🌹🌷🌹🌷
تازه از جبهه برگشته بود. گفت: مادر قدر این بازوهای من را بدون و ببوس! کمی مکث کرد و خیلی جدی ادامه داد: اگه یه وقت دست و پای من فدای حضرت ابوالفضل (ع) شد ناراحت نشو! دلم ریخت. اما محکم گفتم: فدای حضرت ابوالفضل (ع)، فدا شد که شد، مگه تو از جوون هایی که در جبهه پرپر می شن کمتری.
از شرم سرش را پائین انداخت. برای اینکه رضایتم را نشانش دهم، رفتم صورتش را بوسیدم خندید و گفت: بلاخره مادرم هم راضی شد.
به دور دست خیره شد و گفت: سه روز جنازم زیر آفتاب میمونه، دست و انگشتم نداره؟ رفت. وقتی از جبهه برگشت، چه زیبا حاجت روا شده بود.
☝️راوي مادر شهید
#شهيد_عبدالواحد_نصيرپور
#شهداے_فارس
🌹🌹🌹🌹
ڪانـــــالــــ_ﺷﻬـــﺪاے_غــــریــــــبــــ_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓﺷﻬﺪاﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
@shohadaye_shiraz