#لبخندجبهه ها 😁😁
توی سنگر هر کس مسئول کاری بود .
یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر
به خودمان که آمدیم ،
دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است 🧐🤨
نمیتوانست درست راه برود 🤪
از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند …😎🤩
کم کم بچه ها به رسول شک کردند ،😠
یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند
و بستند به پای چپش . 🤗
صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید ! 😳
سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !! 😃🤣
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده . 🤕🤕
خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت …😐😐
😇😇
🌿🌿🌿🌿🌿
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 #کلام_شهید | #شهید_آوینی
🔻 سلامت تن زیباست ...
امّا پرندهٔ عشق تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند !
و مگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریدهاند تا در مقتل کربلای عشق آسان تر بریده شوند !!
و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستاندهاند، که حسین {ع} را از سر خویش بیش تر دوست داشته باشد ...
#شهیدسیدمرتضی_آوینی 🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀⃟🌧
شہادٺهمانپیچك🌱سبزےست..
کھجوانھمےزندبردلهای ِعاشق!❤️
هماندلهایۍکھعاشقِخداشدهاند✨
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹 #مراسم هفتگی *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
و جشن هفته وحدت و میلاد حضرت رسول(ص) و امام صادق (ع)
🎊🎊🎊🎊🎊
و گرامیداشت سالگرد شهادت شهید حاج منصور خادم صادق
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢 #بامداحی برادر *کربلایی محمد شریف زاده* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_بیست_و_یکم*
بازجویی ساعت ها طول می کشد.سیدعباس آنقدر کتک میخورد که دیگر احساس می کند جای سالمی در بدنش باقی نمانده.فامیلش آمده ام پشت در ژاندارمری جمع شدهاند و داد و فریاد می کنند. بالاخره دردو خون و صدای گریه مادر و نو عروس و داماد جوان را درهم میشکند.
زبان میگشاید و لب های خونی اش کلمه ها را بیرون می دهد: «می دونم می دونم کجا هستن..»
رئیس ژاندارمری سرش را نزدیک دهان او می برد.:«خوب حالا آدم شدی ،پس حرف بزن»
داماد گریه اش می گیرد.اشک هایش قاطی میشود با خون های روی صورتش و در همان حال میگوید: «توی خوابگاه دانشگاه شیراز»
لبخند بر لب های فرمانده مینشیند :«آفرین شازده داماد ! الان می فرستمت که بری عروسی بلند شد»
بعد دست او را میگیرد و با ملایمت از زمین بلندش می کند.داماد خونین را کشان کشان می آورند جلوی در و تحویل فامیلش میدهند.سر و صداها اوج میگیرد تا اینکه سیدعباس می ایستد روی پاهایش و میگوید که حالش خوب است.
آن وقت است که سر و صداها و جیغ و شیون آرام میگیرد او را در ماشین یکی از فامیل ها می نشانند و بقیه هم پشت سر آنها حرکت میکنند.سیدعباس در برابر پرسشهای اطرافیانش که میخواهند بدانند چه شده و چه سوال هایی پرسیدند، فقط میگوید که او را به یک تلفن برسانند.
🌹🌹🌹🌹🌹
حبیب و بچه ها فقط فرصت میکنند لوازم شخصی و اولیه را بردارند به علاوه اعلامیهها و کتابهای ممنوعه.در کمتر از ۱۵ دقیقه اتاقها را تخلیه میکنند. باز هم اضطراب و آوارگی. اما حداقل جانشان نجات پیدا کرده.
گیر ساواک بیفتند بی برو برگرد حکمشان تیرباران است.وسایل را جمع میکنند و در آن نیمه شب تاریک بی سر و صدا مثل اشباح سرگردان خوابگاه دانشگاه شیراز را ترک میکنند.
نزدیک صبح که هنوز آفتاب درست و حسابی بالا نیامده ماموران ساواک ریختهاند توی خوابگاه و در اتاقی را که داماد نگون بخت را از دست داده زیر و رو می کنند،اما هیچ کس و هیچ چیز را پیدا نمیکنند. هیچ مدرکی نیست خیلی زود میفهمند مرغ از قفس پریده است و مجبورند دست از پا درازتر برگردند.
در محوطه دانشگاه به مردی مشغول آب دادن به درخت هاست.فرمانده نیروی ساواکی جلو میرود .پیرمرد نگاه غضب آلود او را که میبیند هول میشود:« سلام علیکم کاکو صبح بخیر.»
مرد با تحقیق سراپای پیرمرد را برانداز می کند و می پرسد: «چند تا جوان را ندیدی که تاریک و روشن هوا از خوابگاه برند بیرون؟!»
پیرمرد سری تکان میدهد: «نه کاکو ندیدم»
مرد با نفرت تشر می زند:: به من نگو کاکو مرتیکه غربتی! بگو آقا بگو قربان!»
پیرمرد هراسان میگوید:« چشم هرچی شما بگی قربان»
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
⚘﷽⚘
پنجشنبه است...
وباردیگر
مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند...
دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند
و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند...
#پنجشنبه_های_عاشقی💔
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
#ﺯﻳﺎﺭﺕﻣﺠﺎﺯﻱ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا
👇👇
🚨🚨🚨🚨
تا دقایقی دیگر ⭕️⭕️
لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
آنلاین شوید
مراسم قرائت زیارت عاشورا در حال برگزاری است
⬇️⬇️
لینک پخش مستقیم با اینترنت رایگان
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 مهرماه سال 60 من در سوسنگرد از ناحیه ران دچار مجروحیت شده و مدتی در بیمارستان نمازی شیراز بستری شدم. حبیب هم گاهی برای ملاقات من میآمد. آن روز هم با دوستان برای دیدن من آمد و بعد جمع دوستان را ترک کرد. به دستور پزشک باید کمی راه میرفتم. با کمک دوستانم از اتاق بیرون آمدم.
کمی که در راهرو بیمارستان راه رفتم، به اتاقی رسیدم که صدایی متفاوت با صداهای مرسوم بیمارستان از آن شنیده میشد، صدای صحبتهای حبیب. به پشت در اتاق رفتم. دیدم جمعی از دانشآموزان دختر هستند که برای ملاقات مجروحان جنگی به بیمارستان آمدهاند. همه روبهقبله ایستاده بودند و حبیب برای آنها صحبت میکرد. صدای هقهق گریه بچهها بلند بود و با صحبتهای حبیب منقلب شده، حال عجیبی پیدا کرده و اشک میریختند.
با خودم گفتم اینجا هم دست از هدایت بندگان خدا به سمت خدا برنمیدارد. به قول خودش گاهی با هر ترفندی برای جذب بندگان خدا به سمت خدا استفاده میکرد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کربلا
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.
🚩شهید مهدی زین الدین
⭕️ یادشهدا#صلوات......
#شب_جمعه هوای حرم دارم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ع
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سلام_آقا_جان •°💚
__
🌱با هرنفسی
سلام کردن عشق است
آقا به تو
احترام کردن عشق است
✨اسم قشنگت
به میان چون آید
از روی ادب
قیام کردن عشق است❤️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
از نظر حاج منصور، جبهه تنها محل جنگیدن نبود، بلکه به چشم یک دانشگاه به آن نگاه می کرد. دانشگاهی که تنها یک واحدش جنگیدن بود. در دانشگاه منصور ، دانشجوها باید درس قرآن، درس اخلاق، حتی درس ورزش را هم پاس می کردند.
خیلی وقت ها برنامه ریزی می کرد همه بچه ها را جمع می کرد می برد دانشگاه اهواز. آنجا زمین چمن خوبی داشت، بچه ها یک دل سیر فوتبال بازی می کردند.
خودش هم که یکی از بهترین بازیکنان فوتبال استان بود، مربی خوبی هم بود. در کنار آن ، گاهی برنامه استخر می گذاشت.
گاهی دسته جمعی ، نماز جمعه می رفتیم، حتى بنایی می کردیم و نقاشی. گاهی همه را جمع می کرد، می برد برای خوردن بستنی! بسیاری از فارغ التحصیلان منصور یا شهید شدند یا اگر ماندن نیروهای بسیاری مفیدی برای این انقلاب شدند.
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
#شهیدحاج_منصورخادم_صادق
#شهداےفــارس
#ایام_ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🍃🌷🍃🌷
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ:
ایتا⬇⬇⬇
http://eitaa.com/joinchat2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﻣﻂﺎﻟﺐ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪاﺳﺖ
ﭘﺲ ... اﻗﺪاﻡ ﻛﻨﻴﻢ👆
🌸🍃
💌#شھیدانہ
توی ذهـنت باشد که یکی دارد
مرا میبیند،
دست از پا خطانکنم،
مهدی فاطمه (س) خجالت
بکشد...
فـردای قیامت جلوی
حضرت زهرا سلام الله علیها چه
جوابی می خواهیم بدهیم؟😓
🦋#شھید_علمدار
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور
🔻من از این هوا، از این خاک خسته شدم دلم شلمچه میخواد، دلم فکه میخواد، دلم طلائیه میخواد...
#غروب_جمعه
#غروب_شلمچه
#شهدا شرمندهام
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat2304966656C7c3f274f75
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 دوستی و رفاقت عجیبی بین سعید ابوالاحراری و حبیب وجود داشت. بیشتر از آنکه این ارتباط ظاهری باشد، ارتباط باطنی و معنوی عجیبی باهم داشتند. همدیگر را خوب میفهمیدند و خوب به هم در رسیدن به پروردگار یاری میرساندند و شهادت سعید، برای هیچکس سختتر از حبیب نبود. وصیتنامه سعید را گرفتیم که بخوانیم. وصیتنامه که در جیب سعید بود، براثر خونریزی به خونش آغشته شده بود. حبیب باحال ناخوش وصیت را میخواند. رسید به آخر وصیت که سعید نوشته بود «وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» گل از گل حبیب شکفت، یک نشاط عجیبی در صورت حبیب هویدا شد. من که بغض کرده بودم گفتم: چی شده حبیب، چرا میخندی؟ با لبخند گفت: سعید وقتی این جمله را مینوشته در بهشت بوده، این جمله را بهشتیان وقتی وارد بهشت میشوند میگویند. سعید کسی نبود که اهل ادعا، تظاهر و یا خودنمایی باشد. سعید یک کلمه را بیدلیل به زبان نمیآورد و نمینوشت. یقین دارم سعید وقتی این را مینوشته است، در بهشت بوده است و همراه با بهشتیان...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔖 #گذرے_بر_سیره_شهید
✍ همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمیکرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.🍃
✍ گاهی اوقات نمیگذاشت من متوجه کمکهایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش میگذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمعهای خانوادگی میگفتند مسلم خیلی به زن و بچهاش میرسد. اگر مبینا گریه میکرد تا نیمه شب بغلش میکرد و راه میرفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمیگفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅
🎙 راوے: همسر
#شهید_مسلم_نصر
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌷 #سالروز_شهادت
🌷🍃🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هر کاری کنی یکی ناراضیه، پس برای کسی کار نکن #فقط_خدا
مراقب اعمالمون باشیم...
شهید حسین معز غلامی🌷
#شبتون شهدایی
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌤️روزت رو با سلام و توسل به شهیدان بیمه کن
باور کن شهدا زنده ان و عجیب دستگیرن✨
فقط کافیه بخوایی...
🌱هر صبح فاتحه ای بخون برای یه شهید، تا فاتحه ی روزت با گناه خونده نشه..
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
🔰عملیات کربلای پنج بود .آن روز روز وحشتناکی بود.
کمتر زمانی را دیده بودم که اینقدر گوله توپ و خمپاره به زمین ببارد.زمین شلمچه آرام و قرار نداشت و هر لحظه تکه ای از آن مثل آتشفشان از جا کنده میشد و به زمین میریخت.یک کلاه فلزی عراقی پیدا کردم و روی سرم گذاشتم.
در ماشین کنار آقا منصور نشستم .از ترس صدای انفجار ها و ترکش های سرگردان خودم را به منصور نزدیک کردم و همچون طفلی که به مادر میچسبد به حاجی چسبیدم .
برخلاف من حاج منصور آرام آرام بود جویی جز صدای ذکری که برلب داست چیز دیگری نمیشنید..
گفت: چیه میترسی؟
گفتم : آره..
خیلی با اطمینان گفت: خب ذکر بگو آرام میشی..یاد خدا ،دل رو آروم میکنه
#سردارشهیدحاج_منصورخادم_صادق
#ﺷﻬﺪاﻱﻏﺮﻳﺐﻓﺎﺭﺱ
#سالروز_ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ|#روایتگری
🔻دروغی گفتیم شهدا دوستون داریم سر از اینجا در آوردیم...
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
در واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 بهمن سال 60 بود، در سوسنگرد بودیم. آن شب تا صبح توپخانه عراق کار میکرد. زمین میلرزید، اما از اینکه هدف این گلولهباران کجاست اطلاعی نداشتیم. به مسجد رفتم. تنها یک نفر در مسجد بود. گوشه جلویی مسجد، نشسته بود و زیارت عاشورا میخواند. جلو رفتم. حبیب بود. حال عجیبی داشت، فرازهای دعا را میخواند، ناله میکرد و اشک میریخت. بیآنکه تنهاییاش را به هم بزنم، یکی دو قدم عقبتر از او روی زمین نشستم. آنقدر نالههایش سوزناک بود که بیاختیار اشک از چشمهایم روی گونهام سرازیر شد. باخدا حرف میزد، با امام حسین حرف میزد و اشک میریخت. زمین هم گاهوبیگاه در اثر شدت آتش دشمن میلرزید. با خودم گفتم قبل از اینکه متوجه حضور من شود، از مسجد بیرون بروم. تا بلند شدم و چرخیدم، از چیزی که میدیدم، لحظهای مات ماندم. پشت سر من تا درب مسجد بسیجی و رزمنده بود که نشسته و همراه با نالههای حبیب اشک میریختند. به سمت درب رفتم، دیدم این جمعیت بیرون از مسجد هم روی زمین نشستهاند و باحال خوش حبیب، حالشان دگرگون است!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌺با نام نبی بکن مزین دهنت
🌟تا خالق تو بیمه کند جان و تنت
🌺ای آنکه زعاشقان قرآن هستی
🌟خوشبوی کن از نام محمد(ص) دهنت
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)🌺
#میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)💫
#بر_همگان_مبارکباد🌟
🎊🎊🎊🎊
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
◾️ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع!
◽️دکتر رو به مجروح کرد و برای اینکه درد او را تسکین بدهد و ببیند به اصطلاح او چند مَرده حلاج است، 😉
گفت: با اینکه پشت لباست نوشتهای ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع، میبینی که مجروح شدهای 😁😊
و او که در حاضر جوابی ید بیضایی داشت، گفت: دکتر! ترکش بیسواد بوده، تقصیر من چیه؟💪🙃
#شهدا
#طنز😁 جبهه
🕊🌷🕊🌷
حبیبی یاحبیبالله💚
❣ساڵهاپیشترازآمدنت هم بودے
علتخلقبنےآدموعالمبودۍ❣
❣سربلندیم بگوییم مسلمانتوییم!
عجمیزاده و پشت سر سلمانتوییم❣
*✨اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌸❤️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#سیره_شهدا
🌷بعد از عملیات کربلای 5 بود. با یگان زرهی لشکر در سه راهی مرگ بودیم. یک گلوله به یکی از نفربرهای ما خورد و دو تا از بچه ها شهید و چند نفر هم مجروح شدند. اطراف چرخی می زدم، چشمم به یک آمبولانس افتاد. به سمتش رفتم، کلید رویش بود، مجروحین و شهدا را سوار کردیم و به عقب آمدم. آنها را که منتقل کردم به مقر زرهی رفتم. حاج منصور فرمانده زرهی بود. گفت این آمبولانس کجا بوده؟
جریان را توضیح دادم. دور آمبولانس دوری زد و کد یگان آن را پیدا کرد، یکی از لشکر های مشهد بود. گفت احمد سوار شو بریم. خودش با یک جیپ میول جلو من پشت سرش. به خط درگیری رفتیم. سه تا چهار ساعت، کل منطقه عملیاتی را چرخیدیم تا بالاخره یک سنگر از بچه های آن یگان را پیدا کردیم. گفت آمبولانس را به این ها تحویل بده... حالا حق به حق دار رسید. بعد با هم برگشتیم.
🌷🌱🌷
#سردارشهید حاج منصور خادم صادق
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🌷🍃🌹🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_بیست_و_دوم*
مرد چشم هایش را تنگ میکند: «تو از کی اومدی امروز سرکار؟!»
_قربان فکر کنم یک ساعتی باشه که اومدم.
مرد با خشونت می گوید :«پس حتما باید آنها را دیده باشی خیلی وقت نیست که رفتن»
پیرمرد را ترس برداشته: «قربان عرض کردم خدمت که کسی ندیدم اصلاً شما دنبال کی میگردی ؟!اینا که میگی دانشجو هستند؟»
مرد با غیض میگوید: نه خیر سرباز فراری هستند.
کمی مکث میکند و دوباره می گوید:« تو چطور یک ساعت این جا هستی و رفتن چند تا آدم را با ساک وسایل ندیدی. شاید هم دیدی و نمیخوای به ما بگی!
پیرمرد شیلنگ آبی را که در دست دارد دست به دست می کند: «من غلط بکنم قربان ! اگه دیده بودم که میگفتم دنبال دردسر که نیستم.»
مرد می داند پیرمرد احتمالاً راست میگوید. خیلی ساده تر از این حرفهاست که بخواهد پنهان کاری کند. اما او هم باید دل پرش را جایی خالی کند. سر پیرمرد فریاد میزند: «پیر کفتار دروغگو»
حمله می کند به او و پیر مرد را زیر مشت و لگد میاندازد. پیرمرد روی زمین میافتد.بدن نحیفش را جمع می کند و داد و فریاد راه میاندازد. صدای فریاد های ملتمس پیرمرد تمام محوطه خوابگاه دانشگاه را پر میکند.
دانشجوهای خوابآلود از گوشه کنار سرک میکشند که ببینند چه خبر شده.مرد ساواکی تا زمانی که حرصش را کاملا خالی نکرده دست از او بر نمیدارد. بالاخره وقتی که دیگر نایی برای پیرمرد و حوصله ای برای خودش نمانده بود ، چند فحش نثار او می کند و با بقیه همراهانش دانشگاه را ترک میکند.
چند نفری که از صدای پیرمرد از خوابگاه شان بیرون آمده اند دور او جمع میشوند که روی زمین افتاده و ناله میکند.پسر جوانی که دانشجوی پزشکی است کنار پیرمرد زانو میزند و او را معاینه میکند: «چند جایش ضرب دیده و دست راستش به احتمال زیاد شکسته»
بقیه پیرمرد را با سوال هایشان دوره کردند و میخواهند بدانند چه اتفاقی افتاده.در همین موقع که سید عباس تازه داماد دیشب هراسان از راه میرسد. صورتش کبود و زخمی است و چند جایش را بخیه کردهاند.اما از شدت دل نگرانی با همین وضع خودش را رسانده که ببیند چه بلایی بر سر بچه ها آمده و آیا هشدارش به آنها به موقع بوده و فایدهای برایشان داشته یا نه.
با دیدن شلوغی و سر و صدای در محوطه دلش هری میریزد: «حتما بچه ها را گرفته اند»
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿