#پرواز_عشاق
🌷 عملیات محرم بود. یک گروه از بچه ها در محاصره افتاده بودند. حاج نبی رودکی فرمانده تیپ امام سجاد(ع) به من گفت: خادم، برو ببین می شه این بچه ها را آزاد کنی برگردن!
به هر سختی بود خودم را رساندم به آنها که گیر افتاده بودند. گفتم: من آتش می ریزم، شما از این مسیر که من آمدم به عقب برگردید!
یکی از آن بچه ها، امرالله بانشی بود. گفت: آقای خادم، نگران نباش، برای ما هیچ اتفاقی نمی افتد.
گفتم چه طور؟
گفت: در این جمع فقط من شهید می شوم، می دانم فردا صبح ساعت 11 هم شهید می شوم!
گفتم: مطمئنی؟
گفت: آره، بگذار، امشب را اینجا خوش باشیم.
آن شب را کنارش ماندم. مرتب وصیت می کرد. گفت: به من گفتند شهادت می خواهی یا یک همسر. من هم شهادت را انتخاب کردم.
بقیه آن جمع هم همان جور بودند و تا صبح شوخی کردند. یکی از بچه ها را از همان مسیری که آماده بودم، عقب فرستادم تا به حاج نبی خبر بدهد که این ها امشب بر نمی گردند. صبح هم خودم به عقب برگشتم. ساعت 11 خبر دادند امرالله، روی تپه 175 شهید شده است. وقتی رفتیم تا او را برگردانیم، عراقی ها تپه را گرفتند. جنازه اش تا سال ها همان جا ماند.
#شهید امرالله بانشی
#شهدای_فارس
🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید