eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای غریب شیراز
#شهادت، سهمِ کسانی می شود که #عالم را، محضر #خدا می دانند و کسانی که #عالم را محضر #خدا بدانند #گناه
💠نذر صلوات ؛ شوق زیارت 🔷 ۲۷ اسفند قبل از مجتبی به من زنگ☎️ زد و گفت: "امروز یک سری از بچه ها اعزام می‌شوند کن من هم جزء شان باشم." من گفتم: نذر صلوات برای حضرت (علیها السلام) کردم به قول خودت هرچه خیر است پیش می‌آید.☺️ نماز عصر که تمام شد را برداشتم و شروع کردم به صلوات . 🔶چند بعد دوباره مجتبی با من تماس گرفت و گفت: "کارم درست شد و بچه‌های گروه اول اعزام می‌شوند."👌 این آخرین باری است که تماس می گیرم. از این به بعد هر وقت توانستم می زنم. بعد از نیم ساعت صحبت موبایل را خاموش کرد. ساعت ۹ و نیم شب🌙 با شماره ناشناس دوباره زنگ زد و گفت: 🔷"این شماره است. هنوز نرفتیم چند تا عکس با واتساپ📲 می فرستم." من و بچه ها این بار بیشتر از های قبلی جای خالی مجتبی را احساس می کردیم و دل توی دلمان ❣نبود. آن شب بدون او خیلی سخت برد.  🔶صبح به همسر یکی از مجتبی زنگ زدم و درباره اعزامش پرسیدم. ⁉️هنوز تهران بودند ساعت ۶ عصر مجتبی زنگ زد کرد و گفت: "الان دیگه داریم اعزام می شویم." امیر نعمتی دوباره اصرار کرده بود که مجتبی به سوریه🕌 نرود، ولی مجتبی بود. 🌷 📎سالروز ولادت 🌺🌷🌺🌷🌺🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
یک سالی📆 از زندگی می گذشت که یکی از دوستانش👥 دعوت کرد، برویم خانه شان گفته بود ( یک ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان💍 ) همراه عباس و دختر روزه مان رفتیم از در که وارد شدیم، فهمیدیم😱 آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان نشسته بودند و خوش و بش می کردند 😞از سر و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم 🚫. کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه افتادیم سمت خانه عباس ناراحت بود😔 . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد هایش را بلند بر می داشت که زود تر برسد به خانه 🏡که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن مهمانی رفته⚠️ کمی که آرام شد، گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به نماز تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم می خواند و اشک 😭می ریخت...آن خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود❌ که شاید راضی نباشد...ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛💞 حتی در مبارزه با نفس اش... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 📎معاون عملیات نیروی هوایی ارتش 🌷 💠 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75