eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅خاطره حاج مهدی سلحشور از سفر سوریه با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🌺🌷🌺🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اﻃﻼﻉ ﺭﺳﺎﻧﻲ 👇👇👇 🚩راهپیمایی یوم الله 22 بهمن در شیراز 🔹آغاز راهپیمایی: میدان نمازی 🔹مسیر: بلوار کریم خان زند، میدان امام حسین(ع)، چهار راه زند 🔹ساعت: 9:30 🔹سخنران: حجت الاسلام والمسلمین حاج علی اکبری رئیس شورای سیاست گذاری ائمه جمعه کشور 🔺▫️🔺▫️🔺 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در اردوگاه دشت عباس بوديم و محسن و شهيد احمد رضواني فرمانده گردان و جانشين بودند . بچه ها به اهواز و انديمشک رفتند و سبزي براي خودشان گرفتند که همراه کنسرو بخوريم اما بعد از اينکه سبزيها را شستند و آوردند براي محسن ، محسن سوال کرد آيا نيروها سبزي دارند ؟ گفتيم : نه گفت : من هم نمي خواهم . گفتيم : با پول خودمان براي خودمان خريده ايم هر کسي بخواهد برود و بخرد . گفت : شايد يکي از نيروها پول نداشته باشد.هر کاري کرديم ايشان سبزي نخوردند. ****** 🌺🌹🌺🌹🌹 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
🔻 چه میجویی ؟ آرامش ؟ آرامش نه در مال و اموال است و نه در مقام و شهرت های دنیایی آرامش را در لابه لای نگاه و لبخند پر معنای بجوی 🌷🌹🌷 ﺁﺭاﻡ ﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
22 ﺑﻬﻤﻦ ﻫﻤﻪ میاﻳﻴﻢ...... ﭼﻮﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ اﻳﻦ اﻧﻘﻼﺏ ◾️یکی ذبح شد .... ◾️یکی زنده به گور شد.... ◾️ یکی اربا اربا شد..... سهم من فقط چند قدم است چند شعار....✊✊ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﺭاﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻲ 22 ﺑﻬﻤﻦ 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹. مردمان پایین تقریباً همه دست خالی اند و با سنگ حریف شهربانی و کلانتری نمی شوند ،ولی دم به دم تعدادشان بیشتر می شود.یک ماشین ارتشی بینشان می ایستد و یک درجه دار و چهار سرباز سریع از آن پیاده می شوند و ماشین به سرعت دور می‌شود. می دوند هر ۵ تا شان پشت قفسه آهنی کنار دیواره بانک ملی . همه مسلح هستند یک جوان کوکتل مولوتوف در دست پشت قفسه سنگر گرفته و با دیدن آنها می خواهد با وحشت فرار کند که درجه دار دستش را می گیرد و می گوید: «ما برای کمک آمدیم مال نیرو هوایی هستیم» تیری که به سینه دیوار سنگی بانک می‌خورد کمان می کند و از روی سرشان رد می‌شود و و می نشاندشان پشت قفسه روی زمین. درجه دار می گوید:«چطور میشه رفت اون بالا؟» جوان در کوچک پشتی راه پله دار بانک ملی را نشان میدهد . از پله های باریک مجروحی را پایین می‌آورند و سرباز های نیروی هوایی از پله ها بالا می دوند. تیراندازی از روی پشت بام به کلانتری و شهربانی شدت می‌گیرد .از توی حیاط کلانتری دود آتش کوکتل مولوتوف ها بلند شده و همه جای حیاط را پوشانده .مردم تمام خیابان را پر کرده‌اند و دیگر دارند پای دیوارهای ساختمان می‌رسند تا هجوم ببرند به طرف در آهنی بزرگ شهربانی. از روی برج های زندان و پشت بام کلانتری و شهربانی دیگر صدای شلیک به گوش نمی رسد انگار هیچ کس دیگر تو ایشان نیست چند نفر از درها بالا می‌روند در کلانتری که باز میشود،سیل جمعیت هجوم میبرد به داخل. فرهاد همراه چند نفر دیگر سوار ماشین می شوند تا بروند سمت میدان ستاد سمت ساختمان ساواک. خبر سقوط شهربانی زودتر به آنجا رسیده اما هنوز صدای تیراندازی می آید. مردم تمام بلوار روبروی ساواک تا پشت در را پر کردند فرهاد حال می خورد میان جمعیت. بسیاری از مردم تازه رسیده اند اما از آنها که می جنگیدند، دیگر انگار خبری نیست یا شهید شده‌اند و یا مجروح و یا رفته‌اند جاهای دیگر درگیری. یکی از اتاق های کلانتری آتش گرفته و مردم از سر و کول هم بالا می روند که بریزند توی اتاق ها هر دو ساختمان کاملاً تخلیه شده می گویند همه از در های مخفی فرار کرده اند .افسر ها و سربازها در آخرین لحظات لباس شخصی پوشیده بودند و قاطی مردم شده بودند توی لحظه هجوم به داخل ساختمان ها. این را می شد از لباس‌های نظامی که کف اتاقها افتاده بود فهمید ملت بی توجه از روی لباس ها رد می شد ند. عکس های شاه از روی دیوارها به ضرب سنگ و چوب شکسته می شدند و فرو افتادن یک نفر داشت با دیلم در چوبی یکی از اتاق ها را از جا در می آورد توی شلوغی و هیاهو و سر و صدای مردم یکی روی پشت بام ای بین کلانتری و شهربانی مرکزی رفته بود و داشت داد میزد.«خاموش کنید آتیش را ،وگرنه همچون میریم رو هوا» امار مهمات شهربانی را پیدا کرده بودند چند نفر باقی مانده شعله ها را با پتو خاموش می‌کردند و بقیه از در و دیوار می خوردند انبار زیرزمین شهربانی کل بود به اندازه تمام محوطه جلوی زندان کریم خان وسعت داشت، بزرگ بود که هرچه مردم از پله ها پایین می‌رفتند پر نمی کشد لحظه‌ای از هیبت صندوق های چوبی بزرگ پروم شده مهمات سکوت و سکون ای آمیخته با وحشت همه را در بر گرفته بود تا آنکه دو نفر یکی از صندوق‌ها را روی چند صندوق دیگر به زور هل دادند و با ضربه افتاد روی موزاییک و در شکست و تفنگ‌های نو با پوشالهای بینشان پخش شدند که کف انبار.همه «ام یک» بعد همین طور صندوق ها پشت سر هم باز می شدند و اسلحه ها فشنگ ها و کلت های کمری تمام زمین را پوشاندند. صندوق ها آنقدر سنگین بودند که نمی شد همینطور آن را بیرون برد . هر کس هر چقدر می توانست بر می داشت میرفت .دوتا ام یک در دست و دو تا زیر بغل و جیب ها پر از فشنگ و پشت کمربندها ۴یا ۵ تا کلت .بلند که می شدند که اغلب زمین می خوردند روی پله ها یا کف حیاط از دستشان نمی‌افتاد و دیگر برنمی گشتند که آنها را بردارند. اولین صندوق نارنجک که باز شدن نصف جمعیت از ترس فرار کردند بیرون .خیابان‌های اطراف هنوز جمعیت به سمت ساختمان های تسخیر شده سرازیر بود 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در بهمن ماه پنجاه و هفت ، یک روز محسن از بیمارستان که به منزل آمد ، گفت : « مادر ، امروز یکی از همکارانم خواب دیده بود که من کشته شده ام ! من هم در جواب او گفتم : «به به ، من افتخار می کنم که در راه اسلام شهید شوم .» طولی نکشید که این خواب تعبیر شد و محسن در روز بیست و دوم بهمن به همراه دیگر مردم انقلابی برای تسخیر شهربانی ، آخرین سنگر عمّال شاه ، عازم آن جا شد . شهربانی به محاصره ی مردم در آمده بود و در این بین مجروحی وسط خیابان در تیررس دشمن قرار گرفت . محسن شجاعانه برای نجات او به پیش رفت ، اما لحظه ای بعد گلوله ی جلادان شاه او را مسافر آسمان ها کرد . 🌹🌷🌹🌷 اﺳﻼﻣﻲ 🌷 ▫️◾️▫️◾️▫️ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
داشتیم می‌رفتیم سمت هلی‌کوپترها. توی مسیر آقا یک تسبیح گفت. می‌گفت آقای مشکینی فرمودند: ثواب مرگ بر آمریکا کمتر از صلوات نیست... 👇👇 22 ﺑﻬﻤﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﻲ ﺁﻳﻴﻢ 👇👇👇 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔵 ﻳﻚ ﻟﺤﻆﻪ ﺗﻔﻜﺮ 👇 40 ﺭﻭﺯﻩ ﺩاﺭﻳﻢ ﺑﺮاﻱ ﺳﺮﺩاﺭ ﺷﻬﻴﺪ ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ اﺷﻚ ﻣﻴﺮﻳﺰﻳﻢ ﻓﻘﻄ 🤔 ﻳﻪ ﻟﺤﻆﻪ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻨﻴﻢ اﮔﺮ ﻓﺮﺩا ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻛﺠﺎ ﺑﻮﺩ? ?? ✅✅ ‏سهم من از ‎ حضور در ‎ ۲۲ بهمن و شرکت در ‎ ۲ اسفند است. ➖▪️➖▪️➖ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻴﻢ ➖▪️➖▪️➖ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌸🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فردا در چهل و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی در چهلم سردارِ شهیدِ سرجدا حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر خط شکن ۴۱ثارلله در راهپیمایی۲۲بهمن شرکت خواهیم کرد. ⭕️ اندکی تامل: چه قرینه های جالبی برای این شهید مخلص درست شده است: ▪️چهلم سردار شهید ▪️سالگرد۴۱سالگی انقلاب ▪️فرمانده لشکر۴۱ ▪️لشکرثارالله ▪️شهادت دور از وطن ▪️سن شهادت ۶۳ سالگی مثل پیامبر(ص) و علی(ع) ▪️دفن مثل حضرت زهرا(س)نیمه شب ▪️شهادت مثل اصحاب عاشورا سر از بدن جدا و امام حسین(ع) ▪️دست منقطع مثل حضرت عباس(ع) ▪️بدن إرباً اِربا مثل حضرت علی اکبر(ع) 🌹🌷🌹🌷 ﺩﺭ اﺩاﻣﻪ راﻩ ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﻓﺮﺩا ﻫﻤﻪ ﻣﻲ ﺁﻳﻴﻢ .... ◾️▫️◾️▫️◾️ https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
رهبر معظم انقلاب: 💐هرگاه از پیروزی۲۲بهمن یادی و نامی آورده میشود،چهره شهید ونقش خونین ،در برابر چشم ها پدیدار میگردد 🌹🌷🌹🌷 👌اﺩاﻣﻪ ﺭاﻩ ﺷﻬﺪا ﺭاﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻲ 22 ﺑﻬﻤﻦ 🔺▫️🔺▫️🔺 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
درکربلاے همیشہ حبیب♥️بود اصـلاً اگر نمے‌شد عجیب بـود هـرگز نمے‌شـود که زیسـت و از نعمت شهیـد شـدن🌷 بے‌نصیب بود 🔰اﻣﺮﻭﺯ همه ما در سردار شهیدمان به خیابان ها می آییم✊ و بار دیگر با امام و شهیدانمان🌷 تجدید عهد می بندیم که تا آخرین قطره خون❣ پای انقلاب و بمانیم✌️ ﻣﻲ ﺁﻳﻴم 22 ﺑﻬﻤﻦ 🌹 🍃🌹🍃🌹 : https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
را تنظیم می کنیم به وقت با شهدا ... مبادا فراموش کنیم را که با یاران بستیم ... ... پای عهدی که بستیم، ... 📎ساعت تفحص شده در عملیات والفجر هشت 🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه‌تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت. «شهیدابراهیم هادی» 🌷 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻣﺮاﺳﻢ ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﻴﺪ ﻫﺎﺩﻱ و اﺭﺑﻌﻴﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽️بغض حاج قاسم سلیمانی با شعر ، حجت الاسلام سیدمحمدمهدی شفیعی ♦️انتشار برای اولین بار به مناسبت چهلم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🌷 🔺🌷🔺🌷 اﻧﺘﺸﺎﺭ ﺑﺎ ﻟﻴﻨﻚ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸به زیارت حرم امام رضا(ص) رفته بودیم. روز دوم سوم زیارت بود که رفتیم برای خرید سوغاتی. سراغ اولین چیزی را که گرفت، کفنی بود. یکی برای خودش، یکی یکی هم برای ما. کفنی را که برای خودش گرفته بود، جلو چشمان متحیر ما باز کرد و با قد و قواره خودش سنجید. با خنده رو به فروشنده گفت: «آقای عزیز این که برای من کوچک است، بی زحمت یه بزرگترش رو بده که پاهام نزنه بیرون، این جوری که مردم از من می خندند!» فروشنده که متعجب تر از ما به رضا نگاه می کرد، شوخی اش گل کرد و خیلی جدی گفت:« ای بابا مگه می خوای با کفش کفن بپوشی که پاهات می زنه بیرون! ثانیاً الان جوان هستی و رشید، وقتی پیر شدی خمیده می شی اندازه ات می شه!» رضا زد زیر خنده و گفت: « نه پدر جان من کفن را برای جوانیم می خواهم، نه پیری!» وقتی به مهمان سرا برگشتیم، کفنی ها را در پارچه ای پیچید و برای تبرک برد به حرم. وقتی برگشت شوخی و جدی گفت:«فکر کنم کفنی من جوری بوده که حتماً آقا لمسش کرده!» در وصیتش نوشته بود:« اگر جسمم برگشت با خلعتی که به ضریح مطهر ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا(ع) متبرک شده به خاک بسپارید تا این نشانی از غلامی حقیر باشد نسبت به پیشگاه ایشان!» چند ماه تا تحقق این آرزو باقی نمانده بود... برشی از کتاب 🌸🌷🌸 ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌺🌷🌷🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴لحظه شروع عملیات والفجر۸ با رمز یا فاطمة الزهراء توسط سردار حاج علی فضلی، ۱۳۶۴/۱۱/۲۰ سلامتی سردار سرافراز اسلام، حاج علی فضلی که این روزها در بستر جراحات ناشی از جنگ هستند، عنایت کنید ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8 🌺🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍂 ◽️همیشه مےگفت : زیباترین شهادت را می‌خواهم ! یڪ بار پرسیدم : شهادت خودش زیباست ، زییاترین شهادت چگونه است ؟! ◽️در جواب گفت : این است ڪه جنازه‌اے هم از انسان باقے نماند..... °•{هادے دلهـــــا 🍃🌹}•° ﻳﺎﺩﺵ ﺻﻠﻮاﺕ 🌺🌷🌺🌷 ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺬاﺭﻳﻢ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
🌷ساعتی تا شروع عملیات باقی مانده بود. گفت بریم لباس سبز پیدا کنیم، معمولا لباس خاکی به تن داشت اما ان شب... چشمش افتاد به عبدالحسین که نیروی تدارکات بود و در عملیات حاضر نبود. عبدالحسین تا فهمید علی اکبر می خواد چی کار کنه, پا گذاشت فرار. علی اکبر دویست متری دوید تا گرفتش و لباسش را در اورد. گفت من امشب باید با این لباس سبز شهید بشم, می خواهی راضی باش, می خوای نه! لباس خاکی اش را هم داد به عبدالحسین. عبدالحسین گفت پس باید دعا بکنی لباسم همین جور نو و براق بمونه که راضی نمیشم! اتفاقا وقتی جنازش را دیدم لبخند به لب داشت, لباس هم نو و براق باقی مانده بود... 🌹🌷🌹🌷 🌺🌹🌺🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اےرهروان کوےشهادت سفربخیر اےراهیان راه سعادت سفربخیر اےغنچه هاے پر پرمیدان عشق اےڪاروان شرع وطریقت سفر بخیر نام شمابه صفحه تاریخ ثبت شد اےمومنان دین ودیانت سفر بخیر 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
14.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🎥 گفتگو با ڪودڪی ڪه در نماز به حاج قاسم گل داد... 🏴 ﻛﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻧﺪ 😭😭 🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
برات شهادت.. 🌹🌷 گفت بابا این بارکه مشهد بودم از امام رضا اجازه گرفتم! گفتم اجازه چی؟ شرم کرد،سرش را پایین انداخت. گفتم اجازه برا شهادت؟ گفت آره! گفتم وقتی آقا اجازه داده من کی ام مانعت شوم،برو بسلامت! 🌹🌷 ﺷﻬﻴﺪ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎﻳﻲ ﺷﻴﺮاﺯ سمت: معاون مخابرات لشکر 19 فجر شهادت: 22/11/1364 - فاو، عملیات والفجر8 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹. در ساختمان ساواک هم انقلابیون کار را یکسره کرده بودند. در دالانی که به سمت در اصلی می رفت، ملت یک نفر کت و شلواری را با ضرب پرت کردند بیرون. مرد کت و شلواری ژست شق و رق اداری اش را از دست داده بود. دست هایش را بالا آورده و داد میزد :"من ساواکی نیستم" و مشتی که خورد توی دهاتش. کراواتش را گرفته و او را می کشیدند به سمت میدان ستاد. توی راه هرکسی می رسید مشت و لگدی نثارش می کرد. فرهاد دوید به سمتشان :"نزنیدش.. صبر کنین" صدایش گرفته بود بس که داد زده بود. اما صدایش به صدا نرسید. به ساواکی که رسیده بود از فشار کشش کراوات خفه شده بود. وارد اتاق های ساواک که می شدی، همه لخت و سرد. از یکی از اتاق ها دسته های کاغذ و پرونده بیرون می آمد و روی دست مردم می رفت. گاهی یکی داد می زد، این عکس فلانیه.. این اسم و پرونده فلانیه" یکی از دوستان فرهاد مردم را توجیه می کرد که پرونده ها را جمع کنید و همه را ببرید مسجد ولی عصر. آقای محلاتی گفته نگذارید گم و گور بشه. 🌷🌷🌷🌷🌷 مردم توی صحن شاهچراغ و بیرون حرم جمع شده اند و شعار می دهند. بعد از خطبه های نماز." پاوه جنگ است، خاموشی ننگ است" گروهک ها انگار دارند پادگان های ارتش را می گیرند. "من باید برم کردستان مامان" مادر لحظه ای سر جا خشکش زد. هنوز چندقدمی از جمع نمازگذارها دور نشده اند _برای چی چی؟ _باید برم ببینم چه خبره. _شما چکاره تی؟ درس و مدرسه نداری؟ میدونی اگه بابات بفهمه، اگه عموت بفهمه... _مامان، خودتون که شنیدین، اما گیام داده. مادر دوباره قدم هایش را تند می کند به طرف سه راه نمازی. "بابات راضی نمیشه. منم راضی نمیشم. جوون اول باید به درس و..." ذهن مادر توی مینی بوس هایی بود که جلوی شاهچراغ مردم را سوار می کردند برای کردستان. "میرم و زود میام. نمیخوام بمونم که" مادر بالای سر مادر توی اتوبوس ایستاده و پشت صندلی را با دست گرفته. مادر مخالفت می‌کند. پدر و بقیه هم. مادر که کمی شل بشود بقیه پشت رضایتش پنهان می شوند. همیشه همینطور بود همه را جوری راصی می‌کرد که حرف روی حرفش نباشد. حتی پدر :" بچه ی این سن و سال رو فرستادی رفت؟ با این دست و پای رشیدش وقتی برگشت اگه دیدی یک دست و پا نداره چی جوری میخوای نگاش کنی؟" مادر چشم تو چشم پدر نمی شود. "اونجا میگیرن آدم ها رو تکه تکه میکنن. چرا گذاشتی بره این جوون بی تجربه؟ مگه توی روزنامه ها نخوندی؟" نگاه مادر براق شده توی صورت پدر: _دادمش دست خدا. مملکتمونه. نمیشه که همه بترسن. تلفنی با مادر حرف می‌زند. می‌گوید که می‌خواهد رسمی سپاه بشود. _میخوام برم توی اطلاعات سپاه. تازه راه افتاده.شما اجازه میدین؟ اخبار حملات مسلحانه به سردشت و بانه و شهادت پاسداران به گوش می رسد. آنهایی که تیرباران شده بودند و یا آن مجروحانی که زنده زنده در آتش سوخته بودند. توی ساختمان گزینش فرهاد همه را می شناخت و همه می شناختند. برای ثبت نام نیازی به معرف نداشت. از انجمن اسلامی دبیرستان نمازی قبلا با آنها در ارتباط بود و همان جا هم بود که روزی یکیشان به او گفته بود "دوست داری پاسدار بشی؟" سن زیر هجده سالش با آن قدو هیکل قابل حل بود. هرروز خبر کشته شدن عده ای توی شهر می پیچید. هرروز خانه تیمی شناسایی می شد و خانه ای دیگر تشکیل. سر در اولین ساختمان سپاه نوشتند:"به جایگاه عاشقان شهادت خوش آمدید". 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مراسم میهمانی لاله های زهرایی🌹 به مناسبت سالگرد عملیات والفجر8
🕊 اگـر هـمــه چـیـز را از دسـت بـدهی ، اگـر همــه چـیـز را بـا دسـت بـدهی ❤️شـهـیـد❤️ مـیـشـوی 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺷﻴﺮاﺯ 🌺🌺 چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبز پوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد.. • دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد رفتیم.اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودیم که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است.با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا به نظر می رسید جدا کردنش ممکن نبود.مردم به سمت او هجوم آوردند.کمی طول کشید تا او را جدا کردیم.انگار به ضریح مطهر قفل شده بود.همین که به خانه رسیدیم،باکمـال تعجـب جای پنج انگشـت سبز را روی کم او دیدیم. 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
ﺷﻴﺮاﺯ 🌺🌺 چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبز پوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد.. • دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد رفتیم.اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودیم که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است.با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا به نظر می رسید جدا کردنش ممکن نبود.مردم به سمت او هجوم آوردند.کمی طول کشید تا او را جدا کردیم.انگار به ضریح مطهر قفل شده بود.همین که به خانه رسیدیم،باکمـال تعجـب جای پنج انگشـت سبز را روی کم او دیدیم. ▫️▫️ ﺑﺮﺷﻲ اﺯ ﻛﺘﺎﺏ :ﻣﻘﻴﻢ ﻛﻮﻱ ﺭﺿﺎ ▫️▫️ 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
سردار ؛ چه کرده‌ای شما با دل ما دلتنگی‌مان بند نمی‌ آید...آه! 📎چهل روز گذشت... 🌷 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷 ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🌺🌹🌷🌺 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv