🌷🕊🍃
بر لبش لبخندِ نابی
لحظه ها گل می کند ...
چایی از این قند
پهلوتر کجا پیدا کنم..؟!
#دفاع_مقدس🌷
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#سیره_شهدا
🌷کنار سفره نشسته بودیم. توی ظرف جلو مرتضی یک تکه گوشت بزرگ بود. چشمم به مرتضی بود، تا این گوشت را دید بلند شد و بیرون رفت. بعد از غذا رفتم توی خطش و گفتم چرا گوشت را نخوردی؟
گفت خیلی دلم کشید. توی دلم گفتم شاید یکی دیگر هم توی دلش این گوشت را خواست و چشمش روی آن باشد. رفتم بیرون تا هم نفس خودم را تنبیه کنم، هم اگر کسی آن را می خواهد بخورد.
#شهید مرتضی اقلیدی نژاد
#شهدای_فارس
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_کرامت_الله_غلامی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_شانزدهم
🎙️به روایت محمدیوسف غلامی
این رو گفت و چندتا عکس گذاشت تو پیراهنش و جلدی رفت بیرون .از وقتی برده بودمش کانون مسجد تا کلاسهای قرآن شرکت
کنه و توی کتابخونه هم گذاشته بودمش مسئول، افتاده بود تو جریانهای انقلاب و پخش اعلامیه و با چندتا از دوستاش دائم این جریان رو میچرخوندن و ذهن مردم رو نسبت به این مسائل آشنا میکردن ،بحث انقلاب همه گیر شده بود و دیگه کسی نبود که از اوضاع اطلاع نداشته باشه .
روز ۲۱ بهمن ۵۷ بود که با کرامت از خونه زدیم بیرون. داشتیم میرفتیم که گفتم:
کرامت برگرد تا درست و حسابی خداحافظی کنیم
- من که خداحافظی کردم و به مادر گفتم شاید کشته بشیم _آفرین ذهنت به کجاها رسیده
دوباره برگشتم و خداحافظی مفصل تری کردم و مادرم تأکید میکرد, ننه یوسف حواستون به هم باشه .
کرامت گفت که دارید میرید
تظاهرات.
_ننه شما شور نزن فقط دعا کن
- من همیشه دعا می کنم.نیازی نیست بگید. خدا پشت و پناهتون
نگرانی تو چشمای مادرم موج میزد به همین اندازه که نگرانی تو چشمای مادرم بود ،شورو شوق تو وجود کرامت. اصلاً اضطراب نداشت انگار خیلی مطمئن بود.
وارد شهر که شدیم دیدیم تانکها تصرف شده و دست مردم افتاده.
_کرامت حواست کجاست نرو جلو.... از اون طرف...
بالا رو نگاه کن .نیروهای شهربانی بالای برج کریمخانی از اونجا با ژ ۳ تیراندازی میکردن به سمت کیوسک تلفن که جلو شهرداری بود .
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆"کار مومن نشد ندارد..."
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
خاطرات حاج موسی.zip
9.95M
با سلام مجموعه 26 عکس نوشته از سردار شهید حاج موسی رضا زاده جهت استفاده از دوستان گرامی
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
پوستر| کلام شهید
حاج احمد متوسلیان:
باشد که ما شبانگاهان
برسرشان بریزیم همچون
عقابان تیز پروازی که شب و روز
برایشان معنا ندارد.
#طوفان_الاقصی
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃
پنجشنبهها
چشمڪهمیگشاییم
نامڪسانیدرذهنمانروشناست
ڪهتاهمیشهمدیونشانهستیم
آنھاییڪههرگزفراموشنمۍشوند🕊️
بازپنجشنبهویادشھیدانباصلوات🌸
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠بمناسبت یادواره سردارشهید رحیم فعال امروز در #گلزارشهدای_شیراز
🔰در بهمن ماه یکی از سال ها که توفیق زیارت کربلا نصیبم شد، قبل از سفر با سردار فعال تماس گرفتم و از سردار حلالیت خواستم.
سردار تا اسم کربلا و امام حسین (ع) را شنید، بغض چندین ساله اش در گلو شکست و به گریه افتاد.
وی از زبان سردار فعال ادامه داده است: 'زیارت امام حسین (ع) زیارت عشق است؛ هرگاه نام کربلا و امام حسین (ع) به میان می آید از خود بی خود می شوم. تو را به خدا از آقا امام حسین (ع) بخواه که این بنده گناهکار را نیز بطلبد و مرگ مرا شهادت در راهش قرار دهد.'
#سردارشهید رحیم فعال
#شهدای_نیروی_انتظامی
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_کرامت_الله_غلامی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_هفدهم
🎙️به روایت محمدیوسف غلامی
ورق پایین کیوسک تلفن را تیربارون کردن کلانتری یکم و اسلحه خونه کامل تصرف شده بود و
چندنفر هم به خاطر ناشیگری تیر خوردند.
_رهبران ما رو مسلح کنید.
این صدای شعار عشایر قشقایی بود که به گوش میرسید و کرامت خودش رو به جمع اونا رسوند و با اونا فریاد میزد. از اون طرف به
سمت چهارراه مشیر رفتیم .توی خیابان داریوش تو کوچه اولی درهای اول به روی همه باز بود و مقوا آتیش زده بودند و دود مقوا استنشاق میکردیم که آثار گازی که زده بودن از بین بره. کرامت رو تو اون دود نمیتونستم پیدا کنم یک لحظه چشمم افتاد بهش. داشت یکی دو نفر رو که افتاده بودند رو زمین بلند میکرد دویدم که برم سمتش مثِ برق این طرف و اون طرف میرفت و غیب میشد حدود ساعت سه طول کشید که دیگه همه جا تصرف شد مردم یک صدا فریاد میزدند و شور و شوق پیروزی رو سر میدادند. توی همون شلوغی جمعیت بود که کرامت رو دیدم .دویدم به سمتش و از پشت پیراهنش رو کشیدم برگشت عقب و نگاه کرد
_کرامت کجا داری میری؟ تموم شد دیگه پیروز شدیم. سر از پا نمیشناخت دستش رو گرفتم و نگذاشتم همراه جمعیت
جلو بره.
- يوسف تو هم بیا بریم بذار برم باهاشون...
- یه نگاه به ساعت بنداز ببین ساعت چنده؟ تا الآن ننه بابا سكته
کردن. میدونم نگران هستند زود بیا تا بریم
- یوسف تو برو بذار من بمونم
_نه نمیشه دیگه همه چی به خیر و خوبی تموم شد و همه جا تصرف شد و آزاد شد.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*