شهدای غریب شیراز
شهیدان علی رضا هاشم نژاد و غلامعلی رهسپار
🌷تازه از جبهه آمده بود.گفت: بابا میخوام برم خواستگاری، بزودی مرا در لباس دامادی خواهی دید!
چند روز بعد وقتی برمیگشت، شنیدم زیر لب می گفت:از کجا معلوم به سلامت از پل صراط بگذرم، اما امیدم به خدا و شفاعت امام حسین(ع) است!
چند روز بعد, در جزیره مجنون لباس دامادی پوشید، درحالی که بدنش هزار تکه شده بود!
🌷شب عملیات بدر بود و بازار حلالیت طلبی و دیده بوسی گرم گرم. دیدم سرش را روی سینه ام گذاشته, به خاطر هیکل درشت و توپر و خنده هایی که هیچ وقت از لبش پر نمی کشید بهش می گفتم:تپل همیشه خندان!
بوسه ای بر پیشانی اش نشاندم. سحرگاه روز بعد بود. بچه ها با موفقیت به رودخانه دجله رسیده بودند. به اتفاق غلامعلی و یک بیسیم چی دیگر با قایق به خط رفتیم. بر خلاف جثه درشتش بسیار فرز و چالاک بود و در کارهای مخابراتی وارد, برای همین همیشه به عنوان بی سیم چی اول من بود.
هرچه به صبح نزدیکتر می شدیم فشار عراقی ها برای پس زدن رزمندگان اسلام از مناطق ازاد شده شدت می گرفت.
همزمان هواپیما های پی سی سون عراقی بالای سر ما امدند. هواپیمایی کوچک شبیه هواپیمای سمپاش با قدرت مانور زیاد. تمام زمین و زمان پر شده بود از بمب و انفجار و دود. بمب های ناپالم با قدرت انفجار زیاد مثل تگرگ روی منطقه می بارید.
ناگهان یکی از همان بمب ها کنار ما منفجر شد. از زمین کنده شدم و انطرف تر به زمین افتادم. به خودم که امدم, دنبال غلامعلی گشتم, گم شده بود. از انفجار گودال بزرگی ایجاد شده بود که یک کامیون در ان جا می شد.
کنار گودال چشمم افتاد به یک پوتین که یک ساق پا از ان بیرون زده بود... یعنی از همیشه خندان من فقط همین تکه پا مانده بود. ان را برداشتم و بوسه ای بر ان زدم, به یاد اخرین بوسه ای که بر پیشانی اش زده بودم...
👆راوی سردار احمد عبدالله زاده
🌾🌷🌾
#شهیدغلامعلی_رهسپار
#شهدای_فارس
🌷🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75