در این کوچههای بن بست نَفْس،
پرواز ممکن نیست ..
باید چگونه زیستن بیاموزیم
از آنان که گمنــام رفتند .. ...
📎 پنج شنبه های دلتنگی
هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷
🌹🌷🌹🌷
ﭘﺨﺶ ﺯﻧﺪﻩ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ و ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا
ﺳﺎﻋﺖ 18:30
👇👇👇
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🔺🌹🔺
ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻫﻢ اﻃﻼﻉ ﺩﻫﻴﺪ
اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ
ﺗﺎ ﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا
ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
#حاجقاسم🕊
[ خدایا عاقبت ما را ختم به شهادت کن... ]
دعایی که مستجاب شد…💔😔
حاجقاسم، بابا جون دست ما هم بگیر
جا نمونیم...😭😔
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
🌹🌷
ایکاش دردمندِ دوایت شوم حسین(ع)
لبریز جرعه جرعه دعایت شوم حسین(ع)
آب از سرم گذشته! رسیدم که مثلِ حُر
در کشتیِ نجات، هدایت شوم حسین(ع)
جانم فدای حضرت زهرا(س) که از ازل
در طالعم نوشت؛ گدایت شوم حسین(ع)
🌹🌷🌹
ﺑﻪ ﺗﻮ اﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻡ ....✋
اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻳﺎ اﺑﺎﻋﺒﺪاﻟﻠﻪ ...
🌹🌷🌹🌷
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮاﻱ ﻛﺮﺑﻼ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ 😭
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮاﻱ ﻫﻴﻴﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ😭😭
◾️▫️◾️▫️
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
قصههای کهن از چشم ﺷﻤﺎ آغاز شدند
شاعران با لب ﺷﻤﺎ ،
قافیه پــرداز شدند ...
#ﺷﻬﻴﺪ_ﻣﻬﺪﻱ_ﻧﻆﻴﺮﻱ🌷
#ﺷﻬﻴﺪ_ﺟﻌفﺮ_ﺭﺟﺒﻲ🌷
#ﺷﻬﻴﺪاﺑﺮاﻫﻴﻢﺩﻫﻘﺎﻥ🌷
#ﺷﻬﻴﺪﺟﻌﻔﺮﻗﺸﻘﺎﻳﻲ🌷
#ﺷﻬﻴﺪمصطفی اسداللهی زوج🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
☘🌹☘🌹☘
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ
🌷🔺🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 ساده و بی ریا بود, تمام زندگیش یک چفیه بود. که زیر انداز و رو انداز و جانمازش بود. هر چند وقت یکبار به بچه ها یک دست لباس خاکی جدید می دادند. بچه ها لباس های کهنه را, در جای مشخصی می انداختند و لباس نو می پوشیدند. رضا اهل لباس نو گرفتن نبود. بچه ها که می رفتند, توی همان لباس های مندرس می گشت و سالم ترین را بر می داشت و با لباس کهنه خود عوض می کرد.می گفتیم خوب لباس نو بگیر!
گفت: بیت الماله, حیفه, این لباس ها را هنوز میشه استفاده کرد!
🌷 می گفت رحیم, نه تنها برادر که بهترین دوست منه!
عملیات قدس ۳ تمام شده و گردان از شیار مالحه به عقب می امد. دمای هوا به پنجاه درجه می رسید, همه کلافه بودند و تجهیزات را از خود باز می کردند. دشمن هم با خمپاره بچه ها را بدرقه می کرد.
خمپاره ای لبه شیار خورد و ترکشش به کوله رضا چمن گرفت. کوله پر از موشک ار پی جی اتش گرفت. همه هاج واج نگاه اتش می کردند, رحیم فریاد زد رضا بدو...
رضا امد. دو برادر, رضا را که می سوخت گرفتند و با هم شروع کردند روی زمین غلطاندن, شکر خدا, به موقع چمن را خاموش کردند.
نزدیک ظهر بود که بچه ها از شیار وارد جاده اسفالت شدند.اخرین خمپاره های دشمن هم برای بدرقه رسیدند. جاده اسفالت سرخ شده بود, هر دو برادر کنار هم به زمین افتاده و خونشان در هم پیچیده بود...
💐🌾💐
#شهیدان محمد رضا و رحیم ذهتاب
شهادت: ۲۰/۴/۱۳۶۴
#شهدای_ﻓﺎﺭﺱ
🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 #به_وقت_حاج_قاسم 💔😔
.
.
🚨 ﻛﻠﻴﭗ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ ....
📹 ببینید | لحظاتی تکاندهنده از بیتابیهای دختر شهید مدافع حرم در آغوش سپهبد سلیمانی 😭😭😭
💔ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪاﻥ ﺷﻬﺪا, ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺳﺮﺩاﺭ ﺩﻟﻬﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ😞💔
💚 به وقت دلتنگی / به وقت حاج قاسم
#ﺟﻤﻌﻪﻫﺎﻱﺑﺪﻭﻥ_ﺣﺎﺝ_ﻗﺎﺳﻢ
😔💔
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🌸🍃
....:
#براساس_زندگی_شهیدان_ایزدی
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_بیست_و_هفتم
هنوز دارم به این فکر می کنم که چرا جسد خسرو متلاشی نشد که فرهاد دنباله حرفش را میگیرد.
_برناب!ی وقتی تقوا داشته باشی بعضی چیزها را بهت میدن!
_چی ؟کی میده؟
_چیزهایی که دلمون میخواد رو خدا میده!اگر جسد خسرو متلاشی نشده، شاید خودش خواسته !خیلی از جسد شهدا ممکنه متلاشی بشه یا بعضی از جسد ها بود مدتی مفقود میماند و تا برمیگشت فرآیند تجزیه شدن را گذرانده بود!
_میشه واضح تر صحبت کنی؟
_خدا می فرماید:« اگر تو برای من باشی که در واقع اینه و اگر تقوا داشته باشی من و همه ملائکه برای تو خواهیم بود» خوب شاید خسرو از خدا خواسته که جسدش متلاشی نشده و تا قیامت از پهلویش خون تازه بیرون بزنه و خدا خواسته اش را اجابت کرده ،چون خسرو برای خدا بوده و خدا هم خواسته را اجابت کرده!
حرف های فرهاد کلافه میکند .آخر چطور ممکن است؟! باور پذیر نیست.
_باورش سخته!
_چون خودمون را نمیشناسیم ،باورش برامون سخته!
_یعنی چی؟
_یعنی واقعاً نمیدونیم برای چی اومدیم و قراره چیکار کنیم! خدا چه توانایی هایی به ما داده، از کجا آمده ایم و قراره به کجا بریم؟، و این رو فقط اونایی که رفتن و رسیدن میدونن به قول شاعر که میگه «رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند» (سعدی)
فرهاد آستین هایش را بالا می زند تا وضو بگیرد یاد خسرو میافتم. وقتی با بچهها میآمدیم کوه می نشست و وضو می گرفت. بعد میرفت جایی دورتر ،عبادت می کرد.
_خوب تا من نمازم را می خونم، شما هم بگو با من چیکار داشتی که گفتی همو ببینیم، که تا قبل از غروب باید پایین باشیم. چون من باید برم پایگاه کار دارم.
به نماز میایستد و من نماز خواندنش را تماشا می کنم .اما در ذهنم غوغاست که چطور حرف هایم را به فرهاد بزنم .چطور وصیت پدرم را برایش بازگو کنم !همین دیشب بود که اما تمام ماجرا را برایم تعریف کرد که توی این سالها چه شده!
پاپا دوست نداشت من بفهمم که او توی زندان است و زمانی که خودش را برای آمدن به آمریکا آماده می کرده در فرودگاه دستگیر می شود. من نمیدانستم پاپا تمام تلفن ها را از زندان به من می زند. نامهها را عمو مهران برایم پست میکرد و خرج این سالهای تحصیلم را عمو مهران برایم می فرستاد و تمام املاک پدرم که ساواک به پاس خوش خدمتی هایش به او داده بود توقیف شده بود.نمیدانم مام از ماجرا خبر داشت یا نه، اما مادربزرگ می گفت :تا آخرین لحظات عمرش اسم را بر روی زبانش می چرخید.
حالا من مانده ام و نامه پاپا و حلالیتی که نمی دانم برای چه چیزی است و خسروی که الان نیست!
صدای فرهاد مرا از افکارم نجات میدهد.
_شاید اگر کمی درباره دین اسلام تحقیق کنی بتونی به جواب سوالاتت برسی .گاهی آنقدر روندگان راه راستی کم می شوند که باور خیلی چیزها برای ما دشوار میشه. با وجودی که خودت جسد خسرو را دیدی و اون خون تازه را لمس کردی ،ولی نمیتونی باورش کنی ،پس شاید انتظار زیادی باشه که ما بخواهیم آنهایی که ندیدن باورش کنند.
کنارم مینشیند و آستین هایش را که بالا زده پایین میآورد.
_به خودت فرصت بده !خوب نگفتی چه کارم داری؟
_راستش پاپا زمانی که انقلاب میشه و شاه از ایران میره دستگیر میشه!
سرش را پایین می اندازد و ناراحت می شود.
_بله متاسفانه!
_شما خبر داشتی؟!
_آره اون زمان خیلی ها فرار کردند و خیلی ها هم دستگیر شدند!
_چطور فهمیدین!؟
_خسرو بعد از انقلاب رفت توی سپاه و پروندههای زیر دستش آمد که از آنجا متوجه شد پدرت توی زندانه!
_به شما هم گفت؟!
_اون موقع نه! ولی وقتی میخواست بره جبهه من گفت. خیلی از این قضیه ناراحت بود. از من خواست هوای پدرت را داشته باشم .می گفت :اون توی این اوضاع غریبه کسی را نداره ،بهش هر از گاهی سر بزن!
_یعنی شما همه چیزو میدونستی؟!
_آره هر از گاهی به پدرت سر میزدم. براش شرایطی فراهم می کردم که بتونه به تو زنگ بزنه یا ...البته نامحسوس، اون من رو هیچ وقت ندید!
_یعنی چی؟!
_خسرو هم هیچ وقت حضوری پیش پدرت نرفت. از دور هواش رو داشت و نمیخواست که پدرت شرمنده اون باشه . از من هم همین را خواست!
_من الان گیج شدم برای چی غیرمحسوس؟!
_میدونی، توی دین ما آمده آبروی آدمها ارزشمنده. خسرو از کارهای پدرت خبر داشت، اما چون ما با هم همسایه بودیم دلش نمی خواست پدرت او را ببینه و شرمنده بشه . منم تنها از روی برگه ترحیم پدرت متوجه فوت او نشدم .یه روز اومدم سراغش را گرفتم. گفتند که مریض و بیمارستان بستریه و بعدش هم که خبر فوتش را شنیدم.
_جرم پاپا چی بود؟!
_من چندان اطلاعی ندارم و خسرو هم چیزی به من نگفت. خوب عمده جرمش میتونست همکاری با ساواک باشه .
_پاپا وصیتی گذاشته تا خسرو را پیدا کنم و ازش حلالیت بطلبم و یه بسته گذاشته تا به خسرو بدم!
_حلالیت برای چی؟!
_نمیدونم گفتم شاید شما بدونید؟
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#براساس_زندگی_شهیدان_ایزدی
#نویسنده_مریم_شیدا
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
#قسمت_بیست_و_هشتم
_راستش خسرو به من چیزی نگفته بود فقط در همین حدی که گفتم میدانم. از محتویات بسته خبر داری؟!
_نه پاکت مهر و موم شده! پاپا از من خواسته بود اون را به خسرو بدم .اون میدونه باید چه کار کنه!
_بذار کمی تحقیق و فکر کنم حدس میزنم که چی باشه .شاید دوستای نزدیکی خسرو چیزایی بدونن
دست روی شانه ام می گذارد و می گوید:خسرو همه را دوست داشت می گفت همه انسان ها مخلوق خدا هستند و همه را باید برای خدا دوست داشت.هر کاری می کرد برای رضای او می کرد. شبیه اینکه آدم لباسی را بپوشد به خاطر اونی که دوستش داره ،عطری رو بزنه به خاطر اینکه اون خوشش بیاد. تا جایی که حتی حاضره براش جون بده.عشق عمیق ساده نمیتونی از اونی که دوستش داری دست بکشی، همه جا اونو می بینی، فقط به دنبال اونی و شب و روز به یادش.
_گاهی دوست داشتن رنج داره ،رنج از دوری از ندیدن و حتی نرسیدن!
_اگه رنجی نباشه، رشدی نیست و تلاشی نیست!
_اگر نرسیدی چی؟!
_عشق مقصد نیست !عشق راه میانبر برای رسیدن به مقصد ه!اگر عاشق چیزی بالاتر بشی ،چیز های پایین تر را به سادگی ازشون عبور میکنی و این میشه رشد ما، یک راه میانبر!
چون محبت توی فطرت آدمهاست. که دوست دارند دوست داشته باشند و دوست داشته بشن !به هر چیزی محبت کنی شبیه اون میشی. پس اگر به خدا عشق بورزی ،شبیه خدا میشی! خسرو هم دنبال همین بود و رسید.
در اصل دین چیزی غیر از محبت نیست.
دلم می خواهد با فرهاد حرف بزنم .اما نمی توانم .
_کاش الان خسرو بود.
_خسرو هست برنابی! خسرو نمرده!
_الان زیر خروارها خاکه! درسته جسدش متلاشی نشده اما مرده بود روح هم نداشت.
_مشکل تو اینه همه رو توی جسم میبینی، خسرو را در روحش جستجو کن! در کتاب مقدس ما آمده اونا که در راه خدا کشته می شوند نمرده اند و زنده هستند و نزد خدا روزی میخورند. جزای عشق به خدا بقاست ،نه فنا!
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عمو از وقتی به خانه خسرو رفتیم و ماجرایش را فهمیده حالش بدتر شده .همین دیشب صدای گریه هایش را می شنیدم .وقتی میخوابید، حرف عجیبی زد. گفت: برنابی! تشییع من هم ایران بمان من کسی را ندارم. اگر میشه من را هم کنار پدرت خاک کن!
نمیدونم چرا بابات خواست کنار حسینیه خاک بشه ،اما اونجا نزدیک قبر خسرو هست من را هم اونجا خاک کن!
_عمو شما زنده می مونی، میبرمت با خودم آمریکا، اونجا پزشکای خوبی هستند.
_برای مرگ دارویی نیست .مرگ سرنوشت ما آدمهاست.
گفت: من در ملاقات با وکیلم این خونه را بخشیدم که تبدیل به موسسه خیریه بشه .تمام کتابها هم وقف کن به کتابخونه ،شاید فکر خسرو توی همین کتابها به بقیه منتقل بشه .مقدار پولی هم توی بانک دارم که برای مراسم کفن و دفنم کنار گذاشتم.
دم دم های غروب با جیسون حرف زدم .می گفت :که تمام آزمایش ها با شکست روبرو شده !!شوکه شده بودم. تمام زحماتم و تمام اعتباری را که با این تز پزشکی می توانستم به دست بیاورم، برباد رفته بود.
دیروز فرهاد را دیدم .بعد از یکی دو روز به من زنگ زد .روز آخری بود که در شیراز بود و قرار شد فردایش با اعزام نیروهای جدید برود جبهه !با هم ساعتی توی کوچه و پس کوچه های اطراف محله قدم زدیم.
_اینجا مسجد نو هست. قدیمی ترین مسجد شیراز !یادت میاد؟!شاید اگر این آجرها میتونستن زبون باز کنن ,چیزهای زیادی برامون می گفتند .زمانی این مسجد شاهد خونبارترین اتفاقها بود. هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره!
نیروهای رژیم موقع نماز ظهر که مردم توی مسجد جمع شده بودند به فرمایش های آیت الله پیشوا گوش میدادند را،به محاصره گرفتند .اون موقع پنجم ماه رمضان سال ۵۷ بود.
_آره من اون روزها توی خونه حبس بودم ،نزدیک روزهایی بود که باید از ایران میرفتم.
_اونروز نیروهای رژیم به مسجد و مردم حمله کردند و گاز اشک آور زدن .من و خسرو و مهدی و بهنام هم بودیم .دنبال هر راهی بودیم که نزاریم نیروها وارد مسجد بشن. از هرچی دم دستمون میومد استفاده می کردیم .سنگ. چوب...
_یک بار از خسرو چرایش را پرسیدم، که سوالم را با سوال جواب داد و گفت: برای چی زنده ایم و زندگی میکنی؟!
_ما انسان ها دوست داریم آزاد باشیم نمی خواهیم زیر بار ظلم برویم. حتی پرنده توی قفس هم دلش میخواد پرواز کنه .اکر عادت کرد به قفس ،دیگه قادر به پرواز نیست.مثل اینکه تو پرنده را بذارید تو قفس بهش نون و آب بدی و تر و تمیز نگه داری.اما در اصل این پرنده توی قفس و تو آزادیش را گرفتی و این یعنی استعمار!
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
پسرمان ۱۰ماه بود که به شدت مریض شد.
به اتفاق مجید او را دکتر بردیم و دکتر برایش آزمایش نوشت.
مجید که شهید شد، پسرمان هنوز بیمار بود و دکتر می گفت:
«تا جواب آزمایش قبلی نباشد دارویی تجویز نمی کنم.»
هر جا را که گشتم، جواب ها را پیدا نکردم، حالم حسابی گرفته بود که شب مجید را در خواب دیدم.
با مهربانی گفت: «چرا اینقدر آشفته ای؟»◀️
- «جواب آزمایش ها را پیدا نمی کنم.😞
- «آنها بین کتاب نهج البلاغه، بالای طاقچه است!»✅
صبح سراسیمه از خواب پریدم، باورم نمی شد که خوابم راست باشد، نهج البلاغه را که باز کردم چشمانم به اشک نشست.😳
ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺭاﺯ ﻳﻚ ﭘﺮﻭاﻧﻪ
☘🌹🌹☘
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺠﻴﺪﺭﺷﻴﺪﻱ_ﻛﻮﭼﻲ
سمت:معاون گردان امام حسن(ع) – لشکر ۱۹ فجر
شهادت:۱۳۶۴/۴/۲۰
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌷🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍شهید قاسم سلیمانی
در زندگی به انسانیت، عاطفه ها و فطرت ها بیشتر از رنگ های سیاسی توجه کردم. رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.
📚 بخشی از وصیتنامه حاج قاسم سلیمانی
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﮔﻠﺰاﺭﺷﻬﺪا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb