eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
. شیرافکن موجود نیست! 🔻🔻🔻🔻 ۱۹_فجر به ، مأمور شده بود. زودتر به منطقه رفته بودند. وقتی وارد شدیم هر کس از نیروهای بومی را می دیدیم سراغ را می گرفت. آنقدر برخوردش با اطرافیان خوب و سریع کار ها راه می انداخت که همه او را می شناختند. فردای آن روز برای انجام کاری به ستاد فرماندهی لشکر رفتم. از چیزی که دیدم خنده ام گرفت. بزرگ روی کاغذ نوشته و پشت شیشه زده بودند: توجه، توجه آقای موجود نیست. آنقدر سراغش را گرفته بودند که مسئولین کلافه و این اطلاعیه را نوشته بودند! 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔆 حسین،علی،بهرام و کوروش هم رزم و جزو تیپ امام سجاد(ع) بودند. تپه ی ۱۷۵ دشت عباس در دست دشمن بود. در عملیات محرم تپه به تصرف ایرانیها در آمد.دشمن، سه بار تپه را آماج توپ و خمپاره قرار دادند.تانک های عراقی از پایین به سمت تپه در حال حرکت بودند. خمپاره ای چند متری کوروش اصابت کرد.ترکش خمپاره، بازویش مجروح شد.حسین او را از زمین بلند کرد و از تیررس دشمن دور کرد.به سرعت رفت بالای سر شهیدی که آن طرف تر افتاده بود. چفیه اش را باز کرد و برگشت به طرف کوروش تا با آن چفیه، بازویش را ببند. 🌿بعد از عملیات، کوروش گفت: « حسین چفیه به دست به سمت من می آمد، گلوله ی توپی کنارش به زمین خورد و ترکشی بزرگ به شکم حسین اصابت کرد و در سن ۱۸ سالگی آسمانی شد. ❤️کوروش ،شهادت علی و بهرام را هم با چشم دیده بود.که با ترکش گلوله ی توپ به شهادت رسیدند. 📛 تپه ی ۱۷۵ دوباره سقوط کرد. سال ۱۳۷۳ با نشانی که ١٣سال قبل، بعد از عملیات شهید کوروش قنبری داده بود،پیکرشان را یافتند. علی بذرافکن،بهرام یوسفی،حسین قنبری* * 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷دو ماه از شهادت سعید می گذشت که محمد شهید شد. به بنیاد رفتیم برای تهیه قبر. گفتیم کنار محمد, یک قبر هم برای سعید بدهید, که اگر جنازه اش امد پیش برادرش باشد. گفتند باید یک شاهد پیدا کنید که شهادتش را تایید کند, ما هم که کسی را نمی شناختیم. همزمان یک نفر در اتاق بود که حرف های ما را می شنید. گفت چه کاره سعیدی؟ گفتم پسر عمو! گفت اینها چی؟ گفتم پدر و مادرش هستند. گفت این ها را ببر بیرون تا من شهادت سعید را تایید کنم. عمو و زن عمو را بردم بیرون. گفت عملیات محرم بود. گردان ما مأموریتش تمام شده بود که فرمانده گفت می خواهیم تپه ۱۷۵ را دوباره بگیریم, هر کس داوطلب است بسم الله. اولین نفر که بلند شد سعید بود. ان شب تپه را گرفتیم, اما روز بعد عراق پاتک سنگینی انجام داد, دستور عقب نشینی امد. سعید همه را عقب فرستاد درحالی که خودش یک تنه در مقابل پیش روی عراقی ها ایستاده بود و آتش می ریخت تا ما خارج شویم. ناگهان دیدم تیری به سعید خورد و از بالای تپه غلت خورد پایین و ما نتوانستیم, کاری کنیم و او را بیاوریم... این را گفت و رفت و هیچ وقت نفهمیدیم که بود! 🌾🌷🌾 سعید(حسن) بادرام 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷🌸 هر روز خیالت با سحـر خیز ترین پرنده ی عاشـق شروع به خواندن می کند .. تــو می خوانی و من قلبم را با نوای تــو کوک می کنم ... 🤚 🍃 🌷🌸 @shohadaye_shiraz
🏴ﺷﻬﺪاﻱ ﺣﺴﻴﻨﻲ🏴 🌷با صدای حبیب بیدار شدم. .. بچه ها نماز صبح! خودش اذان گفت و امام جماعت شد. بعد از نماز شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. حال عجیبی داشت. بین عاشورا، مرتب می گفت شیخ شوشتری می فرماید... زیارت خواند و روضه های شیخ شوشتری را می خواند تا رسید به روضه تیر سه شعبه... تیری که به سینه امام دوختند و امام از پشت آن را بیرون کشیدند و خون سینه امام بیرون ریخت. حبیب این روضه را می خواند به سینه خودش می کوبید. آنقدر اشک ریخت و به سینه زد که بی حال شد😭. هوا کامل روشن نشده به سمت تپه های 175 حرکت کردیم. درگیری شدیدی روی تپه ها بود. هر کدام به سمت یکی از تپه ها و برآمدگی های اطراف منطقه رفتیم. ساعتی نگذشته محمد شکیبا را دیدم که از فرق سرش تا روی صورتش خون جاری بود. سراغ حبیب را گرفتم. گفت: تیری به سینه اش نشست و ماند... بی اختیار یاد روضه تیر سه شعبه و ضربه هایی افتادم که حبیب بی خود از خود، به سینه اش می کوبید و روضه اباعبدالله را می خواند... ﺁﺭﻱ ...و اﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺣﺒﻴﺐ ﺑﻪ ﻭﺻﺎﻝ ﺣﺒﻴﺒﺶ ﺭﺳﻴﺪ 🌷🌹🌷 🌹 🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🔺🔺🔺 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * _جوونیا اهل دعوا هم بودی؟! ریسه میرود و سری تکان میدهد. _هم کشتی زیاد می گرفتم هم دعوا می کردم. نه تو دعوا خوردم و نه تو کشتی کم آوردم .این را از جلیان فسا گرفته تا توی این محله از هرکی میخوای بپرس .اما اصلاً و ابداً زور به کسی نمی گفتم. _و حتماً علیرضا هم به باباش رفته بود دیگه؟! _ نه یادم میاد و نه گاهی شنفتم که یکی بیاد در خونه و یا جایی بگه که علیرضا دعوام کرده .ورزشکار بود اما دعوایی نبود .خدایی کفتر بازا و لات های محله هم دوستش داشتند. یکی دوتاشون هنوز هم هستند و گاهی از خوبی هاش میگن. زل میزند به قاب عکس و میگوید: _وقتی ده دوازده ساله بود کمباین داشتیم. از اینجا می راندیم می رفتیم خوزستان. آنجا را که تمام می‌کردیم می‌رفتیم ایلام کرمانشاه و کردستان. یعنی کلی از تابستونا رو که باید به تفریح می‌گذراند همراهم نبود وابستگی زیادی به ش پیدا کرده بودم یه آدم فنی هم بود.از کردستان که برمیگشتیم اون موقع پلیس خیلی گیر نمیداد. ما این کمباین را از همین جاده می راندیم می‌آمدیم شیراز. ۶ یا ۷ روز توی راه بودیم. یعنی اینجور نبود که کمباین را با کفی بیاریم .ندیدم علیرضا احساس خستگی کنه و چیزی بگه مرتب شوخی می‌کرد و می‌خندید. _چرا بعد از این همه سال به فکر جمع کردن این خاطرات افتادین؟ _حکایتش با فصل شاید یه جورایی به غیب پرور هم مربوط میشه.اولش می خواستیم این خاطرات را داشته باشیم پیش خودمون بحث کتاب و این حرفها که نبود حقیقتش من به یکی به غیب پرور وابستگی شدیدی دارم هنوزم اون ترک شاتو بدنش سه تار تو سرش چند تا هم تو پهلو و کمرش. بحث اغتشاشات که پیش اومد و یه عده ریختند به خرابی و بلوا نگران شدم. گفتم خدای نکنه بلایی سرش بیاد. با موبایل تماس گرفتم جواب نداد. بعد گفتم رفته سمت شهرداری که سر و صداها را آروم کنه با تاکسی تلفنی رفتم سراغش.با مصیبت پیداش کردم .دورتادورش معترضین شعار می دادند با همان مچ بندهای سبز و فحاشی می‌کردند. غیب پرور هم بالای یک وانت دعوتشون می‌کرد به آرامش.کنار دستم مردی جاافتاده ایستاده بود و هوار می کرد می گفت :درجه مفت گرفته باید این حرفها را بزنه.. این جوان هایی که دوروبرش بودند تحریک شدن و شروع کردند به تکرار همین حرف ها و شعارهای زشت و زننده. رفتم دست انداختم دور گردنش گفتم: برادر تو چرا با این سن و سالت ناحق میگی؟!حالا این جوونا نمیدونن و حالیشون نیست تو دیگه چرا؟! نخواستم ادامه بدم فریاد این از خودشونه به هوا رفت. جوری که میخواستن من پیرمرد را کتک بزنند. البته زدن. مگه شاخ و دم داره ؟!هول دادن هم زدنه. اون مرد داشت کفرمو در می آورد .وقتی که زد زیر دست من دلم شکست. هر چه خواهش کردم که عزیزم انتخابات تمام شده مگه بخرجش می رفت.بعدش دیگه کار به جاهای باریک کشیده بوی سوخته لاستیکو. ...جالبه بدونی وقتی که اون مرد و دستگیر کردن معلوم شد که از ساواکی های زمان شاه بود که تو همین شیراز هم مزدوری و جنایت کرده بود. اگه باورت نمیشه آدرس میدم میتونی بری بپرسی.. دیگه از اون روز غیب پرور رو ولش نکردم .بعدش اومدم پیش خودم حساب کردم دیدم این جوونا یه جورایی حق هم دارند. وقتی ندونند امثال اینا چقدر خون دل خوردن باید هم حرفهای یه آدم فاسد را باور کنند و بگن ..درجه مفت.. با علیرضای من چه فرقی داشت؟! با هم سختی کشیده بودند و جنگیده بودند گفتم فردا همین نوه های خودم هم وقتی نفهمند دایی و یا عمو علیرضا شون کی بوده و برای این مملکت چقدر خون دل خورده و چه کرده ،ممکن شب بشینن پای ماهواره صبح بیان تو خیابونا هوار بکشن.این بود که بچه‌ها را نشوندم به نوشتن آخه مگه میشه دست رو دست گذاشت تا یک مشت از خدا بیخبر جوان‌های ساده دل مردم را منحرف کنند و مملکت را به نابودی بکشانند؟! _این جماعت معترض که همشون فاسد نبودند؟! _من کی گفتم همشون باز بودن میگم از جوان های مردم سوء استفاده شد. کجای دنیا پارچه سبز سیدی را بلانسبت می‌بندند به گردن سگ؟!کجای دنیا با کفش نماز میخونن؟ زن و مرد نماز جماعت توی یک صف می ایستن؟! _حاج آقا قبول دارم که رفتارها تند و آنارشیستی بود قبول که نباید آتیش میزدیم و خرابی به بار می آوردیم. اما جوان ها شغل راحتی حق مسلم شون نیست؟! _بله حق است ولی راهش چیه؟! _راهش را باید مسئولین پیدا کنند.چطور حاکمیت تونست با کمک امسال علیرضای شما دشمن خارجی را از کشور بیرون کنه… نمی تونن برای اشتغال این همه تحصیل‌کرده بیکار فکری بکنه...؟ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ درایتا ،👇👇 @shohadaye_shiraz ادامه دارد ....
 ♨️ من با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بودم. حجاب درستی نداشتم و ... .   🔹 یادم هست در یكی از سفرهایی كه به روستاها می‌رفتیم، مصطفی در داخل ماشین هدیه‌ای 🎁 به من داد. 🔹اوّلین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نكرده بودیم، خیلی خوشحال شدم ☺️ و همانجا باز كردم دیدم روسری است. 🔹یك روسری قرمز 🧣 با گل‌های درشت. من جا خوردم امّا او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند».   🔹من می‌دانستم بقیه افراد به مصطفی حمله می‌كنند كه شما چرا خانمی ‌را كه حجاب ندارد می‌آوری مؤسّسه، ولی مصطفی خیلی سعی می‌كرد ـ خودم متوجّه می‌شدم ـ مرا به بچه‌ها نزدیك كند. 🔰 نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوام آنچنانی دارد، اینها روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یك بچه كوچك 🌱 قدم به قدم جلو برد، به اسلام 🌹 آورد... . @golzarshohadashiraz
🌹عاشق کربلا بود و از مرگ هراسی نداشت. 💢ضمن شرکت در عملیات فتح المبین از ناحیه پا مجروح و به پشت جبهه منتقل شد. وقتی به خانه آمد،دخترش به دنیا آمد. به یمن رمز عملیات فتح‌المبین، نام وی را زهرا نهاد. ♨️ هنوز جراحاتش بهبودی کامل نیافته بود که راهی جبهه شد. وقتی از جبهه به کنار خانواده برمی‌گشت، بلافاصله لباس رزم را درآورده و لباس کار کشاورزی را برتن می‌کرد. 💔به پاس تلاش بی دریغش در عملیات محرم آسمانی شد. پیکر مطهرش در کنار قبر مطهر برادرش بهرام، به خاک سپرده شد. ❤️دومین هدیه خداوند به او،‌ پس از شهادتش دختر دیگری بود که به برکت نام پیام‌رسان کربلا و رمز عملیات محرم «یا زینب(س)» نام وی را زینب گذاشتند. 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ وقتی سلیمانی دست سرباز خود را بوسید! 🔸 یکی از سربازان در حضور حاج قاسم: شرمنده هستم! خجالت میکشم به کشورم برگردم! باید بمونم اینجا یا به شهادت برسم یا با پیروزی کامل از اینجا خارج بشوم! و اﻳﻦ ﻃﻮﺭﻱ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ.... ☘🌿☘🌿☘ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ﺑﻪﻣﻨﺎﺳـﺒﺖ ﺷﻬــﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣــﻘﺎﻡ ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿــے ﺭﺳﻴـــﺪ 🌷🌹🌷 در حیــاط خــانہ ﻣﺮﺣــﻮﻡ ﺁﻳــﺖ اﻟﻠﻪ آقای نجابت( عارف بزرگوار و شاگرد آیت الله قاضے) داشــتیم کتاب می خواندیم. یک دفــعہ یادم به حــبیب افــتاد که پشت در، در کوچه ایستاده بود. رو به آقای نجابت گفــتم: آقا، حبیب پشت در ایستـگاده اســـت و داخل نمی آیــد... آقا تأملی کــردند و گفتنــد: ایشــان به مــقام آقاے قاضے رسیده اند، اما خودش هم نمے فهمد. ولے اشتبـاهے که حبــیب دارد این است که صــد درصد از خودش بــدش می آید و دیگر در این نشئه نمی ماند. ولے آقای قاضــے چـند درصــد براے خودش نگہ داشــت که بتــواند در این نشـئه زندگے کــند. باز تأکیدے فرمودنـد: حــبیب آقا به مقام آقای قاضــی رســیده است، خودش نمے داند و دیگـر هم نمے تواند در این نشئه بماند. 💐🌸💐🌸 شهید جاویدالاثر حبیب روزیطلب 🏴ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
دلتنگم و ای کــــاش مرا جز غمِ تـــــو حالِ دگــــر بود... 🤚 🍃 🌸 @shohadaye_shiraz