💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫
🌷اوایل سال 65 بود که عبدالقادر با تنی پر از زخم های کهنه و تنی پوسته پوسته از طاول های شیمایی به مرخصی آمد. هر وقت به مرخصی می آمد چند روز بیشتر نمی¬ماند و بر می¬گشت، اما این بار گفت: می¬خواهم یک سال بمانم و به جبهه برنگردم!
اصلاً حرفش باور کردنی نبود. وقتی چهره متعجبم را دید ادامه داد: می¬خواهم این بار براي شما خانه¬اي بسازم تا از این بلاتکلیفی در بیایید!
کلامش را با خنده اینگونه تمام کرد: می¬خواهم خیالم از بابت شما راحت شود، به جبهه بروم و دیگر برنگردم!
از روز بعد، در محله اي در حاشیه شهر آباده، کار ساختن خانه را شروع کرد. کار ساختمان تا اوایل پائیز سال 65 ادامه داشت. هنوز سیمان و گچ خانه جدید خشک نشده و بوی نم می داد که اسباب کشی کردیم و ساکن آن شدیم. چند روزی که آنجا بودیم قصد برگشت به جبهه کرد. گفت: این بار که می¬روم بی بازگشت است و به جاي خودم خبر شهادت من را برایت می آورند!
کل زندگی مشترك من و عبدالقادر در آن خانه نوساز بیش از 15 روز نبود!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 شهید حسن باقری:
اگر خسته شدیم، باید بدانیم کجای کار اشکال دارد وگرنه کار برای خدا که خستگی ندارد، لذت بخش است.
#شهید_حسن_باقری
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
🔹گرامیداشت سالگرد شهادت شهید احسان حدائق🔹
🎙راوی و سخنران: *استاد حاج شیخ علیرضاحدائق*
#بامداحی برادر *کربلایی امیرحسین راستی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت / از ساعت ۱۸*
⬇️⬇️⬇️⬇️
🚨👈 *مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺🔺🔺
پخش مستقیم از لینک هییت آنلاین:
https://heyatonline.ir/shohada.gomnam
⬇️⬇️⬇️
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
رفیقشان که شوی..✋
تمام معرفتشان را خرجت میکنند...❤️تا تو را هم آسمانی کنند...
این تویی که گاهی میان این همه اسم گم میشوی.....😭
دلت را خانه دوست کن...🕊
#شهدا_نگاهی 🕊
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مرحوم آیتالله فاطمینیا (ره):
امروز تضعیف رهبری بالاترین گناه است و از شرب خمر هم حرام تر است....
خدا به ما توفیق بده یار رهبرمون باشیم💠
🏴ارتحال عالم ربانی ، استاد اخلاق ، فقیه وارسته ، حضرت آیت الله فاطمی نیا، تسلیت باد
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🏴🔹🏴🔹🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اخلاقش شبیه هیچکدام از اطرافیانمان نبود.
بی وقفه دنبال کار خیر و خدمت به مردم بود.
همیشه از شهادت حرف میزد. عاشق شهدا بود. خیلی گلزار می رفت. ساعت ها کنار قبور شهدا می نشست و درددل میکرد.
"اون قدر رفت پیش سهدا، که بالاخره شهدا اون رو بردن پیش خودشون"
👈ﺭاﻭﻱ:همسر شهید
#ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺠﺎﻋت ﻋﻠﻤﺪاﺭﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_هفتم*
با سرعت پایین پرید جوان اسلحه را به سمت حاج اکبر چرخاند و با غضب ماشه را چکاند. سه گلوله در شکم حاجی چرخید و آرام گرفت .به روی خودش نیاورد مسلسل یوزی را هرطور که بود از جوان که تنها دست هایش آزاد بود قاپید و با شلیک یک گلوله سر جوان روی کاپوت ماشین خم شد .سریع پشت فرمان قرار گرفت. ماشین که عقب گرفت جسد جوان شالاپ روی زمین افتاد. چند در و پنجره باز و نیمه باز بود.
درد و ضعف روی فرمان تاب میخورد. هرطور بود باید خودش را به پادگان می رساند نگاهی به سیاهی میرفت و به همراهانش انداخت خون روی شقیقه هایشان لخته شده بود هر دو از ناحیه سر تیر خورده بودند. دوتا و سه تا. لباس های سبز و قشنگ شان هرجا که خون گرفته بود تیره شده بود. در آغوش هم هم شده بودند.
حاجی زیرلب شهادتشان را تبریک گفت. نگاهش آستیگمات می شد که به پادگان رسید توقف ماشین و بیهوشی حاج اکبر دهقان درست در یک زمان اتفاق افتاد.
آژیر خطر که از بلندگوهای شهر پخش میشود همه را به هول و ولا میاندازد این اولین بار نیست اما به هرحال ترس دارد خاصه که این دفعه صدای غرش هواپیماها بیشتر است .از یکی دو تا به در است. صدای انفجار که می آید کمی خیال ها راحت تر می شود .مردم صدا را از حوالی اکبرآباد شنیده اند مثلاً شیراز را نزده است غلغل ها و حدس و گمان بافتن ها شروع می شود:
«مرودشت بود .. اکبرآباد بود...صداش خیلی نزدیک بود ما هم شنیدیم که پتروشیمی رو زده...
القصه برای دوساعت این شد موضوع بحث توی کوچه و خیابان ها، توی تاکسی واحد و در مدارس که تازه باز شده اند.
اوایل مهر ماه سال ۶۵. آژیر آمبولانس ها و ماشین های آتش نشانی که از دروازه قرآن رد می شدند سمت انفجار را نشان میدهد.
باد گاه کم کم داشت خودش را تا ابرهای پاییزی بالا می کشید. ۱۴ بمب ۴۰۰ کیلوئی در فضای پالایشگاه فرود آمده بود. هفت هواپیمای عراقی این مأموریت را انجام داده بودند.
آرایشگاه ولوله دیگری بود. تانکری در محوطه شعله ور بود . برج تقطیر ویران شده بود. بمبی روی سقف اتاق کنترل فرود آمده بود و اتاق در زمین فرو رفته بود.
بچه های نیروی هوایی که لحظاتی پس از بمباران به آنجا فراخوانده شده بودند مشغول شناسایی و خنثی کردن شدند اما بام ها را نمی شناختند و کار فوق العاده حساس و دلهره آور بود.
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻حکایت حاج قاسم وقتی که کربلا را در آمرلی میبیند...
#حاجقاسم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫
🌷بار آخري از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید. می گفت: این بار آخر است و براي من برگشتی در آن نیست، من بر نمی گردم مگر اینکه شهید شده باشم.
هیچ وقت اجازه نمی داد براي بدرقه اش تا ترمینال یا محل اعزام بروم. همیشه خداحافظی ما درب منزل بود. می گفت: شما بچه کوچک داري، تا همین دم در که بیایی کافیه.
نمی دانم شاید نمی خواست مهر پدری با دیدن فرزندانش او را سست کند. ماشین سپاه براي بردنش آمده بود درب منزل. راننده عجله داشت و مرتب بوق می زد. عبدالقادر به راننده گفت: اینقدر عجله نکن. بذار، آخرین وضویم را هم در این خانه بگیرم و بیایم!
انگار دنبال بهانه ای بود که چند دقیقه بیشتر در خانه بماند. وضویش را گرفت و رفت سمت ماشین. وقتی می رفت، به نظرم چهره مردانه اش، رشیدتر شده بود. از صورتش نور می بارید. یاد برادر شهیدم عطاء افتادم. بار آخری که می رفت همین هیبت و همین نور در چهره اش موج می زد. می شد شهادت را در چشم هایش خواند و حال عبدالقادر جا پای او می گذاشت و دور می شد. به دلم افتاده بود که بار آخر است...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
توصیه ای از شهید سجاد زبرجدی:
دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تااز حق منحرف نشود. شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهیددید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد😍
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
حیف بود حاج قاسم در بستر بميرد...
🔹دست نوشته مرحوم استاد «فاطمی نیا» در رثای شهید «حاج قاسم سلیمانی» پس از شهادت
#آیتالله_فاطمینیا
#حاجقاسم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸دوست شهید یعنی:🔸
🌷 وقتی با شهیدی دوست می شوی باید به او احترام بگذاری
عاشقش باشی اما حرمت نگه داری
و برای حرمت بین او خودت گناه نکنی
🌷دوست_شهید یعنی :
وقتی گناه در قلبت را می زند
یاد نگاهش بیوفتی و در را باز نکنی
🌷یعنی محرم اسرار قلبت
آن اسراری که هیچ کس نمیداند
بین خودت و خدا و دوست شهیدت باشد
امتحان کن ....زندگی ات زیباتر می شود ....
#شهید ابراهیم هادی
#شهیدانه🌿
🌙شبتون شهدایی 🌙
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📸 عجب خانههای زیبایی بودنخانههای خاکی شما؛ از همین خانه خاکی افلاکی شدید و ما در این خانههای چند طبقه دنیا اسیر نفس ماندهايم...
#مردان_خدا 🕊🕊🕊
🔸گاهی به ما بیچارگان گوشه چشمی نگاهی
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰شهید حبیب روزی طلب می گفت: حمید را دیدم در حالی که قبضه آر پی جی روی دوشش بود و به سمت تانک های عراقی ایستاده بود. آنقدر در همان حالت می ایستاد که تانک در نزدیکترین فاصله برد موشک برسد بعد شلیک می کرد تا گلوله به تن تانک بنشیند و عمل کند.
چندین بار که چنین کرد و نشست تا موشک را در قبضه بگذارد، گفتم: حمید، نیاز نیست انقدر بایستی، تو را می زنن، سریع بزن و بشین!
با خنده گفت: نه، این موشک ها بیت المال است، نباید به هدر برود!
برای اینکه راز این شجاعت را بفهمم، گفتم: پس من وقت شلیک کمرت را می گیرم، تو بزن!
به هر ترتیب راضی اش کردم. وقتی بار دیگر ایستاد، کنارش نشستم و کمرش را گرفتم. در میان صدای شلیک متاوب تیربارهای تانک و شلیک های آرپی جی و گلوله تانک، دیدم حمید در حال خواندن ذکری است. خودم را نزدیکتر کردم که بشنوم. دیدم همان طور که تمام قامت در برابر تانک های عراقی و گلوله های گداخته ایستاده است در حال قرائت ذکر های دعای جوش کبیر است!
تانک که به تیر رس آر پی جی اش رسید شلیک کرد.
#شهیدحمید صالحی جوان
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_هشتم*
برکه هایی از نفت در محوطه پالایشگاه پدید آمده بود و یک جرقه از ماسوره ها کافی بود تا کل پالایشگاه به هوا برود.بلکه جنگل واره های اطراف هم زغال شود بالاخره ابراز ناتوانی کردند رئیس پالایشگاه موضوع را با بچههای سپاه در میان گذاشت و آنها قبول کردند.
سید شمسالدین غازی اسماعیل شیخ زاده و مهدی طاهری کسانی بودند که برای این ماموریت اعلام آمادگی کردند. وقتی به پالایشگاه رسیدند هنوز بچههای نیروی هوایی آنجا بودند وسایلشان را خواستند که امتناع کردند. خودشان هم هیچ دست افزاری همراه نداشتند اطراف را نگاه کردند کارگر لوله کشی در محوطه مشغول بود جعبه ابزاری با خود داشت چند تا از آچار هایش را قرض گرفتند.
به خاطر ارتفاع پایین پرواز هیچ کدام از بمب ها منفجر نشده بود .گروه تخریب دستور تخلیه پالایشگاه را داد وقتی کارکنان محیط را ترک کردند به جستجوی بمب ها پرداختند.
۱۲ بام را پیدا کردند بیرون آوردن و به پادگان قدس که چند کیلومتر از پالایشگاه فاصله داشت بردند. اول قسمت عقب بمب را باز کردند بعد با آچار لوله کشی قسمت جلوی بمب یعنی ماسوره را از بدنه جدا کردند و بعد از آن به سراغ دو بمب دیگر آمدند که ظاهراً گم شده بود. یکی از آنها در جاده آسفالت فرود آمده بود قسمتی از آن بیرون بود و ماشین ها از روی آن رد می شدند و بمب دیگر به طور حتم باید درون اتاق کنترل خورده باشد اما خنثی کردن این دو بمب در روز خطرات بیشتری را در پی داشت بنابراین تصمیم گرفته شد که این عملیات در شب ادامه پیدا کند.
ساعت ۱۱ شب بود. در پادگان قدس خورده بود بعد از استراحت به طرف پالایشگاه حرکت کرد. نرم نرم آسفالت کنار بام برداشته شد و خنثی شد. بدون اینکه متوجه شده باشند دو ساعت از شروع عملیات گذشته بود به سراغ اتاق کنترل آمدن در کف بتنی فرو رفته بود .بچه های ارتش پیشنهاد داده بودند اتاق را منفجر کنند اما عاقبت این کار معلوم نبود. بنابراین شروع به کندن کف بتنی اتاق کردند. دو ساعت طول کشید تا اطراف آن را خالی کردند. یک ضربه اشتباه و حساب نشده میتوانست سکوت شب را با انفجار مهیبی آشوب درختستان های اطراف را شعلهور کند. سرانجام بمب به کمک جرثقیل از خاک بیرون کشیده شد.
فردا صبح بچه های نیروی هوایی که دو ماسوره هدیه گرفته بودند ناباور و شگفت زده از آموزشهای ویژه گروه تخریب سپاه سراغ میگرفتند و تعجب شان بیش تر شد وقتی دست راست شیخ زاده را مصنوعی یافتند. اما گروه تخریب و سپاه جانباز دیگری نیز داشت.
شمس الدین غازی به خاطر جراحت شیمیایی در سال های زیبا و خونین جنگ در سال ۷۴ غزل شهادت را خواند.
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻امام گفت تا قیامت تربت پاک شهدا دارالشفای عاشقان و عارفان و آزادی خواهان هست...
#شهدا دریابید ما را....
🍃🌷🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫
🌷یکی از این بسیجی هاي کم سن و سال به اسم غلامعلی خیلی شیطنت میکرد. مدام به من گیر می داد که آقاي صحراگرد پس کی میریم خط!
یک روز وقتی داشت همین را به من میگفت، عبدالقادر فرمانده گردان از راه رسید. گفت: این بَچکو، چی ایخا؟
- حاجی دیونم کرده، همش داد می زنه می گه پس کی می ریم خط!
- خب ببرش خط؟
- الان که عملیات نیست، چه جور ببرش خط؟
خندید و گفت: کاری نداره، با گچ روز زمین یه خط بکش، بعد هم بفرستش بره خط!
روز بعد، بعد از نماز صبح گروهان را به خط کردم، گفتم همه تجهیزات را ببندید، اسلحه ها را هم بردارید که می خواهیم برویم خط. به سمت تپه ای رفتیم. با تجهیزات ساعتی آنها را راه بردم. به پشت تپه که رسیدیم، به خطی که قبلاً با گچ روي زمین کشیده بودم اشاره کردم و گفتم: این هم خط که منتظرش بودید، هر که می خواد بزنه به خط، بسم الله! همه با شادی زدند به خط و از خط عبور کردند. دیگه غلامعلی هوس به خط رفتن نکرد...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #سیره_شهدا | #فروتنی
🔻از طرف راديو و تلويزيون آمده بودند؛ می خواستند با بروجردی درباره عملياتی که چند روز قبل انجام شده بود، مصاحبه کنند. سه چهار نفر بودند که يکی از آنها فيلمبرداری می کرد. آنها را راهنمايی کرديم به دفتر بروجردی.
بروجردی تا فهميد از راديو و تلويزيون آمده اند، گفت: «اين جا نياوريدشان؛ ببريد پيش بچه های ديگر؛ من خيلی کار دارم!»
💠گفتم: «برادر بروجردی! زياد وقت شما را نمی گيرند. می خواهند درباره عمليات دو سه روز پيش سوال کنند، بعد هم چند دقيقه فيلمبرداری …» تا فهميد فيلمبردار هم آمده و می خواهد فيلمبرداری کنند، زير بار نرفت و اخمهايش را درهم کرد و طوری قيافه گرفت که فهميدم به هيچ وجه راضی به اين کار نخواهد شد و اصرار ما بی نتيجه است. نااميد شده بودم و می خواستم از دفتر خارج شوم که گفت: «بگو بروند با آن بسيجی که خودش جنگيده صحبت کنند، با آن فرمانده گروهان؛ بگو بروند با فرمانده تيپ که عمل کرده صحبت کنند. از اينها سوال کنند. اينها عمل کردند و زحمت کشيدند؛ ما که کاری نکرديم …» سپس سرش را پايين انداخت و سرگرم کارش شد.
🌷شهید محمد بروجردی🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
~•°|⚡️🌼|°•~
#شـــᏪــیدانہ 🧔🏻🌿••
انقدرسینـہمیزد
بھشگفتمڪمخودتواذیتڪن..!
مےگفـت:
اینسینہنمےسوزه..
موقعشھادتهمہجاشترڪشبود
جزسینہاش••シ!'
شھیدحمیدسیاهڪالےمرادۍ••🍂
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨🚨 #اطلاعیه 🚨🚨
#مسابقه_ملی کتابخوانی سردار بی سر
بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید حاج عبدالله اسکندری
🔹🔹🔹🔹🔹
#شرایط مسابقه👇
مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب #این رجبیون برگزار می گردد
۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه میگردد
♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) و از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz/12177
۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید 🔻
https://formaloo.com/j7ml1
⭕️مهلت شرکت در مسابقه تااول خرداد سالروز شهادت این شهید بزرگوار می باشد ⭕️
شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️
۳. به لطف الهی به 8 نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه پلاک طلا (پارسيان )هدیه داده میشود🎁🚨
🔹🔸🔹🔸🔹
#هییت_شهداےگمنام شیراز
🔰هوشنگ فرد شجاعی بود که رشادت زیادی در شناسایی ها از خود نشان می داد. در عین حال فردی ساکت و آرام بود و کمتر از خودش حرفی می زد . با این که مدت ها همرزم بودیم اما نمی دانستیم که یکی از برادرانش شهید شده است و برادران دیگرش نیز در جبهه هستند.
🔰او حتی به ما نگفت که دانشگاه قبول شده و آن را رها کرده و به جبهه آمده است، یا اینکه قبلا مجروح شده و هنوز تیری در پایش است.
بعدها جریان مجروح شدنش را شنیدم؛ در تنگ چزابه در حالی که تیرباری را به گردن آویخته بود به دل دشمن می زند و پس از آن که آن ها را تار و مار می کند ، خود از ناحیه ی ران مجروح می شود. جالب این که با وجود این ناراحتی در مسابقه ی دو استقامت که در لشکر برگزار شده بود ، شرکت کرد و نفر اول شد.
#شهید هوشنگ کوهی
#شهدای_فاﺭﺱ
#ایامﺷﻬﺎﺩﺕ
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_نهم*
اسمش در حیاط مدرسه پیچید .برای لحظاتی توپ از حرکت ایستاد .نگاهش را متوجه بلندگو کرد که بالای سردفتر رو به حیاط نصب شده بود .شاید هم به پنجره نگاه میکرد. منتظر ماند تا یکبار دیگر بلندگو صدایش بزنند میخواست مطمئن شود .همچنان زل زده دقت می کرد که حرکات دست ناظم متوجه اش کرد .توپ را به آرامی پاس داد و به طرف دفتر مدرسه دوید. سایه تابلو تا نیمه حیاط فرش شده بود. تابلوی بلندی که روی آن نوشته شده بود مدرسه راهنمایی اقلیدس.
فکر های مختلفی به سراغش آمد .دانش آموز زرنگ و منضبطی بود لااقل میدانست نمی تواند مربوط به درسش باشد .قدم هایش کنده شد انگشت سبابه اش را روی لبش فشرد.
چیزی به ذهنش نرسید. دلش بدون دلیل پایین ریخت. حالت خوبی نداشت .میخواست استفراغ کند نفسش تا حلقوم بالا آمده بود. نوک انگشتانش را روی شقیقه اش کشید ذره های ریز شن و نمک زیر دستش زیر شد.
حالا به دفتر رسیده بود و سنگین شد نازم پشت در ایستاده بود ظاهرا آرام به نظر میرسید به طرف در برگشت نگاهش با همیشه فرق میکرد از شلاق سیاهش خبری نبود. سعی میکرد ادای انسانهای مهربان را دربیاورد .شاید هم احساس ترحمی واقعی در چشم هایش بود. چیزی که هیچ یک از دانش آموزان لااقل بچه های تنبل شلخته در نگاهش سراغ نداشتند این بار واقعا متفاوت بود.
_«آفرین پسرم شما واقعاً دانشآموز قابل احترامی هستید. درس و اخلاقتان نمونه است. مثل اینکه فوتبال را خوب بلدی .آفرین .آدم از دانش آموزی اینجوری لذت می برد .اصلاً بچه هایی مثل شما آبروی مدرسه هستند از همه مهمتر اینکه اعصاب یکی مثل من از دستشان راحت است»
نگاهش را دوباره در حیاط تاب داد گره کراوات را جابجا کرد .نفسی کشید .مثل اینکه از گفتن چیزی طفره میرود، دنبال سرنخ کلام میگشت.
_اجازه آقا با ما کاری داشتید که صدا زدید.؟!
زیر چشمی نگاهی کرد و با سبیل های پرپشتش و رفت.
_بابات چه کاره است؟!
_ارتشی آقا!
_برادر بزرگتر داری؟!
_آره آقا..
فکر های مختلفی در ذهنش تاب خورد. ماجرای تصادف، جاده خاکی سمیرم ،شکستن آینه جلوی سمت چپ، ناخوشی مایوس کننده پدر، یک ماه ملاقات و درمان هر روزه..
#ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻وقتی که در لباس احرام هنوز یاد شهدا هستی... با این ستاره ها میشود راه را پیدا کرد
🌱🌷🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫
🌷منطقه عملیات کربلای 4 آب گرفته و نم بود. عبدالقادر پرحرارت می دوید تا آخرین همانگی های گردان را انجام دهد. گردان قمر بنی هاشم آماده بود تا شب بعد از خط شکنی گردانهای غواص وارد منطقه شود.
در این التهاب عملیات، وقت نماز مغرب شد. دیدم عبدالقادر یک پتو انداخته روي زمین خیس و مشغول نماز است. در این مدت آشنایی ندیده بودم نماز اول وقتش به تأخیر بیافتد. منتظر شدم سلام نماز را بدهد. نمازش که تمام شد. گفت: به بچه ها بگو، هر جور که می تونن همین جا نمازشون را بخونن، شاید دیگه فرصت نشه..
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #پیام_فرمانده | #یاد_شهیدان
🔻امامخامنهای:
آنجایی که یاد شهادت، یاد و ذکر شهیدان،
تمجید از عظمت شهیدان وجود دارد، هر انسانی، هر دلی احساس عظمت و استغنای
از غیر خدا میکند.
۱۳۹۰/۱۲/۱۰
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75