به جز از علی که گوید بہ پسر ڪه قاتل من،
چو اسیر توست اڪنون بہ اسیر کن مدارا
🌹🌹
در دفاع مقدس
رزمندگان حضرت روح اللہ
با اقتدا به مولای خود
با اسیر کردند مدارا
#گنج_دفاع_مقدس_را_قدر_بدانیم
◾️🌷◾️🌷
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌷🌷🌷
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهل_و_هفتم
#براساس_کتاب_میاندار
۱۳۶۱/۲/۲۰
از آمدن شیخ اصیلی به منطقه حسابی ذوق زده بود.امیدوار بود با آمدن او بتواند به آرزویش برسد اما ترسی هم توی وجودش بود که نکند احسان دوباره مثل دفعه قبل آب پاکی را بریزد روی دستش و ...
مشغول کار در مسجد بودند که شیخ اصیلی سر و کله اش پیدا شد نگاهی به ساختمان نیمه کاره انداخت و گفت :«خدا قوت !حالا چی شد به ذهنتون رسید اینجا مسجد بسازین؟!مصالح از کجا آوردین؟!
_از تشریح بنده خدا از هدیه به جبهه فرستاده بود حالا تو چه فکری بوده نمیدونم، ولی ما از خدا خواسته شروع کردیم باهاش مسجد ساختن.به یاد شهید آیت الله دستغیب!
تا اسم شهید دستغیب آمد اشک در چشمان شیخ اصیلی دو دو زد. نگاهی به جمع انداخت و پرسید :«کسی از شما شهید دستغیب را از نزدیک دیده؟!»
مهدی همانطور که آجر توی دستش بود گفت: پای منبرش هر از گاهی هم بودیم اما احسان بهشون خیلی نزدیکتر از ما بود .با وجودی که توی سوسنگرد زخمی شد ولی خودش را به مراسم غزل و تشییع جنازه شهید دستغیب رساند.
شیخ اصیلی به احسان که بیل را توی ملات فرو برده بود نگاهی کرد. اشک از گوشه چشمش روی گونه اش غلطید.
_خوش به سعادتت! امام فرمودند این شهید بزرگوار عارف و زاهد بوده کشید و ادامه داد :«خوش به حال شما شیرازیها که همجوار چنین آدمی بودید» رو کرد به قائدشرفی و گفت:«آقای قائد شرفی ،شما مداحین؟ برنامه شب هاتون چیه؟
_بعد از نماز جماعت هر شب به زیارت میخونیم عاشورا توسل دعای کمیل ولی هرشب بلااستثنا مراسم سینه زنی داریم»
شیخ مکثی کرد و گفت: امشب شب میلاد حضرت زهرا درست نیست سینه زنی باشه به جاش کار دیگه بکنید.
نزدیکیهای اذان مسجد را برای نماز آماده کردند نماز به امامت شیخ اصلی برگزار شد بعد از دعای توسل شیخ اسیر بچه ها گفت نصب کنید چهارده هزار صلوات برای حضرت زهرا بفرستید هم شروع کردند به صلوات فرستادند چند دقیقه نگذشته بود که صدای ابراهیم از میان جمع بلند صدای ضجه و گریه توی مسجد پیچید پشت سرش صدای جلیل خادم صادق بلند شد ر از چند دقیقه بچهها با دیدن این صحنه شروع کردند به سر و سینه میزدند صدای یازهرا یازهرا توی مسجد پیچید. ابراهیم و جلیل را که غش کرده بودند از مسجد بیرون بردند قائدشرفی به سمت بچه ها می رفت که شیخ جلویش را گرفت و گفت: آقا رسول مگه قرار نشد امشب سینه زنی نباشه؟!
_والا به خدا دست من نبود اگر من مداحی کرده باشم بچه ها خودشون شروع کردن.
_تو این ها را به سینه زنی عادت دادی
_این بچهها ذاتشونن با امام حسینه. خنده اینها مال زمان عملیات نه الان.
_حالا چی شد کار به اینجا کشید؟
نگاهی به سنگری که ابراهیم و جلیل را به آن برده بودند انداخت.
_دوتا از بچه ها براشون مکاشفه پیش اومد. شروع کردن به ضجه زدن .بچه ها طاقت نیاوردن زدن به سر و سینه.
رنگ از چهره شیخ اصیلی پرید و پرسید: الان کجا میشه دیده شون.؟!
_ بچه ها بردنشون تو سنگر حالشان بهتر شد میگم خدمتتون .
_خودم میرم پیششون
_ این چه حرفیه شما نماینده حضرت امام هستید
آهی کشید و سری تکان داد:« من خاک پای این ها هم نمیشم» رسول شیخ را به داخل سنگری که بچه ها بودند برد و خودش بیرون منتظر شد . یاد آرزویش افتاد بلافاصله چهره احسان جلو چشمش آمد. گوشه مسجد نشسته بود .صورتش برافروخته شده بود .حالتش مثل این بود که با یکی حرف میزند .بعد از ضجه ابراهیم یکدفعه غیبش زد. فردا صبح سر سفره صبحانه نشسته بودند که یکی از بچه های ستاد از راه رسید.
_نماینده امام گفتن از گردان ماده ۱۱ نفر سهمیه دارند برای دیدار امام .رسول در دلش خدا را شکر کرد که خودش اصیل این مطلب را نگاه و گرنه ممکن بود دوباره انسان حرفی بزند این بار هم فرصت از دستشان برود بچه هاگفتن ازبچه های تبلیغات هم سه نفر سهمیه دارد .
خنده روی لب رسول نشست به بچه ها گفت: عیدی حضرت زهرا!
باوجودی که احسان خیلی به امام علاقه داشت. اما هنوز برای آنها سوال بود که چرا دفعه قبل وقتی صحبت از دیدار امام شد گفت «نیازی نیست ما به خدمت امام برویم امام مال ما تنها نیست .مال همه دنیاست»
_ احسان تو نمیتونی بری!
احسان مشغول جمع کردن سفره بود. بدون اینکه به رسول نگاه میکنند گفت: من نمیام .من لیاقت ندارم جای یه رزمنده دیگر را توی حسینیه جماران بگیرم و کسی که لیاقتش رو داره از دیدار امام محروم بشه شما برین!
!
🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 امام خامنه ای(حفظه الله):
از ابزارهای توسّل و تقرّب به پروردگار، توجّه به ارواح مطهّر شهیدان است.
#شب_قدر اگر میخواهیم دعای مستجاب داشته باشیم، شهدا را شفیع قرار بدهیم.
🌺🌹🌺🌹
#اﻟﺘﻤﺎﺱ_ﺩﻋﺎﻱ_ﻓﺮﺝ
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر همه ما امیدوار بودیم که هفته بعد آقا میاد باورتون میشه که آقا میومد؟
🔰کلید فرج دست خود ماهاست! حتی "با امید داشتن به فرج" هم میشه آقا رو آورد!
استاد پناهیان
🌷اﻳﻦ ﻛﻠﻴﭗ ﺭا ﺣﺘﻤﺎ اﻣﺸﺐ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ و ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻛﻨﻴﺪ🌷
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 روزی آشفته حال به خانه آمد و گفت دیگر به شرکت (ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻠﻲ ﻧﻔﺖ)نمیروم
پرسیدم چرا؟ گفت نانی را که لازمه اش تسلط یک کافر اجنبی بر یک مسلمان باشد را نمیخواهم...
🔰جمله ﻣﻌﺮﻭﻓﺶ اﻳﻦ ﺑﻮﺩ:ما برای کسب پیروزی اسلام به جبهه آمده ایم حال اگر سعادت شهادت یافتیم چه چیز بهتر از این که آدمی به میهمانی پروردگارش برود و نزد او روزی خورد
🔰حاج پژوهی با فریاد الله اکبر به سوی دشمن پیش میرفت و از ما فاصله گرفت صدایش کردم که صبر کن تا با هم باشیم با تبسمی خدا حافظی کرد گویا یار اصلیش را که با او پیمان بسته بود پیدا کرده بود و جدایی از او برایش امکان نداشت در همان لحظه توپ های دشمن به حرکت در آمد گلوله توپی در کنارش به زمین خورد خاک غلیظی به هوا برخواست یکی فریاد زد حاج پژوهی شهید شد سراسیمه به بالای سرش رفتم خاک سر و رویش را پوشانده بود ....مرتب ذکر یا مهدی میگفت تا اینکه به فیض شهادت نائل شد.
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺠﺖ_اﻻﺳﻼﻡ ﺣﺎﺝ ﻋﺰﻳﺰ ﭘﮋﻭﻫﺸﻲ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
ﺗﻮﻟﺪ:ﺭﻭﺯﻋﺎﺷﻮﺭا
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🔰 اعمال شب بیستوسوم ماه مبارک رمضان
🌹🌷🌹🌷
#اﻟﺘﻤﺎﺱ_ﺩﻋﺎﻱﻓﺮﺝ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
4_5882040617625716665.mp3
7.37M
#تلنگری 💥💥
دو تا فرصت عظیمِ #ليلة_القدر، گذشت ! آخریش هم در راهه!
💢چکار کنم
#آخرین_فرصت رو، از دست ندم؟
یا ازش نهایتِ استفاده رو ببرم⁉️
اﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺑﮕﻴﻢ #ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻴﻢ
..
#استاد_شجاعی 👆
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
💠حجتالاسلام عالی :
🌙درک شب قدر فقط به بیدار بودن نیست، بلکه انسان باید در این شب ولو یک لحظه به اهلبیت (علیهمالسلام)، حقیقت قرآن و منبع نور متصل شود
🔸طبق فرمایش قرآن کریم اگر کسی شب قدر را درک کند، از یک عمر عبادت هم برتر خواهد بود
🔸بسیاری از مقولاتی که در ماه مبارک رمضان است، انسان را به سوی سرزمین ظهور سوق میدهد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
بسم رب الشــهدا...
إِنَّ رَحْمَــتَ اللَّهِ قَرِيــبٌ مِنَ الْمُحْسـِنین
🌹🌷🌹🌷
#رزمایش_کمڪ_مؤمنــانه
#نذرظــهورمنجےموعـود
#بہ_نیابت_شــهدا
👇➖👇➖👇
با عنـایت حضرت زهــرا(س) و بدستور رهبرمان مبنے بر رزمــایش همدلے و کمک مؤمــنانه ، در #ﭘﻨﺠﻤﻴﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ, توزیع اقلام غذایے در ایام شهادت حضــرت علے ع و شبهاے قــدر، در حــال انجام است ...
〰🔻〰🔻〰
امشــب شب قدر است و طبق روایات هر عملے ۱۰۰۰ برابر ارزش دارد ...
پس از قافلــہ شهدایے عقب نیفتیــد
👇
باز جهت مشارکت وقــت هست :
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
👇👇
👌ﻳﻚ ﻧﻜﺘﻪ : ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﺷﺪﻩ, ﺳﺎﺩاﺕ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ, ﭘﺲ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ اﻣﻜﺎﻥ ﻗﺴﻤﺘﻲ اﺯ ﻛﻤﻚ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﻴﺖ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﺎﺷﺪ .....
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
وَ اسْقَطتَنی
مِن عَینِڪَ [عِندِڪَ] فَما بالَیْتُ
چقدر بی خیال بودم
آن هنگام ڪه از چشمانت افتادم😭
#خدایا منو نگاہ ڪن
نگاهی از روی رحمت و مهربانی♥️
#ابوحمزه_ثمالی
#خدایا_ما_دوباره_آمدیم
🌹🍃🌹🍃
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴد
در عالَم رؤیا به شهید گفتم:
چرا برای ما دعا نمیکنید
که شهید بشیم؟!
شهید گفت:
ما دعا میکنیم،
شهادت هم براتون مینویسن،
ولی گناه میکنید،
پاک میشه!
به روایت حاج حسین یکتا
🌹🌷🌹🌷
اﻟﻬﻲ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺷﻬﺪا .... ﻣﺮگ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ اﻳﻦ ﺷﻬﺪاﻳﻲ ﻛﻪ ﺧﻄ ﺳﺮﺥ ﺷﻬﺎﺩت اﻣﻀﺎﻱ ﺗﻘﺪﻳﺮﺷﺎﻥ ﺷﺪ, ﺑﺎﺷﺪ
🌹🌹🌹🌹
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهل_و_هشتم
#براساس_کتاب_میاندار
۱۳۶۱/۲/۲۲
احسان روی خاکریز ایستاده بود و اذان می گفت.مسعود برای تجدید وضو میرفت که صدای داد و فریاد مشهدی رسول بلند شد
_« به دادم برسید لودر آتش گرفت »
به سرش می کوبید و به لودری که در آتش میسوخت نگاه میکرد.
مجتبی به سمت لودر می دوید که مسعود جلویش را گرفت و پرسید :«چی شده؟»
_مش رسول داشت خاکریز میزد که یکدفعه لودر داغ کرد و آتش گرفت. اینجا واینسا بیا کمک آتیش رو خاموش کنیم.
مسعود به اطراف نگاه کرد.جز کلاه آنها چیزی دم دستش نیامد.سمت لودر می دویدند که صدای اذان در گوششان نزدیک تر شد.نگاهی به پشت سر انداخت.احسان اذان گویان با یک حلبی که در دستش بود می دوید.
«حی علی الفلاخ» روی زبانش بود که به لودر رسیدند.
مقداری خاک داخل حلبی کرد و روی لودر ریخت.بالاخره با آب و خاک لودر را خاموش کردند.
احسان الله اکبر دوم اذان را که می گفت صدایشلرز داشت.نفسش به سختی بالا می آمد.صورتش سرخ شده بود.لااله الا الله توی زبانش بود که آتش خاموش شد.بچه ها با صورت پردود و غبار از اطراف لودر پراکنده شدند.
مش رسول غمگین دور لودر می چرخید:«مال بیت المال را دیدی چطور نابود شد!!حالا چه خاکی به سرم بریزم.
چند تا از بچه ها دلداری اش دادند احسان عرق روی پیشانی اش را می گرفت که دوباره صدایش بلند شد«« الصلاة حی علی الصلاة»
مسعود از تانکر آب به صورتش می زد که احسان هم رسید پرسید: آقا احسان حالا چه گیری داده بودی توی اون هیرو ویر اذان می گفتی؟»
_آقا مسعود هرچی سر جای خودش اون زمان موقع اذان بود یه دفعه بعد هم آتش گرفت.
بعد از نماز مسعود به هر سختی بود خودش را به چادر ها رساند. آموزشی ها از یک طرف و گرمای آنجا از طرف دیگر تمام توانش را گرفته بود.چند نفری کف چادر پهن شده بودند .صدای زهرایی از چادر به گوش مسعود خورد :«اسلامی خدا خیرت بده! ننه ات داغت نبینه !ببین این مسئول تدارکات آب شنگولی نمیاره بزنیم تو رگ؟!»
صادق به جای مسعود جواب داد :«قربون اون دلت! آب کیلویی هم اینجا به زور گیر میاد. چه برسه به شنگولی!»
مسعود یک جای خالی گوشه چادر پیدا کرد بلافاصله همانجا دراز کشید در ذهنش ی آب هندوانه خنک را تصور میکرد اگر حالا خانه بود مادرشان شربت آبلیموی معروفش را درست می کرد و جگرش حال می آمد.
شربت مادر را زیر دهان مزه مزه می کرد که خنکی چیزی به صورتش خورد. اولش فکر کرد به خیال به خاطر خیال هایی که به ذهن می گذراند است ،اما دید نه واقعاً باد خنکی به صورتش می خورد و سرش را بالا برد احسان و اصغر قائدیان وسط چادر ایستاده بودند و چفیه های نمدار شان را مثل پره های پنکه میچرخاندند. مسعود سر را زمین گذاشت و چشمهایش را بست.
🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
😭نوشته شهید حبیب روزی طلب در وصف شهید شهید حسام فرزدقی...
🌷حسام عزیزم من چگونه با تو سخن بگویم. حسام عزیز، از همان اولی که با تو در اتحادیه آشنا شدم و جوش و خروش و مقاومت و خستگی نا پذیریت را در اداره کردن اردوهای جهاد سازندگی اتحادیه مشاهده کردم مجذوبت شدم و در پیش تو احساس حقارت کردم.
حسام عزیز از همان شبی که دو تایی در اتحادیه با هم نماز شب خواندیم و در نماز گریه امانت نمی داد و نفست به شماره افتاده بود پیش تو احساس حقارت کردم.
در رکوع های طولانیت و سبحان ربی العظیم و بحمده گفتن هایت و درک عظمت خدا و منزه بودن او را به من القا کردنت، احساس حقارت کردم. در سجده های توأم با گریه ات که نزدیکترین حالت را با خدای خود داشتی من احساس حقارت کردم. آخر من در اصول کافی در حدیثی از امام صادق (ع) خوانده بودم که نزدیکترین حالت بنده به خدای متعال وقتی است که در سجده بگیرید. این را "لفظاً" می دانستم، در حد " دانستن" اما تو عملاً اینگونه بودی. خاک بر سرم، همه آن چیزهایی را که می گفتم و بچه ها از روی بزرگواری خودشان اسم اخلاق! روی آن می گذاشتند همه اش لفظی بود. خدا مرا ببخشد. آنها که می شنیده اند برایم طلب آمرزش کنند و روز قیامت دستم را بگیرند که در قیامت عده ای در بهشت اند و به عده ای دیگر که در آتش جهنم می سوزند رو کرده و می گویند شما که خیلی چیزها می گفتید و شما باعث به اینجا آمدن ما شدید چرا وضعتان این گونه است و در جــواب می شنوند که می گفتیم و خود عمل نمی کردیم.
بله حسام عزیز، تو در سجده های طولانیت می گریستی و وقتی که شروع به خواندن مناجات های خمس عشر در بین نمــــاز می کردیم، تو به خـــود می پیچیدی، وقتی که با هم و هم صدا و هم آوا می گفتیم « إِلٰهِى أَلْبَسَتْنِى الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتِى ، وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِى ، وَأَماتَ قَلْبِى عَظِيمُ جِنايَتِى ، فَأَحْيِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ »
ناله ات اوج می گرفت. ترجمه اش را هم می خواندیم. یادت هست: خدایا خطاها لباس خواری بر من پوشانده... و جنایت های عظیم( گناهان بزرگم) قلب مرا میرانده است. پس زنده کن آن را به وسیله این بازگشتی که به تو کرده ایم، به خاطر این رو آوردنمان به تو، ای امید و آرزوی من، ای که فقط به او در خواست می کنم، به عزتت قسم که برای گناهانم غیر از تو بخشنده ای نمی یابم « ما أَجِدُ لِذُنُوبِى سِواكَ غافِراً»
و برای دل شکستگی ام غیر از تو شکسته بندی نمی بینم « وَلَا أَرَىٰ لِكَسْرِى غَيْرَكَ جابِراً » خدایا من با آه و زاری به درگاه تو آمده ام، اگر که مرا از درت طرد کنی، برانی به که رو آورم.
و اگر مرا از کنارت دور کنی به که پناه برم
و وا اسفا از خجالتم و از افتضاح و رسوایی که بار آوردهام و وا اسفا از عمل بدم و...
👆برشی از کتاب #قلب_های_آرام
هدیه به شهیدان حبیب روزی طلب و حسام فرزدقی صلوات
#شهدای_فارس
🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تذکر حاج قاسم به یک مسول درباره فرزند یک شهید و شرط حاج قاسم سلیمانی برای هدیه انگشتر
🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
#وصیت
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم ستار محمودی آمده است: «الله الله از #حجاب که شما را همیشه به رعایت آن توصیه میکردم و توصیه میکنم که لحظهای از آن غافل نشوید ...»💔
#ﺷﻬﻴﺪﺳﺘﺎﺭﻣﺤﻤﻮﺩﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🌸🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
#کلام_شهید🌷
🔰رفیقش می گفت:
یه شب تو #خواب دیدمش بهم گفت:
به بچه ها بگو حتی سمت گناهم نرن👌 اینجا #خیلی گیر میدن...!!
#شهید_حجت_اسدی
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
❣🌷❣🌷❣🌷
دستی تکان بده👋
به #عشـــق
سلامی دوباره ڪن
لبخنــد بزن😍
قصه ای تازه در این
#صبحِ دل انگیز بساز
#صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_چهل_و_نهم
#براساس_کتاب_میاندار
۱۳۶۱/۲/۲۹
حاج محمود از صبح شش دانگ حواسش به احسان بود. مهدی سوداگر پایش را داخل پوتین برد که نرمی چیزی زیر پایش احساس شد .پوتین را وارونه کرد یک رتیل سیاه و درشت از داخلش افتاد و توی تاریکی گم شد .هنوز مات و متحیر به مسیر حرکت رتیل نگاه می کرد که صدای قهقهه احسان او را به خود آورد. خنده دندان های ردیف و سفید او را نمایان کرده بود .احسان پرسید:« ترسیدی؟»
نمی دانست بخندد یا ترسی را که توی وجودش ریخته بود پنهان کند .
گفت :«اون شب که نذاشتی چشم روی هم بذارم اینم از این...»
خواننده احسان بیشتر شده و گفت:« بیدارت کردم تشنه نخوابی و به فکر بودم!»
پادرهوا میان خنده و عصبانیت در جواب احسان گفت:« مومن خدا تو اوج خواب منو بیدار می کنی میگی پاشو آب بخور؟»
احسان نزدیک تر آمد و کنارمهدی روی زانوهایش نشست .دستش را به شانه مهدی زد و گفت :«سخت نگیر اینها همش خاطره است.
_زورت میرسه دیگه! حقت با همون زهرایی!
هنوز اسمش در دهان مهدی نچرخیده بود که سر و کله اش پیدا شد و گفت :«به به داشت احسان! باز هم که چشم ما را دور دیدی و با رفقا به گپ و گفتی؟؟»
انسان در سر به سر از ته تراشیده کشید و گفت من بمیرم تو دست از سر کچل من برمیداری برای خنده بلند داد و جواب داد چون خودتون دنیا هم دست از سرت برنمیدارم.
مهدی مشغول پوشیدن پوتین هایش بود که صدای فریاد احسان بلند شد. حاج محمود ،زهرایی و مسعود ریخته بودند روی سر احسان و به زور می خواستند لباس هایش را بیرون بیاورد. حاج محمود میکرد که لباسش را باز کند.
_تو این عملیات دیگه باید لباساتو عوض کنیم روی دست یوسفم یک دست لباس نو بود .مسعود هم سعی داشت فانسقه اش را باز کند.
_لباس وصله پینه دیگه بسه.زوری هم که شده باید باید لباست را عوض کنی
احسان زور میزد که از زیر دست و پایشان فرار کند .زهرایی کفشهای پلاستیکی احسان را در آورده بودند و پاهایش را قلقلک می داد. احسان زیر دست و پایشان تقلا میکرد .مهدی هم دست هایش را به زانو گرفته بود از تصاویری که میدید لذت میبرد .
زهرایی از حالت او لجش گرفت و گفت:« سوداگر پاشو بیا کمک نشستی می خندی؟
مهدی بلند شد که برود .صدای فریاد احسان هم بلند شد
_ حاج محمود تورو به جون جدت قسم دست از سرم بردار! قول میدم از عملیات که برگشتیم خودم بیام از تدارکات لباس نو بگیرم .
حاج محمود شل شد و گفت:« بچهها ولش کنید احسان حرفش حرفه! اگه بگم میاد، میاد!
بچه ها که دیدن حاج محمود کوتاه آمد کنار کشیدند.زهرایی هم دست از قلقلک برداشت و به سر انگشتانش نگاه کرد
_فردا شب عملیات باشه.
انگشت اولش را خم کرد .
_پس فردا روز عملیاته
انگشت دوم را هم خم کرد.
_ پس اون فردا روز دوم عملیاته
انگشت سوم را هم خواهم کرد.
زهرایی دیگر چیزی نگفت بچهها از دورانها پراکنده شدند .
🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ای دلـ❤️ ...
🔰صحرای #بلا به وسعت تاریخ📆 است و تا مؤمنین را به بلای #کربلا نیازمایند، رها نمی کنند❌
🔰می انگاری که به یک زبان در دهان گرداندن که « یالیتنا کنا معکم» #تو را واگذارند تا در صف اصحاب #عاشورایی امام عشـ💖ـق محشور شوی⁉️
🔰زنهار که رسم دهر بر این نیست؛ دهر بر محور #حق و عدل می چرخد و
↵تا #تو کربلایی نشوی🚫
↵تا سلاح در کف #نگیری
↵و پای👣 در میدان ننهی
↵و بر غربت و #مظلومیت
↵و جراحت و درد💔 و سختی
↵و شدت و #اسارت، صبر نورزی
تو را به خیل #عاشورائیان نمی پذیرند⛔️
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
😂😂ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎ :
#کفشهای لنگه به لنگه
یه روز شهید مجید بقایی فرمانده وقت قرارگاه فجر من رو صدا زد وقتی که رفتم پهلوش دیدم ای داد و بیداد خیلی از فرماندهان ارتش و سپاه تو جلسه هستن و به من گفت یه زحمت بکش اینا رو ببر خط پیچ کوشک تا سه راه حسینیه رو نشون اینا بده و خط حد هرکدوم رو هم بهشون بگو.
تو بد مخمصه ای گیر کرده بودم نقشه و کالک ها رو از روی زمین سریع برداشتم و گفتم تا پنج دقیقه دیگه بیرون منتظرتونم.
آخه میدونید من با یه دمپایی سوار جیپ شده اومده بودم و جلو ارتشی ها خیلی سه بود.
به سرعت سوار جیپ شدم و گفتم چکار کنم یادم افتاد به کیف کمک های اولیه تو داشبورد ماشین. سریع بازش کردم و با چند تا باند پای چپم رو که قبلا مجروح شده بود رو یکبار دیگه یه باند پیچی مشتی کردم یه چوبی هم مثل عصا زدم زیر چلم...
تمام خط رو همینطوری لنگ لنگان تمام فرماندهان ارتش و سپاه که اونجا بودن رو توجیه کردم.
بنده خداها تو تمام مدت هی از من عذر خواهی میکردن که با این وضعیت ساعت ها توی اون گرما و با این پای زخمی اونا رو توجیه میکنم.
ولی خودم مرده بودم از خنده...😂😂😂
بعدا که برای شهید مجید بقایی و مرتضی صفار این رو تعریف کردم تا ساعت ها میخندیدن و هر از گاهی پیغام میدادن برادر احمد بیا برای توجیه.....😂
ﺭاﻭﻱ:
#ﺳﺮﺩاﺭاحمد_عبد_الله_زاده
🌷🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌷 همیشه به فقراکمک میکرد.میگفت:هیچ فقیری رادست خالی برنگردان!
بعداز شهادتش،فقیری آمده بودپشت در.همه خانه را زیرو رو کردم چیزی درخانه نداشتیم.با خودم گفتم چطور به اوبگویم چیزی نداریم!
ناگهان لحاف ها راریختم،بینش مقداری پول بود،باخوشحالی100تومنش رابه فقیردادم.وقتی برگشتم باقی پولهاغیب شده بود!
📚 منبع: کتاب لحظه های تماشا, حمید اکبرپور
💐🌷💐
#شهید جعفرتقی زاده
#شهدای_فارس
🌹🌹🌹🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشــهدا...
إِنَّ رَحْمَــتَ اللَّهِ قَرِيــبٌ مِنَ الْمُحْسـِنین
🌹🌷🌹🌷
#رزمایش_کمڪ_مؤمنــانه
#نذرظــهورمنجےموعـود
#بہ_نیابت_شــهدا
👇➖👇➖👇
به حمــداللہ و با عنـایت حضرت زهــرا(س) ، در #ﭘﻨﺠﻤﻴﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ, توزیع اقلام غذایے در دهه دومــ ماه مبارک و شبهاے قــدر، بستہ هاے غذایے به ارزش متوسط هر بسته ۱۸۰ هزار تومان ، بین 👈 ۲۳۲ خانواده انجام شد ...
انشاءاللہ خداوند از بانیــان خیر قبـول کند
〰🔻〰🔻〰
✋با توجه به تعداد زیاد خانواده هاے شناسایے شده با همکارے خیریہ هاے مختلف ، #مرحله_ششم کمک های مؤمــنانه در دهه پایانے ماه و عید سعید فطر انحام میشود
👇
باز خواهش ما یارے در کمک به نیازمندان شهرمان و اجراے دستــور رهبرمان :
🔽🔽🔽🔽
شماره کارت جهت واریز کمک ها
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
"إِلَهِي أَمَاتَ قَلْبِي عَظِيمُ جِنَايَتِي"
خدایا بزرگی جنايتم به #مرگ ڪشیده دلم را...
#مناجات_التائبین
.
این همان #دل است
ڪه باید #حرم تو باشد...
زنده اش می ڪنی؟!
.🌷🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
😅به یاد شکارچی لبخند😅
🌷یک شب من و حسن قبل از عملیات والفجر10و ظاهرا به دستور حاج نبی (بنا به گفته خود حسن)عازم شلمچه شدیم. چند روزی حسن ماند و به مرخصی برگشت. نیمه های یه شب حسن با سر و صدای زیاد در حالیکه بلند بلند می خندید وارد سنگر شد. اولش فکر کردم موج خورده و راستش کمی هم ترسیدم. ولی خوب که دقت کردم دیدم نه بابا مشکلی نداره بهش گفتم چته حسن چرا میخندی؟
با خنده و در حالی که دیگه بی حال شده بود قضیه خودش و حاج هاشمی را این جوری گفت:
وقتی رسیدم دیدم حاج هاشمی تو سجده است، رفتم پشت پرده ای که اویزان بود و با تغییر صدا و ملکوتی کردن آن گفتم حاج هاشمییی!!!!؟
حاجی هم بنده خدا در حالی که سجده بود وسرش هم از سجده بر نداشت وگفت بعله!!؟
بهش گفتم من امام زمانتم!!!!؟
حاجی با یه حالت تضرع امد سر بلند کنه، گفتم منی که امام زمانتم دوست دارم تو همین حالت سجده باشی!! و ازش خواستم حوایج خودشو بگه!!
بنده خدا شروع کرد به گفتن حوایج و یه خواسته هم برای شمس الدین گفت که دیگه تحمل نیاوردم و زدم زیر خنده!!!!؟
یهو سرشو بلند کرد و من هم دیدم هوا پسه پا گذاشتم به فرار؟!!
حسن می گفت حاجی دنبالم می دوید ومی گفت حسن یه روز به عمرم مونده باشه خونتو می ریزم؟؟
👆به روایت دکتر سید هادی موسوی
🌷🌹🌷
#شهیدﺟﺎﻭﻳﺪاﻻﺛﺮ حسن حق نگهدار
#شهدای_فارس
🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
بارها شنیده بودم که ابرهیم، از این حرف که می گفتند: فقط میریم جبهه برای شهید شدن و... اصلا خوشش نمی آمد .
به دوستانش میگفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت شهید شویم
ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم
میگفت باید اینقدر با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید شویم .
اما ممکن هم هست که لیاقت شهید شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود .
🌷شهید #ابراهیم_هادی🌷
یاد شهدا با صلوات
🌷 🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ