیـدابـراهـیـمهــادی••
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
و *🇮🇷گرامیداشت #شهید غلامحسن اتحادی🇮🇷*
🔹با حضور خانواده معظم شهید
🎙با سخنرانی *حجت الاسلام حافظ*
و #بامداحی برادر *حاج حسن حقیقی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۱بهمن ماه۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
شهدا نجواهای ما را ميشنوند🕊️
*اشک هایی که در خلوت به یادشان میریزیم را میبینند
✨چنان سريع دستگيری ميکنند که مبهوت ميمانی
اگرواقعا به آنها دل بسپاری با چشم دل، عناياتشان را ميبينی✨
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌱🌷@golzarshohadashiraz
پسرم محمدمهدی تازه به دنیا آمده بود. به خانه پدر رفتم.
یک شب پسرم بی تابی می کرد. گهواره را وسط سالن پذیرایی گذاشتم و شروع کردم به راه رفتن و لالایی خواندن. ولی فایده ای نداشت. عسکر به خانه آمد
. مرا در آن وضع دید. محمدمهدی را گرفت و گفت: شما بروید و بخوابید. گفتم: داداش بچه بی تابی میکند... گفت: ایرادی ندارد شما بروید و استراحت کنید. آن موقع عسکر ۲۰ ساله بود. به اتاق رفتم. چند دقیقه ای گذشت و دیگر صدای گریه بچه نمی آمد. خوب که گوش کردم صدای زیارت عاشورای عسکر را شنیدم. آن شب عسکر در کنار گهواره محمدمهدی با صوتِ دلنشینش، زیارت عاشورا را برای محمدمهدی خواند و او تا صبح راحت خوابید.(راوی خواهرشهید)
#شهید عسکر زمانی
#شهدای مدافع حرم
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجاه_و_چهارم*
با وجود غلامعلی در آن اردو اینقدر به بچه ها خوش گذشت که هر موقع میخواستیم اردو برگزار کنیم میگفتند اگه آقای رهسپار باشه ما هم می آییم.
حالا هم که با وجود خستگی و گرمای هوا غلامعلی ماند تا نگهبانی بده تا بقیه بچه ها استراحت کنند. ساعت یک شب بود که رفتم پیش غلامعلی و گفتم…
_غلام ساعت یک.. تو دیگه خسته شدی .بیا برو استراحت کن دو تا از بچه های دیگه دارن میان به جای تو.
_نه آقای تارخ من خسته نیستم شما هم برید استراحت کنید.
_پسر! بچه ها خودشون بیدار شدند و گفتند به غلامعلی بگو بیاد تا ما بریم.
در همین حینی که داشتیم حرف میزدیم صدای گلوله توپ و تانک بلند شد.
_عبدالرحمان برو بچه ها را بیدار کن! عجله کن! عراق حمله کرده..
یک شب قبل از عملیات فتح المبین عراق فهمید که ایران قصد عملیات داره و خودش پیش دستی کرد.حالا ما خطی را که تحویل گرفته بودیم سراسر ماسه زار بود و هیچ جان پناهی نداشتیم.با صدای گلوله و خمپاره همه بچه ها بیدار شدند و سراسیمه بودند.
_بچه ها عجله کنید باید هرکی برای خودش یک چاله بزنه و بره توی اون.. بجنبید..
غلامعلی این حرفها را میزد و کمک بچهها گودالی توی اون ماسه زار ها حفر می کرد تا برن داخلش.با اینکه خسته بود و از غروب مشغول نگهبانی بود ولی اصلا به روی خودش نیاورد و با تمام توان به بچه ها کمک می کرد و می گفت که بیاید برید توی اینا که یک وقت خمپاره می اندازند.
فردای آن روز عملیات فتح المبین شروع شد و ما توی خط بودیم. تعداد کشته ها بین خط ما و عراق خیلی زیاد بود.هوا تاریک بود و بین ۲ تا خاکریز پر از جنازه عراقی بود و به خاطر همین رفت و آمد سخت شده بود.به خاطر خستگی بچه ها و بی خوابی ما را انتقال دادند که به یک خط دیگه و باز هم بحث حفاظت پیش آمد و غلامعلی باز هم ماند مشغول نگهبانی شد.
_غلامعلی تو دیشب هم نگهبانی دادی بیا برو استراحت کن.
ساعت ۱۲ شب بود که صدای غلامعلی را شنیدم.
_آقای تارخ.. آقای تارخ
_چیه چی شده غلامعلی چرا مضطربی؟!
_عراقی ها قصد شروع عملیات را دارند و میخوان حمله کنند صدای تانک شون میاد.
چون کشته های عراق در عملیات زیاد بود و بین خاکریز ما و عراق جنازهاشون ریخته بود ،توی تاریکی نمی شد تشخیص داد زنده اند یا مرده یا اینکه دارند میان یا سینهخیز دارند حرکت میکنند. به این خاطر با غلامعلی رفتیم پشت خاکریز و گوش کردیم دیدیم آره صدایی مثل صدای حرکت تانک میاد.
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
17.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ | #روایتگری
🔻 غیرقابلِ محاسبه ! …
برشی از روایتگری خلبان حسین خلیلی در شبِ آرزوها
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷سال 62، لشکر دارای سه محور پدافندی در خط زبیدات بود. ما در هر کدام از این محور ها یک واحد مخابرات داشتیم که هر چند روز، برای سرکشی از آنها به خط می رفتم.
یک روز که برای سرکشی رفتم، دیدم حاج اسکندر، در حال توزیع شربت عرق و خاکشیر خنک در میان رزمندگان خط است. در آن گرمای نفس گیر، این شربت حسابی می چسبید. رفتم سمت حاج اسکندر و حال و احوالی کردم و گفتم: حاجی خدا خیرت بده، یه لیوان هم به من بده! رک گفت: نه!
جا خوردم. با تعجب گفتم: چرا؟
- این شربت را برای بچه های خط آوردم!
- خوب من هم الان خط هستم!
- بله شما الان خط هستید، اما محل شما عقبه است. صبح آنجا بودی، یه ساعت دیگه هم برمی گردی جای خنک، با همه امکانات. اما بچه های اینجا تو این گرما...
هرچه اصرار کردم راضی نشد یک لیوان از آن شربت گوارا به من بدهد که سهم بچه های خط کم نیاید!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍ روی کمدش این جمله از امام خامنهای (مدظلهالعالی) را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود:
🌴 "در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفتهاید، همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همهٔ کارها به شما متوجه است."
🌷شهید محمودرضا بیضایی
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃از یه جایی به بعد...
روحِ وسیع شدهی آسمونی
تویِ بدنِ خاکی جا نمیشه
🌷همونجا امضا میخوره
برگه #شهـادت رو میگم🕊️🥀
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz