eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
4.8هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،اگرباحــفظ‌ آیدی و لوگو باشه بهتر تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زین‌الدین دیدن : دوماه از شهادتش میگذشت..نبود که دلداری امان بدهد،که غصه ی دلمان را بشوید و حالمان را خوب کند. آن شب تا ساعت دو بیدار بودم. داشتم کارهای لشکر را سامان میدادم. توی قرار گاه نصرت جلسه گذاشته بودند؛ از خستگی نتوانستم بروم. خواب دست از سدم برنمیداشت؛ یک گوشه دراز کشیدم و پلک هایم روی هم رفت. داشتم آماده میشدم بروم جلسه که آقا مهدی از در وارد شد. هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. یك دیگر چهره‌ی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگه‌‌ی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن. 🔹از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین... 🔺🔺🔺🔺🔺🔺 ﺑﻪ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺧﻮﺩ ﺭا اﺯ اﻗﺎ ﺻﺎﺣﺐ اﻟﺰﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﮔﺮﻓﺖ 👆👆👆 آخرین شب جمعه قبل از عملیات کربلای 5 بود. در منطقه، زیر چادر دعای کمیل برپا کرده بودیم، بچه ها با اشک و سینه زنی آقا صاحب الزمان(عج) را صدا می زدند. اواسط دعا بود که دیدم کمال حال عجیبی دارد، نتوانست بنشیند و از چادر زد بیرون. مدتی نگذشت که دیدم ملتهب تر از قبل به چادر برگشت.من به او نزدیک بودم. مرا به نزد خود خواست و بی مقدمه گفت: ما چهار نفر [خودش، دوبرادارش مهدی و جمال و پسر خاله اش سید محمد کدخدا] در این عملیات شهید می¬شیم! گفتم: آقا کمال این چه حرفیه، از کجا این¬قدر مطمئنی؟ چشم¬هایش شده بود دو چشمه اشک. گفت: تا قبل از شهادت ما این جریان را برای کسی نقل نکن، بعد از شهادت برای خانواده ام بگو! بعد از کمی مکث ادامه داد؛ الان که از چادر رفتم بیرون، آقایی که با لباسی از نور پوشیده شده بود به سمت من آمد و فرمود: شما در این عملیات پیروزید! با تعجب پرسیدم شما چه طور این¬قدر مطمئن هستید که ما در این عملیات پیروزیم، اصلاً شما که هستید؟ باز فرمودند: شما پیروزید! اصرار کردم خودشان را معرفی کنند. با مهربانی فرمودند: همان کسی هستم که رزمندگان زیر این چادر، با گریه و دعا او را صدا می¬زنن و از او کمک می طلبن! از خود بی خود شدم. گفتم: شما آقا و مولای ما هستید! فرمودند: آری و باز تأکید کردند شما در این عملیات پیروزید. دیگر حال خودم را نمی¬فهمیدم، اولین سؤالی که به ذهنم آمد را پرسیدم: آقا سرنوشت من در این عملیات چیه؟ آقا فرمودند: تو و برادارانت و سید محمد شهید می¬شوید! از پاسخ ایشان، از خوشحالی زبانم بند آمده بود. تا خواستم سؤال دیگری بپرسم، دیدم تنها هستم، تنهای تنها... برشی از کتاب 🌷🌸🌷 شهادت: 19/10/1365- شلمچه- کربلای 5 🌺🌹☘🌹🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ): https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
14.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت سردار غیب پرور از پیکر شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی😭 #ﻓﺪاﻱﭘﻴﻜﺮﺕ اﻱ ﻋﻠﻤﺪاﺭ اﻧﻘﻼﺏ ◾️◾️◾️◾️ #اﻧﺘﻘﺎﻡ_ﺳﺨﺖ 🌷🌷🌷🌷🌷 #ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ: ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹سید آرام نزدیک شد و بی جلب توجه خم شد و دست دوستم را که به ماشین تکیه داده بود را بوسید. دوستم با عصبانیت گفت: این چه کاریه سید! خندید و گفت:وقتی امام می گوید من دست بسیجی ها را می بوسم، ما باید پای بسیجی ها را ببوسیم! 🌹با اینکه دو فرزند داشتیم اما رفتارش چنان عاشقانه بود که همه به ما میگفتند تازه داماد و عروس! میدانستم رفتنی است. ضبط و نواری به او دادم تا صدایش را برایم به یادگار بگذارد. چند ماهی طفره رفت. ناراحت شدم. به ائمه اطهار سلام داد و صدایش را ضبط کرد. همان شدهمدم سالهای تنهایی ام. هنوزحضورش راحس میکنم. #شهیدسیدمحمدکدخدا #ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹 #ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 🌺🌹🌺🌷🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... #ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ: ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹سَرِ ستون دستِ امام زمانه! 🎙روایت حاج حسین یکتا از توسل و میزان اعتقاد یک غواص به امام عصر علیه‌السلام اﻟﺰﻣﺎﻥ ﻋﺞ ☘🌺☘🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
‏دو استکان بنشین رفعِ خستگی خوب است  دوباره در دلم انگار، چای دم کردند 🌷شهید سپهبد حاج‌قاسم سلیمانی 📎سلام ، 🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
2.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 ویژه | توصیه رهبر انقلاب به مسئولان: با مردم صادق باشیم! 🔹 اگر ما در مسائل گوناگون سیاسی‌مان و... همین یک مورد را رعایت کنیم، دنیا آباد خواهد شد ☘☘☘☘ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔴دستور رهبر انقلاب بعد از اطلاع از خطای انسانی / صادقانه و صریح با مردم مطرح کنید 🔹خبرگزاری فارس: پس از سقوط هواپیمای مسافربری بلافاصله تحقیقات در مورد چگونگی این رویداد در دستور کار مسئولین مربوطه قرار گرفت. صبح جمعه در فاصله کمتر از ۴۸ ساعت پس از این اتفاق، با محرز شدن خطای انسانی برای فرماندهان ارشد نظامی کشور، رهبر معظم انقلاب و رئیس جمهور در جریان موضوع قرار می گیرند. 🔹رهبر معظم انقلاب به محض اطلاع از خطای فاجعه‌بار صورت گرفته در سامانه پدافند کشور، روز گذشته (ظهرجمعه) دستور تشکیل جلسه شورای عالی امنیت ملی و بررسی موضوع را صادر کرده‌ و تاکید می کنند به محض اتمام بررسی در جلسه شورای عالی امنیت، اصل حادثه و نتایج بررسی‌ها، صریح و صادقانه از سوی نهادهای ذیربط به اطلاع مردم رسانده شود. 🔹به گزارش فارس، در پی دستور رهبر انقلاب جلسه شورای عالی امنیت ملی شب گذشته (جمعه ۲۰ دی ماه) با حضور اعضا تشکیل شده و بیانیه صبح امروز ستاد کل نیروهای مسلح و پیام رئیس جمهور خطاب به ملت ایران بخشی از نتایج این جلسه بوده است.
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری چهار سال و نیم از مسئولیتش در بنیاد می گذشت. وقتی آمد خانه به من گفت :"دیدی گفتم این هم مثل پست های دیگر زود تمام می شود" _تمام شد؟ بازنشسته شدید؟ _بازنشسته که نه، ولی ماموریت اینجا تمام شد. در مراسم تودیع شرکت کردم تا برای آخرین بار خانم منوچهری و بقیه خانم های بنیاد را ببینم. هر چند می گفتند ما منتظریم تا دوبارهذببینیمتان، ولی آنجا دیگر کاری نداشتم. وقتی آقای اسکندری پشت تریبون چند کلامی برای مهمان ها حرف زد، همه وجودم گوش شده بود و می شنید. قبلا هم این حرف ها را در مصاحبه تلوزیونی اش شنیده بودم. مجری که پرسید بزرگترین دغدغه شما چیست و حاج آقا جواب داد اینکه گرفتاری به امید حل مشکلش سراغ من بیاید و من نتوانم باری از دوشش بردارم سخت‌ترین لحظه زندگی من خواهد بود. همه این ها را بیش از هرکسی من باور می کردم. حقیقت گفتگوی بدون شعارش را با تمام وجود احساس می کردم. بعد از مراسم تودیع برگشتیم خانه. کتش را در آورد و روی پشتی مبل انداخت. نشست و نفس عمیقی کشید و گفت:"آخيش اینم از این. تموم شد" حکم بازنشستگی اش را هم یک سال و نیم بعد آورد خانه و دو دستی تقدیم کرد و گفت این هم خدمت شما بازنشسته شدیم. دیگه حالا در خدمت خانواده ایم. نماز شب را طبق معمول همه این سالها ترک نمی کرد و برای نماز صبح هم به مسجد روبروی خانه، آن طرف خیابان می رفت. بعد تا یکی دو ساعت اطراف شهرک را پیاده روی می کرد و برای صبحانه ساعت هفت خانه بود. چای را دم کرده و میز را چیده بودم که باهم صبحانه بخوریم. دخترها هم هفت و نیم از خانه خارج می شدند آقا عبدالله بیشتر روزها می رساند شان. از آن طرف هم می رفت سراغ دوستان قدیمی اش. یا اینکه قرار می گذاشت با رفقایشان بروند و کارهای اداری شان را انجام دهند. برنامه اش بعد از بازنشستگی تغییری نکرده بود. جز اینکه بیشتر می دیدمش و مهمانی ها را مجبور نبودم تنها بروم. یک طعم دیگری داشت تفریح های دونفری. بعدازظهرها راه می افتادیم خانه خاله جان و مادر و خواهر و برادرها. پنجشنبه هم زیارت اهل قبور و گاهی دعای کمیل و حرم شاهچراغ. بودنش بدعادت کرده بود و دلم برایش زود زود تنگ میشد. ادامه دارد.. . در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG *لطفا مطالب را با لینک  برای دیگران ارسال کنید و رونق بخش کانال شهدا باشید* 🌹
همیشه می گفتم: حاجی این دفعه دیگه حلوات را می خوریم! قهقه می زد و می گفت: فکر کردید، من تا حلوا همه شما را نخورم، جایی نمی رم! صبح 19/10/1365 بود. هنوز آفتاب کامل بالا نکشیده بود و هوا گرگ و میش بود. شب قبل عملیات کربلای 5 با رمز یا فاطمه الزهرا(س) شروع شده بود و بچه های خط شکن لشکر 19 فجر توانسته بودند با عبور از کانال ماهی دژ مرزی شلمچه را تصرف کرده و دروازه ورود به عملیات کربلای 5 را باز کنند. حاج اسکندر را قبل از کانال ماهی دیدم. - حاجی این دفعه دیگه حلوات را می خورم! بر خلاف همیشه نخندید. خیلی جدی و مهربان گفت: ان شاالله، هرچی خدا بخواد! با هم از روی دژ مرزی عبور کردیم. ﮔﻔﺖ:نادری، بچه ها هرچی خواستن بده بره، این ها معلوم نیست تا ساعت دیگه زنده باشن، نکنه چیزی بخوان و کوتاهی کنی! حاج اسکندر و بی سیم چی اش از من فاصله گرفتند. دویست متر جلوتر از من بودند. حاج اسکندر لبه خاکریز می رفت که گلوله تانکی کنارش خورد و منفجر شد. از موج انفجار من هم به سمتی پرت شدم. گرد و خاک انفجار که خوابید دیدم هر دو روی زمین افتاده اند. به سمت آنها دویدم. بی سیم چی اش در جا شهید شده بود. ترکشی به پهلوی حاج اسکندر خورده بود، ترکشی هم به شقیقه راستش. هنوز نفس می کشید. کنارش نشستم. به چشمانش خیره شدم و بی اختیار لبم به خنده باز شد. یعنی دیدی این بارحلوات راخوردم! لبخندی روی صورت خونینش نشست. پلک هایش را بهم نزدیک کرد یعنی آره... ﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺩﻳﺪاﺭ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﺭﻓﺖ برشی از کتاب 🌸🌸 ﻣﻌﺎﻭﻥ ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻲ وﺗﺪاﺭﻛﺎﺕ ﻟﺸﻛﺮ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75