eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💠برای ادای فریضه¬ی عمره با آیت الله دستغیب همسفر بودم. آقای دستغیب دوست داشتند که پرواز عقب تر بیافتد تا نماز مغرب را اول وقت بخوانند، بعد پرواز کنند، اما به اجبار ما را سوار هواپیما کردند. آقای دستغیب مرتب می خواست از هواپیما پیاده شود و نمازش را بخواند، مانع می شدند می گفتند: «همه سوار هستند و دیگرکسی نباید پیاده شود.» بالاخره تأخیر به حدی رسید که اگر نماز را نمی خواندیم، در مقصد از وقت نماز مغرب و عشاء می گذشت. آقای دستغیب بلند شد و پشت در هواپیما ایستاد و گفت: «ما برای نماز پیاده می شویم حتی اگر از هواپیما جا بمانیم!» اما در بسته بود و آن را باز نمی کردند. در همین حین هواپیما روشن شد، بلافاصله بعد از روشن شدن هواپیما، آتش عجیبی از موتور آن شعله ور شد. با عجله هواپيما را خاموش كردند و درب آن را باز كردند و از مسافرين خواستند كه هرچه زودتر پياده شوند. آیت الله دستغيب با خوشحالى زائد الوصفى پياده شدند و مرتب مىفرمودند: «نماز! نماز!» مسئولین هواپيما مىگفتند تا هواپیما آماده حرکت شود، حداقل ۴ ساعت تأخير داريم. به محض رسيدن به سالن فرودگاه آقا به نماز ايستادند. نماز مغرب و عشاء را با توجه و شكرگزارى خاصی به جا آوردند. آقا سلام نماز را كه دادند، مسئولین گفتند: «آقا سوار شويد كه نقص هواپيما برطرف شده و مىخواهيم حركت كنيم!»  🌹🌱🌹🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz عضو شوید⬆️⬆️
فرزند شهید عبدالله اسکندری: شهدا براساس تکلیف‌شان در سوریه حضور یافتند علیرضا اسکندری: 🔹️شهدا براساس تکلیف‌شان در عراق و سوریه حضور پیدا کردند تا از آرمان‌ها و ارزش‌های نظام مقدس جمهوری اسلامی دفاع کنند. 🔹️پدرم صریحا گفته بودند: «به ولله قسم اگر ببینم در هرجای این دنیا عده‌ای بر علیه دین خدا قیام کرده‌اند به آنجا می‌روم و تا شهادت را در آغوش نگیرم برنمی‌گردم». ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهیدلطفا🔺🔺
💠یادی از سید الشهدای استان فارس🌷 💠شب جمعه بود. آقا دعای کمیل را در مسجد جامع خواندند و برگشتند. بعد از شام جلو تلوزیون نشسته بودند. تلوزیون دعای کمیل همان شب آقا را پخش کرد. از اول تا آخر دعا با صدای خودشان، گریه کردند! معمولاً شب ها ساعت ۲ نیمه شب، برای تهجد بیدار می شدند. خواب بدی دیدم. از خواب بیدار شدم. ناگهان آقا هم از خواب پریدند. دست به پیشانی کشیدند و گفتند: لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم . انا لله و انا الیه راجعون. معنی اش را نفهمیدم. قبل از ظهر رو به من گفتند: شما دیگه تنها شدی! گفتم آقا قطره تان را بخورید. با خنده گفت دیگر قطره برای من اثر ندارد! بعد هم گفت خداحافظ. چند دقیقه بعد آقا رفتند. من هم آماده می شدم بروم که صدای انفجاری از بیرون خانه آمد... فهمیدم آقا داشت وداع می کرد و من متوجه نبودم....😭 🏴هدیه به شهید آیت الله سید عبدالحسین دستغیب 🏴 🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید⬆️⬆️
💐آهای بسیجی !!! خوب گوش کن چه می‌گویم می‌خواهم به تو پیشنهاد معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود ! منِ دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب📿 و نوافل و روزه ها و تهجّدها و شب زنده‌داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ، ثواب آن دو رکعت نمازی را 🌴که تو در میدان جنگ ، بدون وضو پشت به قبله ، با لباس خونی و بدن نجس خوانده‌ای ، از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟! 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔹عبدالکریم خادم‌الشهدایی بود که هیچ‌گاه در بند عکس و دوربین نبود. به واسطه شغل خود، بسیار به ماموریت می‌رفت و طی همین ماموریت‌ها برخی از دوستان و همکاران او به شهادت می‌رسیدند؛ شهدایی همچون شهید «خلیل عسکری»، شهید «مهدی مولانیا» و شهید «علی نظری». عبدالکریم تمام تلاش خود را می‌کرد تا برای زنده نگه‌داشتن یاد آن‌ها یادواره برگزار کند. طی مراسم نیز با لباس شخصی حاضر می‌شد و لباس نظامی خود را نمی‌پوشید. او می‌گفت، «من فقط برای خدا کار می‌کنم. دوست ندارم کسی اعمالم را ببیند.» 🔹به حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) خیلی ارادت داشت. نام حضرت زهرا (س) که می‌آمد بند بند جوارح عبدالکریم گسسته و چشمانش بارانی می‌شد. عبدالکریم پرهیزگار 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔷بمناسبت یادواره شهید پوریا قاسمی، امروز در گلزار شهدای شیراز 🌹 💠پسرم خیلی خوش اخلاق و خنده رو بود.و خیلی هم باغیرت بود. هرکسی کاری داشت چیزی لازم داشت حتی اگرشب بود یا هوا بارونی بود حتما انجام می داد. 💠علاقه خاصی به پدربزرگ و مادربزرگ داشت... بچه ها رو دوست داشت و کلا احترام آدمای مسن رو خیلی داشت. 💠ازوقتی ماشین خرید هرسال ما رو میبردمشهدو میگفت مامان دیگه هرسال رو مشهد رفتن حساب کن. حتی بعدازشهادتش هم هرسال به مشهد رفتم. 💠مدتی قبل خیلی دلم هوای مشهد کرده بود رفتم شاهچراغ دیدم پرچم حرم آقا رو آوردن پرچم رو بوسیدم گفتم امام رضا ما رو هم بطلب خیلی دلم هواتو کرده. پنجشنبه رفتم گلزار سرمزارپوریا دیدم خواهر شهیدمیثم کوهکن هم هست (میثم و پوریا باهم دوست صمیمی بودن)دوتامزار فاصله دارن. گفتم مادرت رفت مشهد گفت نه شنبه میره،منم گفتم دوست داشتم برم اما چون بابات هم هست راحت نبودم اگرتنهابود باهاش میرفتم. خواهر شهید کوهکن گفت اتفاقا بابام کنسل کرده و مامانم و خالم باهم میرن . گفت شما هم میتونی بری چون برا سه نفر بلیط گرفته بودیم که همونجا دخترم چک کرد یدونه جای خالی بود و رزرو کرد و منم رفتم.و واقعا بعد شهادتش هم هرسال منو میبره مشهد. پوریا قاسمی 🌷🍃🌱🌷🌱🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهیدلطفا⬆️⬆️
🌹15سال داشت،تولشکرمعروف بود به محمود لودری. خط حساسی بود.... قرارشدشب یه عده از بچه های شهادت طلب خاکریزجدیدی نزدیک به دشمن بزنن. صدای لودرهاکه بلندشدعراق زمین و آسمان را باخمپاره و گلوله بهم دوخت. یک ساعت نشده همه عقب کشیدند جز محمود که کوتاه نیامد و تا صبح زیر باران آتشT خاکریز را کامل کرد. محمودفولادی 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎙 به مناسبت ارتحال مادر شهید ابراهیم بنایی 💿قسمتی از مصاحبه انجام شده با این مادر: - حاجی اصلاً دنبال بنیاد و حقوق نرفت. تمام مدارک بنیاد به اسم من هست. پسر دائی خودم هم که شهید شد، خانواده اش اصلاً بنیاد نرفتند. - کدام شهید؟ - شهید محمد مهدی پروانه شیرازی . - بله می شناسم، حتی راضی به دیدار هم نیستند. - بله. اصلاً ما قابل قیاس با آنها نیستیم. وقتی شهید شد رفتم بنیاد. مادرش بلند شعار می داد و بیرون می آمد. اما من... فکر نمی کردم روزی من هم باید این امتحان را پس بدهم. سخت است تعریف آن روزهای سخت. بغضی کهنه در گلوی مادر بالا و پائین می شود. - با پسرم اختلاف سنی زیادی نداشتم. شاید هجده سال، وقتی شهید شد من 38 ساله بودم با یک بچه شیرخوار. وقتی که دوره آموزشی جهرم بود. هفته ای دو روز می رفتم جهرم دیدنش. دژبان می گفت: خانم شما که طاقت دو روز دوری ایشان را ندارید اگر جبهه رفت چه می کنید؟ نمی دانم خدا چه صبری به من داد. مادر بغض می کند. - ببخشید من مادر صبوری نبودم. کار هر روز صبحم شده بود دارالرحمه رفتن. می رفتم گلزار شهدا، بین قبور می گشتم. هر شهیدی که رویش نوشته شده بود فکه و تاریخ شهادتش نزدیک به شهادت ابراهیم بود را پیدا می کردم و ساعتی کنارش زار می زدم تا آرام شوم. - خوابش راندیدید؟ - آن اوایل خیلی بیتابی کردم. یک شب خواب دیدم با اتوبوس پدرش آمد. همه سوار بودند.مرا برد کنار در یک باغ پیاده شد و رفت سمت باغ و گفت: مادر جای من خوب است، اینجاجای من است، اینقدر بی تابی نکن... 🌹🍃🌷 هدیه به شهید ابراهیم بنایی و مادر مرحومش صلوات... https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
دانش آموز سال چهارم دبیرستان در رشته علوم اقتصادی بود.دوستانش در آن سال شهادت می رسند و باقر بدون اطلاع خانواده به جبهه می رود و بی صبرانه انتظار شهادت را می کشد. 💌در نامه ای به خانواده می نویسد: هر هفته در مدرسه گروهي از دوستان يکبار به جبهه حرکت مي کردند و من هم دائماً اين فکر را مي کردم که چرا من نروم مگر من از آنها عزيزترم مگر خون من رنگينتر است تا اينکه موقعي که براي امتحانات رفته بودم ثبت نام کردم و روزي يک دفعه دو دفعه را به بسيج نيريز مي رفتم و حالا هم معتقد به هر چه خداوند قسمت کند هستم. 💌آفرين بر چينن پدران و مادراني که چنين عزيزاني تربيت کرده اند.خدا به آنان صبر و اجر عنايت و فقدان عزیزشان را به لطف خود جبران نمايد.تا چراغي فروزان براي هدايت و راهنمايي نسل آينده کشورمان باشند. خانواده هاي داغدار آنها را از ياد نبريم و در رفع نگراني آنها باشيم و ياد و خاطره آنها را هميشه زنده نگهداريم. باقر نگهداری* * * ─═ঊঈ🌹ঊঈ┅ : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠شهید فهیمی طی سال‌های 61 تا 65 در جبهه حضور داشت که ابتدا در بخش تبلیغات کارهایی از قبیل خطاطی، سمعی و بصری و خبری انجام می‌داد و بعد از آن در کسوت معاون توپخانه لشکر 19 فجر فعالیت کرد. 💠در عملیات کربلای 5 در حالی که فهیمی وضو گرفتن بود، گلوله توپی در کنارش به زمین خورد و موجب شد تا نیمی از بدنش را از دست دهد. 💠با وجودی که این شهید سعید نصف بدن نداشت اما هیچ‌گاه محتاج کسی نبود و روزی 16 تا 17 ساعت کار می‌کرد و انسانی نبود که بر روی زمین بنشیند تا دیگران کارهایش را انجام دهند بنابراین برای همه ما الگو و اسوه تلاش بود. 💠بسیار مهربان و متین بود و عصبانی نمی‌شد و آن‌قدر خوب بود که هر کسی اگر تنها یک بار با او ملاقات می‌کرد، مجذوبش می‌شد. حسین فهیمی 🍃🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید یادشهدا زنده شود اجر شهادت ببرید
💠پائیز سال 65، دستور آموزش نیروها برای کربلای 4 به واحد آموزش داده شد. ما باید سه گردان لشکر را آموزش غواصی می دادیم. هم زمان رضا هم به ما پیوست و کار آموزش غواصی نیروها را همراه با دیگر مربی ها در حوضچه به عهده گرفت. هم پائیز بود، هم آب سرد و گل آلود حوضچه و هم لباس غواصی. رضا در این شرایط سخت، صبح، عصر و شب در حوضچه کلاس داشت، واقعاً کار سخت و طاقت فرسایی بود. یک روز چند ساعتی برای استراحت از مقر دور شدیم. بی اختیار شروع به تعریف از دخترش کرد. چنان از دخترش تعریف می کرد که فکر کردم در دنیا هیچ چیز را بیشتر از او دوست ندارد. رضا سابقه فرماندهی واحد تخریب و آموزش بسیج فارس را داشت، در شیراز زندگی راحتی داشت. اما به خاطر خدا، از همه مسئولیت ها و زن و فرزندش گذشته بود و شبانه روز در آب سردو گل آلود حوضچه به عنوان یک مربی ساده آموزش می داد که هر کس طاقت آن را نداشت... محمدرضا ایزدی 🌹🍃🌹🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠پنجشنبه شب بود و ما طبق معمول طلبه های حوزه محمودیه در منزل آقای علوی برنامه ختم انعام و دعا داشتیم. نوبت من شد که روضه بخوانم، چراغ ها خاموش بود، شروع به خواندن روضه حضرت زهرا کردم، تا اسم حضرت زهرا آوردم، صدای هق هق گریه ای بلند شد. هرچه بیشتر از حضرت زهرا می خواندم صدای این گریه بلندتر و شدیدتر می شد. انگار صدای گریه و انابه او بیشتر از روضه من اثر داشت و دیگران هم متاثر شده و با آن نوای گریه اشک می ریختند، آنقدر گریه کرد که از حال رفت و صدا قطع شد. بعد از مراسم پرسیدم این صدای گریه کی، بود گفتند طلبه جدیدی است که به حوزه آمده است به اسم علیرضا نجف پور. بعد که بیشتر آشنا شدیم، دیدم ایشان علاقه قلبی به حضرت زهرا دارد و هر بار نام این خانم را می آوردیم منقلب می شد. 🌱🌷🍃 شیخ علیرضا نجف پور( شیخ نجفی) 🌱🌷🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢یادشهدای عملیات کربلای۴ 💠بچه ها سخت مشغول آموزش شنا و غواصي بودند، عمليات كربلاي چهار در پيش بود. حاج مهدي درخواست ۴۸ساعت مرخصي كرد. مخالفت كردم. مخالفت شديد مرا که ديد، مجبور شد علت مرخصي را بگويد، گفت: «من يقين دارم از اين عمليات بر نمي‌گردم. من آماده‌ام و بايد خانواده‌ام را نيز آماده كنم. آنها را به شيراز ببرم و بچه‌ها را در مدرسه ثبت‌نام كنم و با خيالي آسوده برگردم.» ديگر نتوانستم مخالفت كنم. در عرض دو روز و نيم تمام كار هايش را انجام داد و برگشت. حاج مهدی زارع 🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz با ارسال مطلب برای دیگران ، در ثواب شریک شوید
🔹بچه ها سخت مشغول آموزش شنا و غواصي بودند، عمليات كربلاي ۴ در پيش بود. حاج مهدي درخواست ۴۸ ساعت مرخصي كرد. مخالفت كردم. مخالفت شديد مرا که ديد، مجبور شد علت مرخصي را بگويد، گفت: «من يقين دارم از اين عمليات بر نمي‌گردم. من آماده‌ام و بايد خانواده‌ام را نيز آماده كنم. آنها را به شيراز ببرم و بچه‌ها را در مدرسه ثبت‌نام كنم و با خيالي آسوده برگردم.» ديگر نتوانستم مخالفت كنم. در عرض دو روز و نيم تمام كار هايش را انجام داد و برگشت و در آن عملیات به وصال یار رسید حاج مهدی زارع 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 برشے از وصیت شیراز : هدف آفرینــش هـمان صعود الی الله اســت. یعنی اینکه انســان به "قرب الهی" برسد که هــمان هدف است. *دنیا مســـیر و گذرگاهی است که انســان اهداف خود را در این دنیا زمینه سازی می کند و سپس جهت به ثمر رساندن هــدف آماده می شود که همان لحــظه،لحظه ی مرگ در دنیا است و شهادت وســیله ای است که انســان را به هــدف بسیار نزدیــک می کــند🌹 سيد محمد حسين انجوي امــيري : ولادت حضرت فاطمــه(س) : شهادت حضرت فاطمه(س) :کربلای ۵ :یازهرا (س) شهادت : تیری در پهلو 🍃🌹🍃🌹🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰یاد شهدای عملیات کربلای ۴ 💠بعد از ۱۱ماه عقد بلاخره عروسی ما سر گرفت. چهره اش نورانیتی عجیب داشت, گاه مدتها, خیره به صورتش می شدم. می گفت چرا اینقد به من نگاه می کنی؟ گفتم نگاه به صورت مؤمن عبادته! گفت مگه من مؤمنم! یک روز خانه را تمیز می کردم. از روی طاقچه کاغذی تا شده افتاد. بازش کردم. یخ کردم و نشستم. باورم نمی شد وصیت نامه اش بود! ان زندگی شیرین سه ماه بیشتر طول نکشید , رفت و نه سال بعد چند استخوان, یادگاری از او برگشت. 💠اتش روی اب زیاد بود. عراقی ها که گویی منتظر و اماده بودند با هر چه داشتند قایق ها را می زدند. بعضی از سکانی ها قایق ها را منحرف می کردندو می کشاندند به سمتی که اتش کمتر بود. در این اوضاع رحمان تمام قامت ایستاده بود و رجز می خواند. به سکانی می گفت: مبادا بترسی, به من میگن عبدالرحمان, نامم لرزه به پشت عراقی ها می ندازه... رجز خوان به دل دشمن زد و کربلایی شد. 🌱🌹🌱 عبدالرحمان رحمانیان 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود
🌹 💠به رضا که وسط اتاق به نماز قامت بسته بود خیره شدم، نمازش که تمام شد با تعجب پرسیدم : رضا این چه نمازیه که ساعت ۹صبح باید خوند؟ گفت: دو رکعت نماز عفو خوندم که چرا حرفی زدم که مادرم ناراحت شد ﺑﻌﺪﺵ دیدم تا رضایت مادرم را جلب نکرد آرام نگرفت.... 🌷 🍃🌱🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◀️آرزوی زیبای شهیدی که محقق شد...🌹 💠علاقه شدیدی به امام حسین علیه السلام داشت و همیشه می گفت: دلم می خواد روز محشر مثل اربابم بی سر باشم. در آخر وصیتش هم نوشته بود این شعر را روی قبرم حک کنید: عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است تن بی سر عجب نیست، رود گر در خاک سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است در عملیات کربلای ۴ شهید شد ، وقتی بعد از دو سه هفته، در عملیات کربلای ۵ پیکرش تفحص شد و برگشت، پیکرش همان طور که آرزو کرده بود، بی سر بود و این شعر زینت بخش سنگ قبر شد. 🌹 مجید لردان شهادت: ۴دیماه۶۵_ شلمچه 🔶🔹🔶🔶🔹 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید⬆️⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گوشه ای از روایت مادر طلبه شهید مدافع حرم محمد مسرور 🌷 🔸من میدونستم محمد شهید میشه 🔹محمد می‌گفت: من نیومدم که برگردم، من اومدم بمونم و شب آخر غسل شهادت می‌کنه 📌محمد می‌گفت: شهادت جان کندن نیست، دل کندن است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌱🌷🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید ⬆️⬆️
فرزند شهید ملکپور که بعد از تولد پدر به دنیا آمد می‌گفت: سالها بعد و در اواخر دهه هفتاد آرزو داشتم به شلمچه بروم و محل شهادت پدر را ببینم. یک شب پدر به خوابم آمد و گفت: بیا شلمچه. گفتم من هیچ پولی ندارم. حداقل شصت هزار تومان هزینه دارد. گفت برو از بانک که حساب باز کردی بگیر و بیا. از خواب بیدار شدم. تعجب کردم. من در بانک ده هزار تومان بیشتر نداشتم‼️ رفتم بانک. شناسنامه و دفترچه را دادم و گفتم: این حساب را میخواهم ببندم. متصدی بانک چند لحظه بعد شصت هزار تومان به من داد. ✅وقتی تعجب من را دید گفت: شما در قرعه کشی پنجاه هزار تومان برنده شدید... 💢آن سال با آن مبلغ کل هزینه سفر من تامین شد. این سفر یکی از عجیبترین سفرهای زندگی من بود. هرجا رفتم عنایت پدر را دیدم... 📗برگرفته از کتاب میعاد در شلمچه. 💐چهارم دی ماه سالروز شهادت شهید جلیل ملک پور و شهدای مظلوم کربلای۴ گرامی باد. 🌱🌷🍃🌱🌷🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz عضوشوید ⬆️⬆️
🔰مےگفــت : *غواص هــا مظلــوم می شــوند. سنگر غواصـی هیچ چیـز جز آب نیسـت وقتے تـیر مےخـوره بایــد دندوناشــو روے هــم فشــار بده تا ناله هــم نکنه...😔 نه مے تونــه پنــاه بگــیره، نه می تونه دفاع کـنه، نه می تونه فرار ڪنه.. 🔰دم بالاییــش توی تاریڪے از آب بیرون زده بود.آروم گــفتم "امیر، کوسه!😨   گفت" هیـس دارم می بینمــش" دیــدم داره ذکر مے گه. ڪوســه دورمون چرخــید...😱 اشهدم رو خونــدم...😔 صـداش هیــچ وقـت یادم نمی ره : یا مادر یا خــودت ڪمکمــون کن*.😨   نمیشد دســت به اسلحه ببــریم. آخه اگه صدایـی ازمون در می اومــد با تیر عراقــیا سوراخ می شــدیم. کوسه نزدیک شد... دوباره صــدا زد: یا فاطمه زهــــــرا.... کوسـه از مــا دور شد و رفت. 😳 امیر توی آب گریه اش گرفـــت. 😭 پاش به خاک که رسید هوایے شده بود. توے این مدت اگه اســم حضــرت زهرا رو می شنید گریه میکرد. محمــد (امیر)فرهادیان فر 🍃🌹🍃🌹🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz * یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید*
✍قسمتی از وصیت نامه زیبای شهید جلیل ملک پور از شهدای عملیات کربلای ۴: 💢«ای کسانی ایمان آورده اید فردای قیامت باید جوابگو باشید ،جوابگوی این همه خون شهید که قدم به قدم این خاک و تپه ها و دشت ها بر زمین جاری است .چه پدر و مادرهایی که فرزندان خود را به این مکانهای مقدس فرستاده اند که حتی جسد آنها را هم پس نگرفته اند . خدایا اگر من هم لیاقت شهادت را دارم ،مرگم را شهادت در رراهت قرار بده . شما ای دوستان حزب اللهی !مستضعفان را فراموش نکنید. ما هرچه داریم از این پا برهنه هاست . به تبلیغات فردی در زمینه ی اعتقادی و سیاسی و مذهبی که همگی در خط امام خلاصه می شود ادامه دهید که خدا با شماست .» جلیل ملک‌پور 🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz با نشر مطلب، دیگران را به کانال شهدا دعوت کنید
💢بمناسبت یادواره شهید حبیب الله نیّری ، امروز در 💠در عملیات کربلای 4 پای چپ سید حبیب‌الله به دلیل اصابت تیر زخمی می‌شود. با دیگر همرزمانش در یک نفربر ارتش که وضعیت خوبی هم نداشته و تعداد زیادی زخمی را سوار آن کرده بودند به عراق منتقل می‌شود. در آن شرایط زخم پای سید حبیب‌الله که ظاهرا" عفونت داشته چرک می‌کند و در بیمارستان پای او را قطع می‌کنند. سید حبیب‌الله روزهای سخت اسارت را می‌گذراند تا اینکه چند وقت بعد دوباره زخم پا چرک می‌کند و عفونت وارد خونش می‌شود. او را برای عمل جراحی به بیمارستان منتقل می‌کنند که خونریزی بند نمی‌آيد. خونریزی بی وقفه باعث شد که او در همان اتاق عمل تمام کند و 16 فروردین ماه 66 به شهادت برسد. این اطلاعات توضیحات پزشک معالج بیمارستان «صلاح‌الدین ایوبی» شهر بغداد بود که به دست ما رسید. مزار شهید نیری چند سالی در خاک عراق بوده است تا اینکه پیکر پاکش در سال 81 به ایران بازگشت. اسارت، مظلومیت و گمنامی؛ اولین چیزهایی هستند که بعد از شنیدن نام شهید نیری در ذهنم نقش می‌بندد. 🎙راوی:همسر شهید حبیب الله نیّری 🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید⬆️⬆️
♨️پیش بینی عجیب شهید شیرازی از زمان شهادتش ... 🔹یاد شهدای کربلای ۴🌹 💠اواسط سال ۶۵ بود. با امیرو (شهید امیر فرهادیان) به خط جزیره می رفتیم. توی حال خودم بودم که امیر با آرنج به پهلویم زد و گفت: اکبر، این بار شهید می شم. شیراز رفتی، برو خونه، روی سر کمد فلزی اتاقم، یک کتاب اطلاعات است، بردار، دست آدم غیر نباشه! مدتی در جزیره بودیم... مأموریت که تمام شد با هم بر می گشتیم. گفتم: امیر، چی شد، شهید نشدی! خندید و گفت: خو شهادتم چند ماه عقب افتاده، ان شالله اول زمستان! چهارم دی ماه بود که با لباس غواصی شهید شد. بعد از شهادتش به منزلشان رفتم. کتاب همان آدرسی بود که گفته بود، آن را یادگار از امیر برای خودم برداشتم تا ابد، با دیدنش به یاد امیر اشک بریزم…🌹 امیر فرهادیان فرد کربلای ۴ 🍃🌹🍃🌹 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹تیر بازویش را خراشیده بود. گفتم داداش کاش تیره یکم این طرفتر رد شده بود و به تو نمیخورد! با ناراحتی با انگشت به سینه اش اشاره کرد و گفت اگه خدا مرا دوست داشت باید از اینجا رد میشد! دو سال بعد شهید شد. رفتم بالای سرش. خدا خیلی دوستش داشت، تیر درست از جایی که آن روز اشاره کرد، رد شده بود. محمد کشتکار "کربلای ۴ 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰یک بار من در آشپزخانه بودم و او هم سر کار بود، وقتی رسید گفت: «شهید سعید است و شهادت سعادت» و بلند گفت: «خانم دعا کن تا من شهید شوم.» من هم از آشپزخانه گفتم: «ان‌ شاءالله. ان شاءالله که اکبرآقا شهید شود؛ ولی نه در این سن و سال.» آخر پسر کوچکمان زمانی که پدرش شهید شد یک سال و سه ماهش بود، یکی دیگر ۱۰ ساله و دیگری ۵ سال و نیمه بودند. 🔰خیلی به او وابسته بودم؛ چون من سه تا بچه کوچک داشتم و وقتی کارهای خودش تمام می‌شد خیلی به من کمک می‌کرد، بچه‌ها را حمام می‌برد، ظرف‌ها را می‌شست و کارهای منزل را انجام می‌داد. هر چند زمان خیلی کمی‌خانه بود و گاهی ساعت ۱۰، ۱۱ شب می‌آمد؛ ولی با این حال کمک حالم بود. 🔰به نظرم اخلاصش باعث شهادتش شد ، او خیلی انسان بااخلاصی بود و کارهای خیری را که انجام می‌داد به دیگران نمی‌گفت. خیلی کمک حال مستمندان بود. مسئله دیگری که فکر می‌کنم باعث شد به این درجه برسد، احترام زیادی بود که برای دیگران به ویژه مادرش قائل بود. محال بود برویم منزل مادرشان و دست مادرش را نبوسد، دست و پیشانی مادرش را نبوسد. گاهی هم می‌افتاد زمین و پای مادرش را می‌بوسید. اکبر عبدالله نژاد 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
92.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستندی زیبا در خصوص زندگی موسی نصیری بیات... 🚨حتما وقت بذارید ، ببینید و نشر دهیدلطفا 🌷🌱🍃🌱🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz عضوشوید⬆️⬆️
💠قبل انقلاب با خانواده رفتیم تخت جمشید. حمید یک ساعت مچی زنانه پیدا کرد. چون راهی برای پیدا کردن صاحبش نبود، آن را به خواهرم داد تا از آن استفاده کند. حمید مرتب به جبهه می رفت. وقتی وصف گردان فجر و (شهید) مرتضی جاویدی را شنید به گردان فجر رفت. سال 65 بود، یکی از دوستانش به شهادت رسیده بود. به شیراز آمد. خیلی ناراحت بود. می گفت نمی دانم چرا من شهید نمی شوم. بعد گفت تنها جایی که فکر می کنم در زندگی اشتباه کردم، ساعت خواهرم باشد! شاید این ساعته مشکل اصلی باشد و دلیل شهید نشدن من. ساعت را از خواهر گرفت و در ضریح حرم حضرت سید علاءالدین(س)انداخت. قبل رفتن یک نوار گذاشت، شروع کرد به پر کردن صدای خودش، حدود نیم ساعت حرف زد و وصیت کرد. این بیت با صدای زیبای خودش خواند: من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم را به باغی ببرید و دلم شاد کنید کارش که تمام شد، طاقت نیاورد، هرچه را از خودش ضبط کرده بود پاک کرد. بعدش رفت. عملیات کربلای 4 شد و حمید مفقود شد. به منطقه رفتم، شهید مرتضی جاویدی شرح شهادت و رشادت حمید را برایم گفت... راوی برادر شهید 🌷 حمید هاشمی 🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
✍وصیت عشاق: مادر شادمان باش كه از طايفه و خانواده تو چنين پسرى به عرصه آمد... و براى همه پيغام شهادت مرا بده ... و دستهاى پينه بسته ات را در درگاه خدا به طرف عزت و شكوهش و عظمتش بالا ببر ... و بگو پسرم را قبول كن. .... چون كمتر كسى مى تواند به خيل شهداى حسينى بپيوندد و از ياران حسين زمان گردد خدايا قبل از شهادتم مرا با شناخت عميق اسلام ياري بنما.... ابراهیم عراقی زاده 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠وقتی از جبهه می آمد عادت داشت با من هم غذا می شد و با هم توی یک ظرف غذا می خوردیم. دیدم قاشق را در غذا وارد می کند و بعد بی آنکه متوجه شوم، قاشق خالی را به سمت دهانش می برد. مچش را گرفتم. گفتم: مادر این چه کاریه، چرا قاشق خالی؟ گفت: مادر می ترسم، لقمه ای را بردارم که شما خواسته باشید آن را بردارید! راوی :مادر شهید 💠سال 63 بود که با هم ازدواج کردیم. ازدواج و بعد هم پدر شدن مانع او برای حضور مستمرش در جبهه نشد. به خصوص بعد از شهادت برادش محمدجعفر و مجروحیت شدید خودش، خیلی به او اصرا می کردیم که تو دیگر دینت را به اسلام و انقلاب ادا کردی، دیگر بس است نرو! با وقار جواب می داد: ما هنوز برای انقلاب و دین خود کاری نکردیم. من باید اسلحه زمین افتاده برادرم را بردارم! اواسط سال 65 بود که به اتفاق پدرش، میرزا علی، به حج مشرف شد. پدرش تعریف می کرد روزی روبروی کعبه ایستاده بودیم. محمد جواد گفت: پدر جان من از خدا حاجتی دارم، می گویم شما از صمیم قلب آمین بگوئید! دست هایش را به سوی خانه کعبه بلند کرد و گفت: اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیلک... بلند گفتم آمین. چند ماه بعد از بازگشت از سفر حج بود که حاجت روا شد. راوی همسر شهید 🍃🌷 محمد جواد صادقی 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید