⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️
🌹آن زمان وسایل ارتباطی با مردم بسیار کم بود به خصوص در شهرستان ها و روستاهای کوچک، برای اینکه ارتباط ما با مردم برقرار شود و بتوانیم پیام های انقلاب را به مردم به خصوص در روستاهای حاشیه سیدان برسانیم، سید عبدالرسول پیشنهاد داد شروع به دیوار نویسی و شعار نویسی کنیم. بودجه ای برای این کارها نداشتیم. خودش شعارها و پیام های انقلابی را گلچین می کرد، بعضاً با پول و هزینه خودش رنگ و برس تهیه می کرد، بعد هم با خط زیبایی که داشت روی محل هایی که انتخاب کرده بودیم می نوشت.
کم کم تمام دیوارهایی که می شد روی آنها تابلو کشید پر از شعارهای سیدرسول شد. بعد از سیدان همین کار را در روستاهای اطراف کرد. آن زمان این کار ساده سیدرسول اثر زیادی داشت نه تنها از جنبه تبلیغی، بلکه از جنبه زیبایی هم شهر را زیباتر کرده بود.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 شهید همت:
من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست میدارم.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢هر کی داره هوس خادمی #شهدا بسم الله ...
#فراخوان جذب خادم الشهدا
در زمینه های #تخصصی
🚨🚨به خادم شهدا، جهت عکاسی و فیلمبرداری نیاز فوری داریم ..
لطفا اگه کسی شرایط داره اطلاع بدهد
#هییت_شهداےگمنام_شیــراز
🌷🕊🍃
باخیالتان گاهےڪه نه،
🌤️هر روزنفسیتازه میڪنم..
دراینهوایی ڪه با دلِ من سازگار نیست"
#صبح_و_عاقبتون_شهدایی 🕊️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰ساعاتی تا آغاز عملیات قدس 3 باقی مانده بود. مثل همیشه دوربینی روی دوش و دوربینی در دست داشتم و از بچه ها فیلم و عکس می گرفتم.
یک لحظه علی جان را دیدم، بیسیم به دوش پیش من آمد و پس از احوال پرسی گفت: «جعفر یک عکس تکی قشنگ از من بگیر!»
دوربین را که آماده می کردم گفت: «احتمال برگشتم از این عملیات کم است، عکسی بگیر که بماند. »
گفتم: « این چه حرفیه! تو که تو عملیات های زیادی بود، سالم هم برگشتی! چطور اینقدر از شهادت خودت مطمئنی؟»
گفت: « این عملیات فرق می کند. »
با تمام تجهیزات و وسایل از او عکس تکی گرفتم. ساعتی بعد به آرزویش رسید و چهار سال بعد جنازه اش برگشت.
🌱🌷🌱
#شهید علی جان براتی
#شهدای_فارس
شهادت: 20/4/1364 – عملیات قدس 3
🌷🍃🌷🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی
#نویسنده_غلامرضا_کافی
#قسمت_هفتم
مادر همچنین در خاطر داشت که روزی فرزندش سراسیمه به خانه آمد و پیش از محاکمه گفت :که من کاری نکرده ام؛ اما اون پسر حرف زشت زد و باید تنبیه میشد. حالا اگر با مادرش یا هرکس دیگر دم در آمد موضوع این است. مادر به فراست دریافت که چیزی فراتر از این اتفاق افتاده است اما به روی خود نیاورد و منتظر ماند تا این که کسی دق الباب کرد .روی و رنگ زنی که پشت در بود نشان نمیداد بچه ای به سن و سال شمس داشته باشد .حالت او نیز از شکوه و گلایه خبر نمیداد .در که باز شد پیرزن دست بلقیس را در دست گرفت و دعا و سلام داد و زبان به عذرخواهی گذاشت که بچه ی من اشتباه کرده و عروس من بدتر. آنها نمیدانند که من زندگی را از خاندان شما دارم.
معلوم شد که این زن مادربزرگ پسرک طرف دعواست ،اما از قرار معلوم مادر پسرک یعنی عروس همین خانم عذرخواه در راه رسیدن شمس به خانه قدری گوش شمس را پیچانده است. ولی شمس چیزی نگفته و ادب به جا آورده است .بلقیس روی زن را بوسید و به خانه تعارف کرد اما همسایه داخل نیامد و ادامه داد که من سالها بچه دار نمیشدم نذر کردم و به امامزاده که جد شماست تضرع بردم از آقا، یعنی پدربزرگ شمس ورد یومیه گرفتم و گهواره ی پدر شمس را به خانه بردم تا حاجت روا شدم .اما عروس و نوه ی من از این احوالات بیخبرند شما به بزرگواری خود ببخشید .بلقیس هم در جواب گفت که دعوای بچگانه ست نیازی به دخالت بزرگترها نیست. پیرزن درآمد که ،صحیح این هم از بزرگواری شماست، اما عروس من نباید دست روی پسر،آقا بلند میکرد. ما مدیون این خانواده ایم مادر شمس به بدرقه ی زن نگاهی انداخت و غباری نازک از رنجش پسرکش بر دل احساس کرد. اما چه اهمیتی میتوانست داشته باشد وقتی او پسری مثل
شمس دارد با سلفی بدین حد صالح که مردم خود را مدیون آنان میدانند .غم و شادی آمیخته با هم در این مراوده و مکالمه ی سرپایی نگاه عروس آقا را به افقهای دورتر برد و دانه ی شکری در دلش کاشت .
با لبخندی از سر رضایت و غنجی ظریف در دل به خانه برگشت و دیری نپایید که پسر را در مدرسه راهنمایی بابک دید. جایی که کاردستیهای او هیجان زایدالوصفی به هم کلاسیها میداد .گویی دانش آموزان هفته ای یک بار منتظر کار جالبی از هم کلاسی خوش ذوق خود بودند که از دیدن کار دستیاش لذت ببرند و از او چیزی یاد بگیرند .هنوز غوغای بچه های مدرسه راهنمایی بابک به طاقواره های مدرسه نرسیده بود که در دبیرستان بیضاوی( شهید عبیدی امروز )ثبت نام کردند و هر یک سرنوشتی پیدا کردند بسیار دورتر از امیال و آرزوهای کودکانه ....
#ادامه_دارد
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میای مقتل شهدای گمنام؟
شهدا دعوتنامه می دهند...
ــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️
🌹نیروهای اعزامی در محوطه در حال خواندن زیارت عاشورا بودند. چراغ ها خاموش بود. همه سر در گریبان داشتند و صورتشان مشخص نبود. نمی دانم در آن تاریکی و جمعیت زیاد چطور سید رسول را پیدا کردم و بالای سرش رفتم. دست روی شانه اش گذاشتم. سر بلند کرد. صورتش از اشک خیس بود. از دیدن من جا خورد. اشاره کردم بیاید، با من نیامد.
بیرون سالن منتظر شدم. دعا تمام شد. سید رسول آمد. برافروخته بود. هنوز صورتش از اشک هایی که ریخته بود خیس بود. با عصبانیت و ناراحتی گفت: چرا آمدی دنبال من!
گفتم: سید رسول تو که می دانی مادر راضی نیست به جبهه بروی... الان منتظرت هست برگردی.
با دست به سینه ام زد و گفت: ولم کنید. من می خواهم به جبهه بروم. به مادر بگو من سید رسول را ندیدم... من باید بروم.
خواهش و التماس فایده نداشت. دست خالی به خانه برگشتم. به مادر گفتم شرمنده، زورم به سید رسول نرسید. ماند.
همه ناراحت بودیم. نیم ساعتی که گذشت. صدای زنگ خانه بلند شد. سید رسول بود. دست مادر را بوسید، مادر را راضی کرد و دوباره به مقر برگشت تا به جبهه برود.
حدود 40 روز در جبهه بود. حاج محمد تقی می گفت: سید رسول زیر آتش سنگین دشمن می گفت خدا کند زیر این آتش داغ مادرم دوتا نشود.
می گفت من خیلی دوست دارم شهید بشوم، اما می دانم مادرم با شهادت من خیلی غمگین می شود!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهدای غریب شیراز
🚨 اعضای محترم کانال با توجه به پیشنهادات برخی اعضا مبنی بر افزایش یا کاهش مطالب ارسالی در روز ، خوا
اعضای محترم کانال ⬆️⬆️
یه عنایتی
یه حرکتی ☺️
چرا مشارکت نمیکنید!!🧐
اینکه دیگه پول دادن نیست 🤨
💢ماجرای چشم انتظاری مادر شهید استان فارسی ....
🕊🌹مادر شهید حبیب الله حقیقی برای پیدا شدن پیکر فرزند شهیدش طی ۲۰ سال ۷۵۰ مرتبه به بنیاد شهید مراجعه کرد که تمام این مراجعات در بنیاد شهید به ثبت رسیده است.
شهید حبیب الله حقیقی متولد ۱۳۴۴ بوده و در تاریخ ۱۳۶۱ خبر شهادتش به خانواده میرسد که در واقع در هنگام شهادت ۱۷ ساله بوده است.
مادر این شهید والا مقام ۲۰ سال انتظار آمدنش را کشید. به گفته خانواده شهید حقیقی مادر این شهید ۲۰ سال درب منزل خود را باز گذاشت تا فرزندش برگردد.
مادر شهید حقیقی علاوه بر ۷۵۰ مرتبه مراجعه به بنیاد شهید ۹۸۰ مرتبه نیز سراغ فرزند خود را از تیپ المهدی (عج) گرفته است و سرانجام در سال ۱۳۸۱ دار فانی را وداع گفت.
پیکر شهید حقیقی در سال ۱۴۰۰ تفحص و در شهر مبارک آباد قیروکارزین دفن گردید
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید#حبیب_الله_حقیقی🕊🌹
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
✍فاطمیه ۱۴۰۰ قرار شد در مراسم هفتگی هییت شهدای گمنام ، در گلزار شهدای شیراز، شهید گمنامی بیاورند ... ...
ولی وقتی شهید را آورند دیدیم شهید بانام هست ...
#شهید حبیب الله حقیقی ..
بعضی ها گله کردند چرا شهید گمنام نیاوردید!!
...و چه مجلسی بود ..روضه های بی بی فاطمه( س)
🖤الان که ماجرای چشم انتظاری مادر شهید را میخوانیم، می بینیم واقعا چه حکمتی داشته😭
🚨ضمنا این شهید با توسل به حضرت زهرا (س) تفحص شده بود و در روز شهادت حضرت تشییع و دفن گردید
🌹 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی🌹
و عزاداری دهه اول ماه محرم الحرام🏴
💢و گرامیداشت شهدای عملیات قدس ۳
💢 با #روایتگری برادر حاج قاسم مهدوی
💢 #بامداحی: کربلایی مهدی کبیری نژاد
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۲۹ تيرماه / از ساعت ۱۷
🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🥀سوغات #شهدا براے
سالارشهیدان
پارهپارههاےبدنشان بود
👌حالا....
ما چه داریم براے
پیش کشے به #سیدالشهدا؟؟
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰بعد از شهادتش پسری پیش ما آمد و تعریف کرد: مدتی بود به مدرسه نمی رفتم. یک روز مجید به دیدن من آمد و با لحنی دلسوزانه علت اینکه به مدرسه نمی روم را پرسید.
برایش توضیح دادم که به علت نداشتن لباس مناسب و فقر و نداری برای تهیه لباس، نتوانستم به مدرسه بروم.
رفت. ساعتی بعد آمد و گفت: با من بیا!
من را به بازار برد و برایم لباسی تهیه کرد.من هم روز بعد به مدرسه برگشتم.
بعد ها فهمیدم، خودش هم آن روز پول نداشته و این پول را قرض گرفته بود که با کار کردن، قرضش را پس داده است.
🌹🌱🌷🌱🌹
#شهید مجید مرادی
شهدای فارس
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتشار تصاویر کمتر دیدهشده از لحظات نفسگیر عملیات رمضان به مناسبت سالروز این عملیات در تیر ۱۳۶۱..
#سالگردعملیات_رمضان گرامی باد
🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
بلافاصله نگاهم به سر آقاابراهیم افتاد...
قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود..
مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید!
با تعجب گفتم: داش ابرام سرت چی شده؟
دستی به سرش کشید.
با دهانی که به سختی باز می شد گفت:
می دانی چرا گلوله جُرأت نکرد وارد سرم بشود؟
گفتم چرا؟
ابراهیم لبخندی زد و گفت:
گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود، چون پیشانی بند "یامهدی" به سرم بسته بودم...
#شهید_ابراهیم_هادی
📙سلام بر ابراهیم۲
🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️
🌹به سیدان آمده بود. گفت پسرخاله چند خانوار فقیر و مستحق می شناسی! گفتم: بله. گفت: بریم خانه هاشون را به من نشان بده!
گفتم: سید رسول یه وقت کاری نکنی شرمنده بشن، این ها خانواده های با آبرویی هستند!
گفت: خیالت راحت.
با هم در شهر سیدان قدم زدیم. هر خانه ای را که می دانستم فقیر هستند به سید رسول با اشاره نشان می دادم. کارمان تمام شد. به شیراز برگشت. با مقداری آذوغه از حبوبات و روغن و برنج و ... برگشت. در یکی از اتاق های مسجد که شیشه هایش رنگ شده بود، با کمک هم بسته بندی کردیم. هوا تاریک شد. با یک چفیه سر و صورتش را پوشاند که کسی او را نشناسد. بسته ها را بر می داشت می رفت. دنبالش رفتم. دیدم بسته ها را جلوی درب همان منازل می گذارد، آرام در می زند و در تاریکی کوچه پنهان می شود...
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥توصیههای مهم شهیدسلیمانی به مداحان اهلبیت. قابل توجه همه ی مداحان به ویژه مداحان جوان
🏴در آستانه ماه محرم ..
🌱🌷🌱🌷🌱
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭ_وسلامتی_ﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
🏴🏴🏴🏴
حضـرت رسـول (ص) :
قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این قرض را خـداوند سبحــان ادا مى کند)
🌷🏴🌹🏴🌷
ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، #قربانے و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ #اﻣﺮﻓـﺮﺝ منجے موعــود، در روزاول ماه محرم الحرام (چهارشنبه ۲۸ تیرماه )ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋
شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد✋
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
6037997950252222بــنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام (با زدن روی شماره کپی کنید) 🔺🔺🔺🔺🔺 هییت شهداے گمنام شـــیراز مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز 🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃
حاجی، چجوری نوکری کردی برا ارباب ،که هروقت به بند -سلام بر اصحاب حسین علیه السلام- میرسم؛اسم تو ،توی سرم تکرار میشه!
#حاج_قاسم💔
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#سیره_شهدا
🔰اوایل انقلاب بود. روزی به مجید گفتم پایم درد می کند و برایم دشوار است هر روز از روستا تا شهر پیاده بیایم، سریع کلید موتورش را به من داد گفت: «من فعلاً به آن نیازی ندارم. دست شما باشد»
🔰از روی سند ازدواج به مجید فرشی داده بودند، آن را به مستحقی بخشید و برای خانواده اش یک موکت ساده سبز رنگ خرید. آنچنان با زبان شیرینش از این موکت تعریف می کرد گویی روی فرشی بهشتی نشسته است.
🔰تازه پای تلوزیون به خانه ما باز شده بود که آن را برد و به خانواده ای که فرزندان زیادی داشتند بخشید!
🔰حقوق عیدی اش را به یک کارگر شهردار بخشید بی آنکه عید آن سال خود یک ریال هم در خانه داشته باشد.
🔰سال تحصیلی که شروع می شد کلی پوشاک و لوازم تحریر تهیه می کرد و به بچه های مستحق می رساند.
🔰به خانه یکی از دوستان مجید در لارستان رفته بودیم. پدر خانواده فوت شده بود. روزی مجید دختر آنها را که دانش آموز بود به بازار برد و برایش مانتو، مقنعه و کیف خرید. وقتی می خواستیم به مرودشت برگردیم، کرایه برگشت نداشتیم. اعتراض مرا که دید گفت: « غصه نخور خدا می رساند.» از یکی از دوستانش به اندازه کرایه برگشت قرض کرد.
🔰صبح ها که بلند می شدیم، می دیدم تمام ظرف ها شسته و پوتین ها هم مرتب و واکس زده پشت در سنگر است. نفهمیدیم کار کی است تا زمانی که مجید شهید شد.
#شهید مجید رشیدی کوچی
#شهدای_فارس
#شهادت:20/4/1364 – عین منصور دهلران، عملیات قدس 3
🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی
#نویسنده_غلامرضا_کافی
#قسمت_هشتم
🎙️به روایت فرشته غازی
من روحم خبر نداشت اصلاً به عقلم هم خطور نمی کرد که چاشنی و ساچمه و دینامیت و فتیله ها توی کیف بچه باشد! زرنگی کرد و کیف را خودش برداشت, اگر من بر میداشتم از سنگین بودنش میفهمیدم .این بود که اضطراب نداشتم و خیلی راحت گذاشتمش جلوی مأمورها.
رفتارها ،کارها وحرکات و قیافه اش این قدر جالب و جذاب بود که دوست داشتیم باهامون باشد .من هم دنبال بهانه ای میگشتم تا چند ساعتی با شمس باشم. مریضی بچه ی چهارمم، محمد صادق که صورتش به دلیل حساسیت جوش زده بود بهانه ی خوبی بود تا او را همراه کنم و به شیراز برویم برای دوا و دکتر .
او هم به خوبی استقبال کرد و چیزی فراتر از خوش فرمانی ،همیشه دلیل این همراهی بود که من نمی دانستم. سال ۱۳۵۷ ،بود تازه زمزمه هایی از آشوب و اعتراض مردم به گوش میرسید و در شهرهای بزرگ از جمله شیراز حرکات انقلابی مشاهده میشد و شمس با تعدادی از پسرهای اقوام و برادر دیگرم عبد الخالق گهگاه بی خبر یا با اطلاع به شیراز میآمد و در برنامه های انقلابی شرکت میکرد .در این سفر هم یکی از آنها با ما همراه بود که جلو نشست .در آن روزگار سواری در سپیدان پیدا نمیشد .خیلی تعدادشان کم بود .یک نفر« برغونی »بود که سواری داشت و نفری چهارتومان میگرفت و میبرد شیراز.
دو نفر جلو نشستند ما هم نشستیم عقب. به پاسگاه دالین که رسیدیم جلومان را گرفتند و یکی یکی از ماشین پیاده مان کردند .ژاندارمها هیکلی و مخوف ،بودند. اگر یک انگشت به ما میزدند ده تا کله ملاغ میرفتیم. اول از همه رفتند سراغ کیف بچه. من هم از همه جا بی خبر گذاشتمش جلوشان. غافل از این که همه چیز توی همین کیف کوچک است؛ فتیله های انفجاری، ساچمه ،دینامیت و..... یارو با آستینهای ورزده و کلاه لبه دار با کلتی که از فانوسقه اش آویزان بود، با هیکل گنده ی چرموک آمد طرف کیف و از روی سر کیف شیشه شیر بچه را برداشت و سر کشید و نشان داد که دارد از آن میخورد و بعد زد زیر خنده و به دوستان دیگرش هم تعارف کرد .دستی هم در کیف برد و وسایل آن را چند بار زیر و رو کرد ... گفتم بچه ام سوخته نگاه کن صورتش سوخته دارم میبرمش دکتر.
#ادامه_دارد
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ آداب ورود به ماه #محرم
🏴آماده وارد به محرم ارباب بشویم...
🏴🏴🏴🏴🏴
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️
🌹گاهی در کوچه های سیدان یا روستاهای اطراف با ماشین می گشتیم و پشت بلندگو اعلام جمع آوری کمک های مردمی برای جبهه می کردیم. مردم هم پای کار بودند و همیشه با هرچه داشتند کمک می کردند. یک روز ساعت دو عصر بود. ماشین را حرکت دادیم. تا صدای بلندگو بلند شد که کمک های مردمی...
سید رسول سر رسید و گفت: خاموش کنید... خاموش کنید.
- چرا، امروز باید این بار را تکمیل کنیم و بفرستیم؟
- این وقت روز مردم درحال استراحت هستند، شما با این صدا باعث آزار مردم می شوید. اگر کسی بخواهد کمکی بکند یا طرفدار شما و انقلاب باشند با این مردم آزاری ممکن است زده شود و از شما رو بگرداند.
با مهربانی گفت: برادر، جوری با مردم برخورد کنید که همیشه جاذبه باشید و باعث دفع مردم از انقلاب نشوید!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
تحویل سال
به وقتِ مُحَرّم است
حَوّل قلـُوبَنا
بِبُکاءِ عَلَی الحُسَین
#یااهلالعالمقُتِلَالحسینُبکربلاعطشانا💔😭
🏴🏴🏴🏴
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
شهدای غریب شیراز
#قربانےاول_ماه_قمرے #ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭ_وسلامتی_ﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ ) #ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا 🏴🏴🏴🏴 حضـرت رسـول
🚨صدقه اول ماه فراموش نشود ...
مخصوصا ماه محرم ..
نیت کنیم جهت تسلی دل امام زمان عج و سلامتی و ظهور حضرت
💔🕊
کشتی نوح،
نشد منتظر هیچ کسی
این حسین است
که با خود همه را خواهد برد.
- اللهم ارزقنا شفاعة الحسین -
#صبحتون_حسینی
#عاقیتتون_شهدایی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰محمد حسین از همان روز های اول اعزام حال و هوای عجیبی داشت. علاقه زیادی به ذکر مصیبت اهل بیت(ع) خصوصأ سالار شهیدان، #حسین بن علی(ع) داشت. با اینکه مداح نبود ولی بین نماز و یا در مراسم دعای صبح که زیارت عاشورا برگزار می شد، بی مقدمه شروع به #مداحی می کرد و حال و هوای همه را منقلب می کرد.
🔰چیز عجیبی که در وجود محمد حسین بروز کرد، این بود که هر چه ما به ایام اعزام به اهواز و منطقه نزدیک می شدیم، لکنت زبان پیدا کرده و رفته رفته قدرت تکلم ایشان تحلیل رفته و تا شب ورود به منطقه چزابه به حدی کم شد که حتی قادر به ادای کوچکترین کلمه ای هم نبود!
🔰محمد حسین با همان زبانی که دیگر کلمات را درست ادا نمی کرد، از شهادت و نحوی شهادت خودش به ما خبر می داد
و محمد حسین همان طور که خودش پیش بینی کرده شهید شد ...
#شهید محمد حسین بهاری خوب
#شهدای فارس
🌱🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_دهم
این هم داداشمه که همراهم شده. همان طور که تا نیمه داخل ماشین خم بود و تجسس میکرد غرولند میکرد که دهاتیها خوشی زده زیر دلشان علیه شخص اول مملکت حرف میزنند. آخ که اگر به چنگ من بیفتند پوست از سرشان میکنم ،توش کاه میکنم .
در همین حال متوجه شمس شدم که نگاه از من میدزدید و در حالی که سعی میکرد عادی باشد، چیزی زیر لب زمزمه میکرد .شاید برایش آخر بدشانسی بود که آجان اول از همه رفت سراغ کیف بچه؛ یعنی زرنگ تر از خودش هم کسی ممکن است پیدا شود .
البته بگویم که شمس واقعاً زرنگ بود .ما افتخار میکردیم که همچین برادری داریم .جسور و چابک بود و خیلی جانسوز خانواده. همه ی خریدهای منزل را با گشاده رویی انجام میداد و در عین حال دل نازکی داشت و برای اندک چیزی اشکش جاری میشد .از هوش سرشاری نیز برخوردار بود و ما کمتر میدیدیم که درس بخواند. وقتی ازش میپرسیدیم مگر تو درس نداری؟ میگفت: تو مدرسه که خواندم کافیست. میل به خواندن و دانستن هم در او زیاد بود و از طریق دایی مادرم ، محمد جعفر ترابی با قم و مراکز دینی و علمی آن روزگار که فعالیتهای مکاتبه ای چشمگیری داشتند ارتباط داشت ،کتاب مجله و بسته های فرهنگی برایش ارسال میشد و میخواند .به همین دلیل بنیه ی آگاهی مذهبی او قوی و قابل توجه بود و نیز از مسائل سیاسی روز با اطلاع بود. حضور فعال او در تظاهرات قبل از انقلاب و آمادگی اش برای مبارزه با رژیم شاه نتیجه ی همین ارتباط معنوی بود. همچنین تأثیر و تعلیم پدر و پدربزرگ از او شخصیت کاملی ساخته بود. روحیه ی سلحشوری و جنگاوری را نیز از همان نوجوانی با خود داشت و از کاردستی های قشنگی که درست میکرد یکی هم ساخت تفنگ بـود کـه شبیه كُلت بود و با باروت و چاشنی صدایی شبیه صدای شلیک از آن خارج میشد. یکی دیگر از کاردستی هایش ساخت رادیوی تک موج بود. سال سوم راهنمایی بود که با وسایل جزئی و معمولی گیرنده رادیویی ساخته بود که حتی رادیو فارسی عراق را میگرفت و میخواست فرستنده هم درست کند که پدر مانع شد و گفت :که خطرناکه و از همین طریق به رادیو عراق نامه نوشت و برایش بسته هدیه فرستادند که شامل یک عدد نوار قرآن عبدالباسط عکس صدام حسین و عکس خیرالله طلفاء بود و نامه ای که از او دعوت کرده بودند تا به عراق بیاید. عراقیها فکر کرده بودند که فرستنده ی نامه شیخ بزرگیست در حالی که شمس تنها پانزده سال داشت و برای این که بداند بر سر نامه ها چه میآید این کار را کرده بود.
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*