🌷🕊🍃
گـــذشتی از روزهای خوش ِ #جوانی_ات !
#دعا کن برایم ...
تا این #جوانی ، مرا به بازی نگیرد ...
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰شب عروسی عبدالعلی بود. اصلاً نگذاشت به دست و پایش حنا بگذارند، می گفت: «در این زمان که هر روز شهیدی با خون خود حنا می گذارد، حنا گذاشتن در عروسی ضرورتی ندارد.»
🔰وقتی مراسم تمام شد، ایستاد به نماز.
نمازش که تمام شد صدای در خانه بلند شد. در را باز کردم مردی بود که با نگرانی می گفت، خانمش مشکل ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﺷﺪﻳﺪ پیدا کرده، گفتم: «آقا امشب شب عروسی عبدالعلیِ، بعید است بیایند!»
جریان رابه عبدالعلی گفتم، فوراً لباس پوشید و گفت: «اینجا که جای تعلل نیست!»
رفت مشکل آن بنده خدا را حل کرد و برگشت.
🔰 یکی از اتاق های خانه بود که هیچ وقت در آن نمی خوابید، اتفاقاً حجله عروسی را هم در همان اتاق بسته بودند. می گفت: « وقتی در این اتاق می خوابم صدای در را نمی شنوم. ممکن است بیماری در خانه را بزند و من صدای در را نشنوم!»
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﻌﻠﻲ_ﻋﺎﻣﺮﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_سی_و_یکم
مرتضی از خواب می پرد راننده جیب نیشخندی میزند.
_صحت خواب عمو.
_سلامت باشی عمو چرا بیدارم نکردی؟
_خسته بودین خواستم بیدارت کنم. چیزی نیست الان میرسیم.
کلیپ عراقی با دو سرنشین می پیچد از خم خاکریزی که باید آن سویش ترمز کند و فرمانده گردان پیاده شود تا در شب عملیات غرق شود.
_به سلامت.
دستی تکان بدهد بوق زنان راهش را بگیرد به آخر میدان. مرتضی هم باید همین جور که از کنار سنگرهای کیسه شنی میگذرد به درون سنگر زیرزمینی خود به زد و یک راست برود سراغ نقشه منطقه آنجا را آب انداخته اند.
اوضاع قاراشمیش است. یک نهر آب که اگر بتوان به سلامت عبور کرد. حوصله از نیست و باید رهایش کند گوش های دراز بکشد که نور این باشد و خواب ببیند. چرا تمام نمیشود خوابم؟بیمار را بیدار نمی کند؟بچه ها من اینجام.بیایید آن طرف عراقیها آب ریخته اند توی صحرا.
بچه های لشکر از عملیات کربلای ۴ تا حالا در آن جزیره لعنتی ماندهاند! کی مرده؟! کی زنده؟! چرا یکی مرا بیدار نمی کند.
و بعد با همه سنگینی تجهیزات تا چهار صبح کوهپیمایی کردیم. بالای کوه خط مرزی ایران و عراق رسیده بودیم. سردی می آید در شیار کوه حرف ها آب شده به راه افتاده اند. بیایید والفجر۲ همین دوروبر هاست. همین جا که آب سرد توی دست ها نمی گنجد. همینقدر که بی خوابی لعنتی بپرد از کله های مان کافیست. وضو بگیرید بچه ها بیایید.
چشمها را روی هم گذاشتیم و بعد بساط صبحانه پهن بود. بعضی ها جیره های شان را می گذاشتند وسط.«باهم بخوریم شما جیره تان را بزارید برای بعد»
تا ظهر در چرت و بیداری گذراندیم بعد از نماز و ناهار منتظر عصر بودیم که به راه بزنیم و تا آن موقع مجبور بودیم بعضی از بومی های دهات های نزدیک را که در رفت و آمد بودند محض احتیاط پیش خود نگه داریم تا عملیات لو نرود.
ولی محمدی ملافه آورده بود و می گفت اگر بچه ها زخمی شدند باند و پانسمان کم آوردیم بیچیز نمی مانیم.
شهید طیبی وقت رفتن به پایین تپه پر کردن قمقمه اش به زور قمقمه بچه ها را می گرفت تا آب کند. هوا تاریک شد. ده ها و رکوع ها تمام شد. حالا دیگر بیسیم های دسته ها و گروهانها روشن شد. ساعت های نه بود که راه افتادیم. محل عبور بعضیها از بالای پایگاه های کوچک دشمن بود. ولی انگار این ها قدرت خدا کور شده بودند. ساعت ۳ نیمه شب به نزدیکی هدف ها فرماندهی گردان در بیسیم دستور عملیات را به گروهان دو داد. دقایقی بعد بر لبها شکر خدا به خاطر پیروزی می گذشت.
الله اکبر بچههای ما( گروهان ۱ )بلند شد وقتی حرکت کردیم. چند تا از بچه های گروهان سه که راه را گم کرده بودند به همان بر خوردند. با راهنمایی شهید چوپان به اتفاق آنها به بالا رفتیم. چون گروهان ۳ باید در جای دیگر عمل می کرد آن بچه ها با صحبت شهید چوپان به پایین تپه آمدند. من هم با آنها رفتم.از شهید چوپان جلو افتادیم. او به بالا برگشت به حالا من با آن بچهها به قسمت دیگر از منطقه عملیاتی رفته بودیم. دعای مکرر و بدون مکث تیربار به گوش می رسید و چند تا از بچه ها پرواز کردند. فرمانده گردان پشت بیسیم داد میزد که یک تیربار بیشتر نیست باید خاموش شود.همه بسیج شدند. آرپی جی زن ها از دو طرف پشت سر هم شلیک می کردند ولی فایده نداشت تا اینکه تیربارچی با چند تیر کلاش از پا در آمد. جلو رفتیم یکی از بچهها نارنجک را انداخت داخل یک سنگر عراقی. بعد از عمل کردن من رفتم داخل آن. دهانم از تعجب باز ماند. سنگر پر از مهمات بود ولی فقط نارنجک عمل کرده بود!!!
یک ضد هوایی چهار لول هم در آن بود که از آن استفاده کردیم و چندتا آیفا در جاده را از کار انداختیم. بعد به طرف فرماندهی گردان به راه افتادیم و با شهید جاویدی شروع کردیم به پاکسازی سنگرهای عراقی..
شهید جاویدی؟!! مگر من شهید شده ام؟!! آیا خوابم بیدارم پس چرا یکی مرا بیدار نمی کند پس اینها چیست که میبینم...؟!
روی یکی از سنگر ها چهار تا عراقی بودند که صدای دخیل یا خمینی شان بالا رفت. ما جزء کردهای عراقی هستیم و زمانی که شما عملیات را شروع کردید به طرفتان تیراندازی نکردیم و منتظر بودیم خودمان را تسلیم کنیم. یک عراقی دیگر هم در سنگر دیگری تا آخرین لحظه مقاومت کرد و وقتی به اسارت درآمد از رفتار بچه ها تعجب کرد. انگار اصلا توقع زنده ماندن نداشت.
.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
اشکهای فرزند #شهید اغتشاشات سلمان امیر احمدی
در مراسم تشییع پیکر پدر....😭
خیلی سخت و درداور هست....😭
چه خون هایی که مظلومانه به زمین ریخت و چه بچه هایی که یتیم شدند 😔
😭چقدر سخت است یتیمی 😭
🔹هدیه به ارواح مطهرشهدا اخیر و شهیدسلمان امیراحمدی
#صلوات🥀
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینیم در خط مقدم نبرد با دشمن این رزمنده با چه آرامشی صحبت میکند و
🎙بشنویم صدای دلنشین شهید آوینی را که این صحنه را چگونه روایت میکند
خدا، از آرامش و توکل شهدا به ما عطا کند 🤲
#شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
#جنگ_به_روایت_تصویر_رزمندگان_
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀بسم رب الحسین علیه السلام🥀
✍فرازی از وصــیت نامه شهید حامد کوچک زاده......
✨باور ڪنید ڪه در جنگے تمام عیار واقع شده ایم ...
✨امروز دشمن بہ خصوصے ترین مڪانها نفوذ ڪرده و بنیان خانواده ڪه یڪی از اساسےترین ارگان هاےجامعه است را از هم مے پاشد. و چگونہ است ڪه ما نسبت به این مسائل بے تفاوتیم.
✨ ولله قسم اگہ یڪے از ما بہ اینجا بی تفاوتے برسد ... یعنے دشمن بہ او تیر خلاص زده است.
بےتفاوتے یعنے هرڪس بہ فڪر خور وخواب وشهوت باشد ولاغیر...
✨بےتفاوتے یعنے نسبت بہ دغدغه هاے ولے_زمان نائب_بر_حق_امام_زمان
شنونده باشیم و هیچ اقدامی نڪنیم.
✨بے تفاوتے یعنے سڪوت در برابر قتل و عام و غارت مسلمانانر... یعنے سڪوت در برابر از بین بردن اسلام.
🔰وصیت من این است ڪه اجازه ندید بے تفاوتے و بے خیالے در برابر دشمن استڪبار در جامعه عادے شود.
شادی روح شهدا ،شهیدحامدکوچک زاده صلوات🌹
🌹🍃🌹🍃
امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است... بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها میمانند.
فرازی از وصیت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی
#ایران
#فتنه
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃
.
تــو،
خوب ترین اتفاق ممکنی✨
وقتی که ،
اول صبح در یادم می افتی....❣
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سیره_شهدا
🌷کنار سفره نشسته بودیم. توی ظرف جلو مرتضی یک تکه گوشت بزرگ بود. چشمم به مرتضی بود، تا این گوشت را دید بلند شد و بیرون رفت. بعد از غذا رفتم توی خطش و گفتم چرا گوشت را نخوردی؟
گفت خیلی دلم کشید. توی دلم گفتم شاید یکی دیگر هم توی دلش این گوشت را خواست و چشمش روی آن باشد. رفتم بیرون تا هم نفس خودم را تنبیه کنم، هم اگر کسی آن را می خواهد بخورد.
🌱🌹🌱
#شهید مرتضی اقلیدی نژاد
#شهدای_فارس
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی*
#نویسنده_داریوش_مهبودی*
#قسمت_سی_و_دوم
آنجا پاکسازی شده بود بچه های مجروح خودمان هم روی دستمان بود یکیشون که خودش هم حال خوشی نداشت قمقمه آبی برداشت ببرد برای مجروح دیگری که تیر راست خورد توی قلبش.
بالای تپه روبرویمان عراقیها مستقیم مارا می کوبیدند. حدود ساعت ۵ بعد از ظهر با تیربار گرینوف بالاخره آنها را اسیر کردیم. چهل نفری بودند که کم کم هوا داشت تاریک میشد بچههای مجروح را از میان سنگ ها و نیمه درخت ها جمع کردیم و آوردیم داخل سنگر.
سنگر بچه های مجروح سقف نداشته قسمتی از آن را با پلیت و بقیه را خودمان با پتو ها پوشانده بودیم که آفتاب نزند داخل.
اما با وجودی که دشمن نزدیکیهای ما بود و مرتب خمپاره ۶۰ میزد کمترین آسیبی به بچه های مجروح نرسید. ساعت های ۷ و نیم صبح چند تا از بچه ها برای آوردن آب و وسایل دیگر رفتند پایین تپه. قرار شد بچه ها دو ساعت بخوابند دو ساعت نگهبانی بدهند . همینطور تا عصر زیر آتش عراقی ها بودیم. بی خوابی و تشنگی دیوانه مان کرده بود. قمقمه ها را وارونه می گرفتیم به طرف دهان و تکان میدادیم که شاید قطره آبی...
گفتم تا آخر تا کی باید این لعنتی ها را مثل طوق هم گردن خود بکشیم؟! توی این اوضاع و احوال خدایا چه باید کرد با چهل تا اسیر و اینهمه تلفات...
همینجور پیش برود اسیر ها از ما تعدادشان بیشتر میشود. اگر شورش کنند چه ؟!یعنی بکشیمشان؟! خدا را خوش میاد؟ مگر نه این که اسیر ما هستند !!ولی چاره چیست؟! چطور می توانیم نگهداری شان کنیم؟! آب خوردن برای خودمان هم نیست ولی ببین چطور نگاهمان می کنند!! عکس دخترش را بهم نشان داد گفت زینب بابا؟!
عراقی ها هلهله کنان بر سرمان شوریدند. ولی با همان فشنگ های کلش آنها را عقب راندیم. اوضاع خیلی بد بود و چه ها یا شهید شده بودند یا مجروح. نیروها کم شده بود در همین حین بی سیم خبر داد که حضرت امام گفتند سوره فتح بخوانید. سوره فتح بر روی لبان بچه ها جاری شد .نشسته، درازکش ،مجروح یا همینطور در حال راه رفتن...
ساعت های ۱۲ شب یکی از بچههای سپاه داراب به نام خادمی پیشنهاد دعای توسل داد. هنوز به توسل حضرت فاطمه زهرا سلام الله نرسیده بودیم که خمپاره یک متری خآدمی زمین آمد و صدای بلند و توسل جویانه او کناری هایش برای همیشه از پیش ما برد.
کتاب دعا گوشهای افتاد آنها را بلند کردیم و گذاشتیم گوش های داشتیم دیوانه می شدیم .کتاب دعا را برداشتیم تکه تکه شده بود و خون لخته بسته بود. کتاب دیگری پیدا کردیم و بقیه را تا آخر خواندیم و غروب فرا رسید.
غروبی که حالا با این زخم ها و شهدا غمگین تر از همیشه می نمود. ولی بچه ها به هر حال مقاومت می کردند تا آنجا که یکی از فرماندهان عراقی به فرماندهان بالاتر بیسیم گزارش داده بود که روی تپه نیروهای مخصوصی از خمینی گذاشتند و گرفتن تپه غیر ممکن است . با تقسیم نگهبانها حراست از تپه را به عهده گرفتیم. خورشید بر چهره خاموش شهدای کنارمان می تابید و ما نباید می گریستیم. شهید چوپان و نمی توانست و میگفت همه رفتند و ما ماندیم و حالا بعد از این ها چطور.....
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️روایت شهادت ۳ شهید آشوبهای اخیر
🔹جزئیاتی درباره شهادت سه نفر از شهدای آشوبهای اخیر از زبان نوبخت، فعال فرهنگی
#شهدای_فتنه
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💌#خاطرات_شهدا
💙همسر شهید روایت میکند: حسینآقا مرد خاصّ و مؤمنی بود. پس از شهادتش به گوشی شهید پیامکی آمد که شما هزینهی فلان بچه را چندماه است که واریز نکردهاید! آن موقع بود که فهمیدیم حسین چند بچّهیتیم را سرپرستی میکرده است. همچنین به کسانی که واقعا مشکل مالی داشتند، کمک میکرد.
❤️زمانی که پسرمان یکساله بود، در خانهای با یکی از شهدای دفاع مقدس زندگی میکردیم. حسینآقا کمک کرد که دخترشان جهیزیه بخرد و پسرش درس بخواند. حسینآقا طوری به همسایهها کمک میکرد که حتی من هم خبر نداشتم؛ همسایهها بعد از شهادتش گفتند که گویا به آنها نیز پول قرض میداده است.
🔵شهید مدافعحرم #حسین_رضایی
🍃🌷🍃🌷
روح بلندش قرین الطاف الہے
باذکرصلوات🥀
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75