eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
ای برادران و آشنایان؛ بدانید برای هر کسی وجود دارد. تا ما را با نیازمودند از این دنیا نمی‌برند. پس برادران ببینیم کجای زندگی می‌کنیم. دنیا را می‌نگرم، هیچ چیز جذابی جز و نماز و قرآن و اهل بیت نمی‌بینم. برادران! همیشه به یاد باشید که صراط مستقیم صراط شهداست و بس. هر کس طالب وصول الی الله است باید بداند که تنها راه آن راه شهداست. آری اسوه ایثار و شهادت این را به ما فهماند است که راه اصلی وصول الی الله است. 🎊🎊 🌿🌹🌿🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
طلوعیـ⛅️ دوباره است که تو را میخواند عقل و عشــ♥️ـق در رگهای جاریست عقل میگوید برو🚶‍♂ و عشق میخواند ... آنگاه ست که در آغوش معشوق💞 و معبودت جای میگیری سلام برشما شهیدان🌷 که عاشقتان شد و شما را آسمانی کرد. شهدا با نگاهتان ما را هم آسمانی کنید🙏 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﻳﺪﻳﻢ ﺗﻮ ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺩاﺭﻩ ﻳﻪ ﺣﻔﺮﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ و ﺳﻼﻡ ﻛﺮﺩﻡ مثل اینکه از حضور من خوشش نیامده باشد، مکثی کردو بعد آرام نگاهش را به پشت سر چرخانید: - سلام علیکم بلند شد، سر زانوهایش را تکاند و بیرون آمد . صورتش گل انداخته بود. دانه های درشت عرق که شیار پیشانی اش را گذشته بودند خود را لابلای محاسن پر پشتش پنهان می کردند. حالا که حاجی از آن بیرون آمده بود، درست مثل قبر بود. حتی لبه هم داشت. گفتم: پناه بر خدا! این برای کیست؟ لبخندی زد و گفت: پناه بر خدا ندارد مومن! هرکه باشی و زهـر جابرسی / آخرین منزل هستی این است بعد دستی به شانه ام زد و گفت: این قبر حقیر شیر علی سلطانی است. در حالیکه سعی می کردم تعجبم را پنهان کنم ، نگاهی آمیخته به ترس و تحیُّر در قبر دواندم. رعشه ای شبیه هول قیامت از ستون مهرهایم عبور کرد. البته چیزی نگفتم، ولی به نظرم آمد برای قد رشید حاجی کوچک می باشد... وقتی حاجی شهید شهید شد، پیکر بی سرش را همانجا دفن کردند و شگفتا که آن قبر برای پیکر بی سرش اصلا کوچک نبود! ﺻﻠﻮاﺕ 🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** ** هرکه نفهمید .مادر فهمید چه خبر است. _چی گفت کاظم آقا؟! کریم از غذا دستکشی را گوش داد. پدر گفت هیچی! به مادر اشاره کرد که دنبال سرش به آشپزخانه بیاید . دستش را بالا آورد انگار که بخواهد مسئله‌ای را توضیح دهد یا توجیه کند سر انگشتانش را جمع کرد یک نقطه. _اگه میخوای هول کنی تا من خودم تنها برم. مادر به پدر نگاه کرد چشمانش لرزید لبهایش را گاز گرفت. جلیل و لباس دامادی ..منصور و احترام نظامی اش ،جاروبرقی خواب قالی.. یحیی.. _میدونم میدونم کاظم آقا نمیخواد بگی...‌ _چی چی رو میدونی حاج خانم ؟بابا طوریکه نشده! اشتباه به گوشتون خورده! منصورفقط زخمی شده .آقای گل آرایش گفت بیمارستان حافظ .حالا بی سر و صدا چادرتو بنداز سر تا بریم اونجا. خیزکه برداشت تا چادر را بر دارد ،چند بار ناخن روی صورت کشید .چتری برداشتند و با هم راه افتادند. خدیجه و کریم چیزی نپرسیدند اما ترسان پچ پچ کردند. ماشین گیرشان نمی‌آمد‌ پاهایشان چلپ چلپ میکرد توی چاله ها. مادر میلرزید و بی صدا می مویید _هوی منصورم.. ننه خدا مرگم بده .یا امام حسین بچم رو از تو میخواهم .‌. پیکان قرمز بوق زد و سرعتش را کم کرد پدر به خود آمد و گفت: بیمارستان حافظ؟. _بیاین بالا من کرایه کش نیستم دیدم بارون گفتم. ‌‌... به بیمارستان که رسیدن پدر سراغ منصور را گرفت و بعد از پرس و جو از چند نفر متوجه شدند آن‌جا مخصوص بیماران اعصاب و روان است و مجروحان جنگی را نمی آورند باید بروند بیمارستان خلیلی. آنجا هم رسیدند و منصور نبود که نبود. بیمارستان نمازی بغل خلیلی بود. با خود گفتند سری هم به آن جا بزنیم و آنجا باید منتظر می ماندند تا پرستار سفیدپوش برگردد ‌ نشستن روی صندلی های سالن انتظار قیامتی بود بیمارستان در آن وقت شب. ناگهان پیر زنی با لباس محلی وارد شد و به بمب بمبم می کرد بی آنکه بداند عزیزش کجاست،سالن را روی سرش گذاشته بود. آنها که توی سالن نشسته بودن پچ پچ می کردند پرستارها اما برایشان عادی بود. پدر تسبیحش را در آورد و شروع کرد به ذکر گفتن. چه خوب است تسبیح موقعی که ناراحتی.دانه ها را در دست می چرخاند و خاطراتش را مرور می کرد. سال ۶۱ قیافه منصور که هیچ به زمان تحصیلش نمی‌خورد. اولین باری که از جبهه آمده بود دم در مغازه. شلوار شش جیب و خاکی رنگ،پیراهن سفید و ساده که لخت افتاده بود روی آن _بابا من دیگه خسته شدم. برف پیری یکی یکی داره میشینه رو سرم .دیگه نوبت شماهاست نمیخوای بیاین؟! و منصور که شرم فرزندی در پیشانی اش گل انداخته بود _بابا اگه بهشت آخرت را میخوای مغازه رو ببندین و برداریم بیاین جبهه! _پس خرج زندگی چی منصور آقا ؟شما که همتون رفتین جبهه. من دارم اینجا جون می کنم تا خرج زندگی رو بدم. و باز منصور که اعتراض و در احترامش گم شد. _خداراشکر تا حالا هیچ کی از گرسنگی نمرده خدا خودش روزی رسونه! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷قدرت فرماندهی عجیبی داشت. گاه می شد برای هزار نفر از رزمندگان سخنرانی می کرد و تمام مدت آنها را به تزکیه نفس و خودسازی تشویق می کرد. هر صبح که بلند می شد با تک تک نیروهایش مصافحه می کرد و آنها را در آغوش می کشید. بعد شروع می کرد به تمیز و مرتب کردن سنگر رزمنده ها، بچه که نمی توانستند جلو او را بگیرند به کمکش می رفتند تا این کار را سریع تر انجام دهد. بعد با فراق بال می نشست مشکلات رزمنده ها را می شنید و حل می کرد. اگر رزمنده ای چیزی احتیاج داشت بدون اینکه به کسی فرمان یا دستوری بدهد، خودش می رفت و آن را برای او می آورد. آنقدر برای بچه ها زیارت عاشورا خوانده بود که اکثر نیروهایش می توانستند آن را از حفظ بخوانند. 🌷🌹🌷 غلامرضا سلطانی شهادت: 61/1/2- شوش، عملیات فتح المبین 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عشق حسین دیوانه کرده .... شهید حاج شیر علی سلطانی سالروز شهادت 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✅بک روز دیدم پارچه ای به پیشانی بسته و روی ان کلمه "لا اله الا الله" نوشته! اولین باری بود که در جبهه چنین چیزی می دیدم. نشسته بود و برای دوستانش هم از این پیشانی بند ها درست می کرد. به او اعتراض كردم این چه کاریه؟ چرا وقت تلف می کنی؟ گفت: نه ! شما نمي دانيد ما داريم چه كار مي كنيم. ما مي خواهيم با اجسادمان هم با دشمن بجنگيم؟ با تعجب پرسيدم يعني چی؟😳 گفت:وقتي كه ما به دشمن حمله مي كنيم و ما را مي كشند، وقتي بيايند و ببينيد كه روي پيشاني ما نوشته شده لااله الا الله، تا آخر عمر فراموش نخواهند كرد كه يك مجاهد في سبيل الله را كشته اند! *شهید محمد جواد جزایری* *شهدای فارس* *سالروز شهادت* 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻 شهادت گردِ هم آمده بودند این خوبانِ آسمـانی و انتظار می‌کشیدند " شهـــادت " را ... ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹 🌺🌷🌺🌷 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
🌷عشق ناصر به س بر بچه های عج پوشیده نبود. وقتی نوحه دروسط کوچه تورا میزدند...کاش بجای تو مرا میزدند. را اولین بار در نمازخانه گردان خواند. تعدادی از بچه ها که طاقت نداشتند، امدند به من گفتند چرا ناصر این نوحه می خونه؟ گفتم زبان حال خودش است. شما دوست ندارید بجای کتک می خوردید. بهم دیگر نگاه کردند و رفتند. شب های بعد گرم کننده نوحه ناصر همین بچه ها ی عاشق بودند. دم همیشگی ناصر در ذکر مصیبت ها این بود. 🌷اگر قلب مارا بشکافن ... روی ان نوشته یا حسین ع یا زهرا س. این نوحه انقدر تکرار شده بود .که من از بر شده بودم. روز آخر که جنازه ناصر از تپه ریشن پایین امد وقتی بوسیدمش، چشمم به طرف قلبش رفت. لباس خونی سمت چپش مرا کشاند به ان فکری که سال ها برایم . پیش امده بود رابطه او و نوحه اش. به ارامی لباسش را کنار زدم. خدای من. فقط قلب ناصر شکافته شده بود .همه جایش نگاه کردم هیچ جراحت دیگری نداشت. آرام زیر لب زمزمه کردم. 🌷اگر قلب مارا بشکافن ... روی ان نوشته یا حسین ع یا زﻫﺮا (س) 🌷 🌹🌷🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 نشردهید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** ** و منصور را در پادگان شهید دستغیب اهواز دیده بود با لباس خاکی و خاک آلود و چفیه ای دور گردن. _بابا اینجا منطقه جنگی کت و شلوار که برنمیداره. و از آقای احدی لباس می گیرد و در منزل جلیل که اهواز است عوض می‌کند .در آن ۱۲ روزی که آنجاست می بیند منصور خواب ندارد یک روز یا به مقر ها سرکشی می کند یا مشغول کار دیگری است روز و شب نمی شناسد. ۷ یا ۸ دور تسبیحش را رفته بود به عکس های روی دیوار نگاه کرد .به سقف و به چراغها و ناگاه عجول و شتاب آلود چند نفر که مجروحی را در برانکارد می‌آوردند. همه کنجکاوانه به مجروح نگاه می کردند و چند دقیقه بعد مجروح دیگری. بوی تند بیمارستان برای او که عادت نداشت مشمئز کننده بود ولی اهمیت نمی‌داد. مادر همچنان می مویید.دو نفر مجروحی را حمل می کردند که از دور داد میزد جنگی است.لباسهای خاکی ریش بلند دست راستش نصف شده بود و یک طرف صورتش سوخته بود. پدر سر به طرف مادر چرخاند .ملتمسانه و با حوصله گفت: تو رو خدا آروم باش حوصله کن. پرستار سفید پوش برگشت. دم رفتنی گفته بود به همکارش که در این چند چهار روز فقط ۷ ساعت خوابیده و این را می شد در چشم هایش که فقط مانده بود از حدقه بیرون بزند فهمید. رو به پدر گفت: _طبقه دوم که تشریف میبرین دست چپتون یک سالن بزرگ باید همون جا باشن. قدم به قدم روی هر تخته مجروحی دراز کشیده بود.بالای سر بعضی تخت چند دسته گل و جعبه شیرینی در کنار بعضی هاشون کمپوت‌گیلاس و سیب با ترکیبی از رنگ ها و طرح های شاد به چشم می زدند. پای چند تخت آمده بودند ملاقاتی و شب را با مجروحشان صبح می‌کردند. گوشه سالن جوان تنها روی تخت دراز کشیده بود و داشت می نوشت.کنارش مردی با چشم های درشت از دردی نامعلوم دادی بلند کشید و سرش را کوفت روی بالش و از هوش رفت. منصور کجا می توانست باشد؟چشم چشم کردند. مادر گفت از این طرف و پدر دنبالش قدم برداشت. تختی رسیدم من رفته کشیده شده بود تا روی سر مریض. مادر آرام مویید. _منصوره منصور...بچمه.. _بی تابی نکن خانم ها از کجا می دونی منصوره؟! _من انگشت پای بچم رو نشناسم؟! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
*وصیت زیبای شهید* 🔴خانه‌ام سنگر است و ماهيت دشمنم نشانگر حقانيت راهم و به حاكميت رسيدن كلمه الله و به بند كشيده شدگان زمين عامل حركتم و شهادت مقطعى از حركت تكاملى است كه انسان بوجود مطلق مى‌پيوندد. ✅ *تنها شهادت طلبى نمى تواند كارا باشد بلكه در كنار اين روح بايد كه فكرى اسلامى و منسجم و مترقى و قوى وجود داشته‌باشد و اين چيزى نيست بجز خط امام خطى كه نه تنها امروزه لازم و كافى است بلكه خطى است كلى براى حركت دائمى مسلمين‌بر شماست كه اين فكر را كه فكرى مستقل و جدا از فكر احزاب و گروههاست افزايش دهيد و قوانين امام خمينى را بدون چون و چرا بپذيرد كه سعادت ابدى درآ ن نهفته است‌جهاد را فراموش نكنيد كه جهاد فى سبيل الله شكل تكاملى مبارزاتى است.* *شهید بهزاد حبیبی* *شهدای فارس* *سالروز شهادت* 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75