eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
بر پا بشود محشر کبری شب جمعه آید ز حرم نالۀ زهرا(س) شب جمعه یک هفته نگه داشته غم‌های دلش را تا لحظۀ دیدار پسر، تا شب جمعه ✨ السلام علیک یا اباعبدلله✨ 🌷🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz
🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 ‌ با بچه های کوهنوردی فارس رفته بودیم قله🗻 علم کوه. در چادر از⛺️ سرما می لرزیدیم، هوا به شدت سرد بود و بیرون طوفان ❄️و کولاک. دیدم حمید از جا کنده شد و رفت سمت درب چادر. گفتم: کجا؟ سکوت و لبخند تحویلم داد.☺️ رفت بیرون. از گوشه چادر چشم به بیرون دوختم. دیدم کاپشن را در آورد، آستین ها را بالا زد و شروع کرد به گرفتن وضو. بعد هم به نماز قامت بست... و ما همچنان در خود پیچیده بودیم تا کمی گرم شویم... ادامه دارد... 🌺🌺🌺🌺🌺 🌹🌹 ڪانـــــالــــ_ﺷﻬـــﺪاے_غــــریــــــبــــ_ﺷﻴــﺮاﺯ @shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شما داری؟ 💠 بین شهداء یک رفیق پیداکنید، بعد باهاش مناجات کنید، براش هدیه بفرستید...شهداء خیلی کارها میتونند بکنند، اصلا شهید ست. 🍃🌹🍃🌹 : @shohadaye_shiraz
سالها گذشتہ امّا... !! هنوز عادت نڪرده ایم به دردِ دوری! هنوز خاڪـــــریزها و عملیاتھـــــا مشاممان را مےنوازد... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz
🌷 دو زانو و با ادب روبه روی آیت الله دستغیب نشسته بود. آقا نگاهی به موهای بلند و لباس های زیبا و مُد منصور کرد و گفت: بفرما پسرم، کجا بودی، کجا می خوای بری؟ منصور گفت: آقا مدتی آلمان درس خواندم، مدتی هم تهران دوره برق دیدم، الان هم چند ماهی است استخدام اداره برق فارس هستم، اما می خواهم طلبه شوم! آقا گفت: پسرم با این شکل و قیافه نمیشه طلبه شد. منصور رفت. صبح روز بعد با سری که با تیغ تراشیده بود و لباس هایی ساده و گشاد برگشت حوزه تا در مسیری که سال ها دنبالش بود قدم بزند! 🌷 ↘ 🌸 @shohadaye_shiraz
ڪاش می‌شد فاصله را ڪم ڪنیم ، فاصله‌ی دل‌هایمان را تا شما ... مسافتی که عشــق ، مقیاس آن باشد نه چیز دیگر ... 🌹🍃🌹🍃 : @shohadaye_shiraz
🌷 چشمم به در حوزه بود که شیخ منصور واﺭﺩ شد. رنگ و رویش پریده بود. می لنگید. دویدم سمتش. دست به شانه اش زدم. دادش رفت بالا. گفتم چی شد؟ به نرمی گفت: چیزی نیست. برای تبلیغ رفتم یه روستا، سنگ بارونم کردن! گفتم : خوب دیگه انجا نرو! گفت: اتفاقاً این نشون میده، انجا بیشتر نیاز به تبلیغ داره. بردمش سمت حجرش. ساده ساده بود. یک سینی نان خشک و خرما گوشه اتاق بود. قوت قالبش همین بود. از وقتی طلبه شده بود به خودش قول داده بود غذای شبه دار نخورد، برای همین همیشه در خورجین دوچرخه اش کنار کتاب ، نان و خرما بود. هرچه در حجره اش گشتم که تا متکایی پیدا کنم تا پشتش بگذارم نبود. به سنگی اشاره کرد. گفتم چرا با خودت اینکار می کنی؟ گفت این سنگ دو تا حسن داره، یکی اینکه قبر را فراموش نمی کنم، یکی هم اینکه برای نماز شب راحت بلند میشم! 🌷💐🌷 ت🌸 @shohadaye_shiraz
دائم به سرم فکر علی نیست که هست هر دم به لبم ذکر علی نیست که هست دیگر چه سعادتی از این بالاتر!؟ در سینه ی من مِهر علی نیست که هست 🍀🍀🍀🍀 : @shohadaye_shiraz
می فروشی گفت کالایم می است رونق بازار من ساز و نـــــی است من خمینی را دوست دارم چون کہ او هم خم است و هم می است و هم نی است 🌷🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz
عشق به عشق به همه خوبی‌هاست ... ﺻﺒﺤﺘﻮﻥ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ما در این شبهای ماه اگر میخواهیم بجوییم، ڪنیم، مستجاب داشتہ باشیم،بایستـی متعالـی را قراردهیم. 🍀🍀 : @shohadaye_shiraz