شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪاﻛﺒﺮﻱ
🌷سه برادر عین الله شهید شده بودند و همین شده بود بهانه ای برای ممانعت مسئولین از رفتن عین الله به میدان نبرد. همین که زمان اعزام می رسید گوشه سالن ساختمان سپاه می ایستاد، سر به دیوار تکیه می داد و شروع می کرد به اشک ریختن، آنقدر اشک می ریخت که دیوار با اشک هایش شسته می شد و کف سالن از اشک های او نم می شد. اشک می ریخت و التماس می کرد که او را هم اعزام کنند اما میسر نمی شد. نامه ای به آیت الله خامنه ای نوشت، ایشان هم ارجاع دادند به تصمیم مسئولین سپاه، نامه ای نوشت به شهید آیت الله محلاتی، نماینده امام در سپاه و از ایشان خاص تا سفارش ایشان را بکنند اما ایشان هم رضا نداد و تأکید کردند که مانع اعزام ایشان شوند. تا اینکه از طرف بنیاد شهید به من و مادر ایشان پیشنهاد حج داده شد. چون پیش از این مشرف شده بودم، سهمیه ام را به عین الله دادم، اما مخالف می کرد. تا اینکه شرطی جلوی پایم گذاشت. در حضور فرمانده سپاه شهرستان از من تعهد گرفت که وقتی از مکه برگشتم باید اجازه حضور مرا به جبهه بدهید. وقتی شرطش را قبول کردم مشتاقانه برای زیارت معبود خود رفت و جواز حضورش در صف شهدا را در همان سفر گرفت.
وقتی از حج برگشت بیش از چند روز، آن هم به اصرار خانواده برای بازدید اقوام نماند، گویی برای پرواز ثانیه شماری می کرد. وقتی می خواست برود گفتم، به رسول، دامادمان، بگو حالا که من می روم تو در خانه بمان. اما برعکس به او گفته بود: «من اگر به جبهه می روم برای خودم می روم، تو هم باید برای خودت بروی، نکند گول اینها را بخوری و جبهه را ترک کنی!»
طاقت نداشتم عین الله هم مثل نورالدین، محمد شفیع و هدایت الله برود و بر نگردد، همراهش به جبهه رفتم، به خانه برگشتم این بار بدون او. شنیدم وقتی در کربلای 4 دستور عقب نشینی داده بودند روی خاکریزی ایستاده بود و نیروها را عقب می فرستاد، همه را که عقب فرستاد خودش، با فراغ بال به آسمان پرکشید و چهل روز بعد جنازه اش به عقب برگشت.
🌷🌸🌷
#شهیدعین_الله_اکبری_باصری
#شهدای_فارس
👇
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻴنﺎﻟﻠﻪاﻛﺒﺮﻱ_ﺑﺎﺻﺮﻱ #ﺷﻬﺪاﻱ ﻓﺎﺭﺱ🌹 #ﺷﻬﺪاﻱ_ﻛﺮﺑﻼﻱ_4 #اﻳﺎﻡ_ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🌷سه برادر عین الله شهید شده بودند و همین شده بود بهانه ای برای ممانعت مسئولین از رفتن عین الله به میدان نبرد. همین که زمان اعزام می رسید گوشه سالن ساختمان سپاه می ایستاد، سر به دیوار تکیه می داد و شروع می کرد به اشک ریختن، آنقدر اشک می ریخت که دیوار با اشک هایش شسته می شد و کف سالن از اشک های او نم می شد. اشک می ریخت و التماس می کرد که او را هم اعزام کنند اما میسر نمی شد. نامه ای به آیت الله خامنه ای نوشت، ایشان هم ارجاع دادند به تصمیم مسئولین سپاه، نامه ای نوشت به شهید آیت الله محلاتی، نماینده امام در سپاه و از ایشان خاص تا سفارش ایشان را بکنند اما ایشان هم رضا نداد و تأکید کردند که مانع اعزام ایشان شوند. تا اینکه از طرف بنیاد شهید به من و مادر ایشان پیشنهاد حج داده شد. چون پیش از این مشرف شده بودم، سهمیه ام را به عین الله دادم، اما مخالف می کرد. تا اینکه شرطی جلوی پایم گذاشت. در حضور فرمانده سپاه شهرستان از من تعهد گرفت که وقتی از مکه برگشتم باید اجازه حضور مرا به جبهه بدهید. وقتی شرطش را قبول کردم مشتاقانه برای زیارت معبود خود رفت و جواز حضورش در صف شهدا را در همان سفر گرفت.
وقتی از حج برگشت بیش از چند روز، آن هم به اصرار خانواده برای بازدید اقوام نماند، گویی برای پرواز ثانیه شماری می کرد. وقتی می خواست برود گفتم، به رسول، دامادمان، بگو حالا که من می روم تو در خانه بمان. اما برعکس به او گفته بود: «من اگر به جبهه می روم برای خودم می روم، تو هم باید برای خودت بروی، نکند گول اینها را بخوری و جبهه را ترک کنی!»
طاقت نداشتم عین الله هم مثل نورالدین، محمد شفیع و هدایت الله برود و بر نگردد، همراهش به جبهه رفتم، به خانه برگشتم این بار بدون او. شنیدم وقتی در کربلای 4 دستور عقب نشینی داده بودند روی خاکریزی ایستاده بود و نیروها را عقب می فرستاد، همه را که عقب فرستاد خودش، با فراغ بال به آسمان پرکشید و چهل روز بعد جنازه اش به عقب برگشت.
🌷🌸🌷
#شهیدعین_الله_اکبری_باصری
#شهدای_فارس
#اﻳﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ
👇
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz