#برات_شهادت..
🌹🌷
گفت بابا این بارکه مشهد بودم از امام رضا اجازه گرفتم!
گفتم اجازه چی؟
شرم کرد،سرش را پایین انداخت.
گفتم اجازه برا شهادت؟
گفت آره!
گفتم وقتی آقا اجازه داده من کی ام مانعت شوم،برو بسلامت!
🌹🌷
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡﺭﺿﺎﻳﻲ ﺷﻴﺮاﺯ
#شهیدرضاپورخسروانی
#شهدای_فارس
💐🔅ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ ﻭﻻﺩﺕ🔅💐
سمت: معاون مخابرات لشکر 19 فجر
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 لباس شهادت ...
#روایتی_از_یک_شهید
بیش از دو سال هست
که با این روایت مأنوسم ...
و هر بار که گوش می دهمش ...
برایم #تازگی دارد ...
#بی_نهایت_زیبا👌
#استاد_پناهیان
✅گوش بدهید و آسمان را حس کنید!
🌷 🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌸به زیارت حرم امام رضا(ص) رفته بودیم. روز دوم سوم زیارت بود که رفتیم برای خرید سوغاتی. سراغ اولین چیزی را که گرفت، کفنی بود. یکی برای خودش، یکی یکی هم برای ما. کفنی را که برای خودش گرفته بود، جلو چشمان متحیر ما باز کرد و با قد و قواره خودش سنجید. با خنده رو به فروشنده گفت: «آقای عزیز این که برای من کوچک است، بی زحمت یه بزرگترش رو بده که پاهام نزنه بیرون، این جوری که مردم از من می خندند!»
فروشنده که متعجب تر از ما به رضا نگاه می کرد، شوخی اش گل کرد و خیلی جدی گفت:« ای بابا مگه می خوای با کفش کفن بپوشی که پاهات می زنه بیرون! ثانیاً الان جوان هستی و رشید، وقتی پیر شدی خمیده می شی اندازه ات می شه!»
رضا زد زیر خنده و گفت: « نه پدر جان من کفن را برای جوانیم می خواهم، نه پیری!»
وقتی به مهمان سرا برگشتیم، کفنی ها را در پارچه ای پیچید و برای تبرک برد به حرم. وقتی برگشت شوخی و جدی گفت:«فکر کنم کفنی من جوری بوده که حتماً آقا لمسش کرده!»
در وصیتش نوشته بود:« اگر جسمم برگشت با خلعتی که به ضریح مطهر ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا(ع) متبرک شده به خاک بسپارید تا این نشانی از غلامی حقیر باشد نسبت به پیشگاه ایشان!»
چند ماه تا تحقق این آرزو باقی نمانده بود...
برشی از کتاب #مقیم_کوی_رضا
🌸🌷🌸
#شهیدرضاپورخسروانی
#شهدای_فارس
🌺🌷🌷🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
°• ▏🍃♥️🍃 ▏•°
•نمیدانم شھادت
•شرط #زیبا_دیدن است
•یا دل بہ دریازدن⁉️
•ولے هرچہ هست
•جز #دریادلان
•دل بہ دریا نمیزنند ❌
•عـشق شـهادتـ داریم🌷✋🏻
💐🌺🌸💐
امــروز سالروز 💐ولادت #شهــیدامام_رضــایے شــیراز اسـت
شهیدے که نقل ها بین شهدای استان ، بیشتــرین توجهــات در زمان حـیات ، از طــرف امام رضــا (ع) به ایشــان شده اســت
🌸🌹🌸🌹
هدیه هــمه شــهدا بخصــوص این شهید امـام رضایے شیراز #صــلوات
☘🌷☘🌷
#کانال شهدای شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شب کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی. رفیقش گفت: چیکار داری میکنی؟! چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی. گفت: «فلانی! من هرچی فکر میکنم امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم؛ با این آتیشی که از سمت دژ میاد، دخلِ ما اومده. من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهید بشم جنازهی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، #شهوت_شهادت دارم. میخوام با کندن این پلاکه و با نیامدن جنازه یقین کنم که جنازهای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم.» تیر خورد و مفقود شد...
مفقود شد؟!
اگه مفقود شد چرا خاطرههاش گفته میشه؟ چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر خاکیهایی داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک؟ ببینید این هم جوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه!
🎙به روایت حاج حسین یکتا
#شهــیدگمنــام
🌺🌹🌺
کانال شهداے شیراز
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
هیچڪس
جز آنڪہ دل بہ #خدا سپرده
رسمِ
دوست داشتن نمےدانـــد ...
🌷ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ
🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
☀️#ﻗﻮﻝ_ﻳﻚ_ﺷﻬﻴﺪ:
🌺 شهیدمدافع حرم در قبال انجام این کار مستحب، قول داده به اذن خدا حاجت بدهد
.
#شهیدنویدصفری #شهیدمدافع_حرم
🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻴﺪ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
Part08_کتاب سه دقیقه در قیامت_Default_1590768272.mp3
12.26M
کتاب صوتی
📗#سه_دقیقه_در_قیامت
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
قسمت8⃣
👇👇
ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺒﺎ ...ﺣﺘﻤﺎ ﮔﻮﺵ ﻛﻨﻴﺪ
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا🌹
حاج عباس پورخسروانی (ﭘﺪﺭﺷﻬﻴﺪ) می گفت:
برای دیدن رضا به خط رفته بودم. رضا سرگرم صحبت کردن بود. رفتم سمت منبع آب تا اب بخورم.
دوید و لیوان را از دستم گرفت.
گفتم شاید لیوان الوده باشد. دیدم همان را پر از آب کرد و به دستم داد.
گفتم بابا این چه کاری بود؟
گفت: زشته تا زمانی که من هستم شما خودت لیوان را آب کنید...
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
#ﺟﺎﻟﺒﻪ ...
به نقطه ی قرمز ⭕️وسط عکس مدت 15ثانیه خیره بشید... ﺑﻌﺪ به دیوار یا سقف نگاه کنید تندتند پلک بزنید...
#هدیه به شهید صلوات...
┄┅══✼🍃🌺🍃✼═┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#دلم_رفیق_میخواهد
💢دلم #رفیقی میخواهد از جنس #سردارعبدالله اسکنـــدرےکه از اربابش علے ابن ابے طالب حضرت ابوتراب یاد گرفت خاکے باشد، دنیــاو مسؤول بنیاد شهید را رهـــا کرد و خودش شد یکِے از همــان شهدا...
♻️دلم رفیــق میخواهد از جنس
#حاج محــمد ابراهیــمے ڪه در موقع آموزش میگفــت : بچه ها ارتبــاط فقط با خدا خوبه .. بقیه ارتباط ها بے فایده است✔️
💢دلم رفیقے میخواهد از جنس شهداے زهرایے🌷 حاج ﻣﺤﻤﺪ #اسلامے نسب و حاج عبدالله رودکے ڪه ﺗﺎ ﻧﺎﻡ حــضرت زهرا س مي امد🥀 حالشــان منقلب مےشد... می گفتند هر چی داریم از عنایــت بےبے هست..
♻️دلم رفیقے میخواهد از جنس شهید حضرت زهرایے #علیــرضا_هاشم_نژاد ڪه عاشق حضرت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود و آخــر هم روز شهادت بی بی به شهادت رسید🕊
دلم رفیقی مثل شهید حبیب روزیطلب میخواهد ، مثل حسن حق نگهدار ، مثل خادم صادق و...
دلم یک رفیق میخواهد مثل #شهداےگمنام
بے ریا ، خالص براے خدا
بلـــه !!!!!
آی شهدا🌷ما مے خواهیم رفیقمون بشوید
ڪارے ڪنید براے ما
ما در این دنیاے #پرگناه و شلوغ گم شدیم
#شهدا_گاهےنگاهے 😔😔
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
کلاس پنجم دبستان و شیفت عصر بودم. به دلیل نزدیکی اذان ظهر و شروع مدرسه آن روز نتوانستم در خانه نماز بخوانم. در راه مدرسه تمام فکر و خیالم پیش نماز بود، برای همین قبل از وارد شدن به مدرسه راهم را کج کردم و رفتم به تکیه شاهزاده منصور در
خیابان تیموری و با خیال راحت نماز ظهر و عصر را خواندم و بعد با آسودگی خاطر به سمت مدرسه امیرکبیر، که در انتهای کوچه بود رفتم. وقتی رسیدم زنگ خورده بود.
ناظم با چوب دستی که تازه از درخت بریده بود و هنوز بوی چوب تازه می داد کنار در ایستاده بود و بچه هایی را که دیر رسیده بودند تنبیه می کرد. با ترس و اضطراب از چهارچوب در قدیمی مدرسه پا داخل حیاط گذاشتم. صدای آخ و اوخ بچه هایی
دیر آمده و چند چوب ناظم بر دست هایشان نشسته بود تمام حیاط مدرسه را پر کرد بود.تا چشم ناظم به من افتاد گفت: « خسروانی چرا دیر کردی؟»
جوابی برای ناظم نداشتم، تنها سرم را زیر انداختم. ناظم هم برای اینکه درس عبرتی برای بچه هایی که با چشم هایی مضطرب از پنجره کلاس ها ما را می پائیدند باشد تا جا داشت با چوبش مرا زد. اما نمی دانم چرا هر ضربه ای که بر بدنم جای درد، لذتی زیبا و جاودان در وجودم می پیچید، شاید به روی خلوص خوانده بودم و ارزش آن چوب خوردن را داشت.
*راوی:شهید پور خسروانی👆*
🌺🌺
#شهید_رضا_پورخسروانی
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺭﺿﺎﻳﻲ
#شهدای_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌹🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
یا تــو را باید دوست داشت
یا باید تــو را دوست داشت
شرط سومی ندارد احوالات من...!!
📎ســردار دلهــا
#سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی🌷
🌹🌷🌹🌷
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌹🌷🌹🌷
ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
#مادر است دیگر ...
گاهی دلش برای فرزندش تنگ💔 میشود
ﮔﺎﻫﻲ ﺩﻟﺶ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺗﻮ ﻏﺮﺑﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ....
🌹
💢مادر #شهید_سعید_کمالی در حال تمیز کردن المان و ﻋﻜﺲ فرزندش
😔😔
#ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
نکند فکر کنی!!!
در دلِ من یادِ تو نیست!!؟
گوش کن، نبضِ دلم زمزمه اش با تو یکیست...
اﻱ #ﺷﻬﻴﺪ
☘🌺☘
#ﺷﻬﻴﺪ_ﺳﻴﺪﻣﺤﻤﺪﻋﺴﻜﺮﻱ🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷
ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهدای غریب شیراز
نکند فکر کنی!!! در دلِ من یادِ تو نیست!!؟ گوش کن، نبضِ دلم زمزمه اش با تو یکیست... اﻱ #ﺷﻬﻴﺪ ☘🌺☘ #ﺷ
#ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﻗﻮﻟﺶ ﻗﻮﻝ ﺑﻮﺩ ...
🌷 به دستور فرماندهی تیپ امام حسن(ع)، سردار استوار جهت انجام عملیات بیت المقدس 3 در منطقه گوجار ( مأووت عراق) آماده می شدیم. وقتی رسیدیم به منطقه عملیات دیدیم از مهمات خبری نیست!
درخواست مهمات دادیم اما خبری نشد. بسیجی ها در یک دره منتظر حرکت به سمت خط عملیات بودند. دیدم از دور گروهی چند نفره از سمت عراق در حال آمدن هستند. ظاهراً گروه شناسایی بود که از قرارگاه رمضان به خاک عراق وارد شده بود. در میان آنها سید محمد را شناختم.
به علت زمان زیادی که در منطقه مانده و عقب نرفته بود، محاسنش بسیار بلند شده بود. اورکتی هم روی دوش انداخته بود. قامت رشید و بلندش هم به او ابهت خاصی داده بود . به نیروهایم گفتم تا حالا فرمانده تیپ را دیده اید؟
گفتند: نه!
به شوخی سید محمد را نشان دادم و گفتم ایشان فرمانده تیپ هستند!
بچه ها با خوشحالی به سمت ایشان رفتند. وقتی رسید با او حال احوالی کردم. گفت شما خبر دارید ما کجا می رویم؟
گفت: نه، ما تازه رسیدیم.
گفتم: ما برای عملیات می رویم، اما هنوز هیچ مهماتی نداریم؟
گفت: عملیات ساعت چند است؟
گفتم: قرار است ساعت 2 به سمت ارتفاعات حرکت کنیم، احتمالا ساعت 6 بعد از ظهر پای کار هستیم. ساعت ده شب هم عملیات شروع می شود.
گفت: من قول می دم تا ساعت 7 شب مهمات را به شما برسانم!
گفتم: حتماً می خواد به من دلگرمی بده!
حرکت کردیم. ساعت 6/5 عصر بود که رسیدیم روی ارتفاع گوجار.
از فرماندهی پیام دادند آماده اید؟
با رمز گفتم: آماده ایم، اما موردی که قبلاً گفتم هنوز مثبت نشده!
گفتند: اگر مورد را به سید محمد گفتید حتماً حلش می کند.
گفتم: غیر ممکن است، ایشان حتی در جریان عملیات هم نبودند.
گفتن: اگر سید محمد قول بدهد محال است عمل نکند!
حدود ساعت هفت شب بود. در تاریکی شنیدم از پائین صدایی می آید به آقای قرمزی که مسئول محور عملیات تیپ بود گفتم: نکند عراقی ها ما را دور زده باشند؟
چون فقط گردان ما قرار بود در این خط عمل کند. که دیدیم یک گروهان صد نفره از نیروهای خودمان هستند. سید محمد مهمات دو روز جنگیدن، اعم از فشنگ، گلوله آرپی جی و تیر بار را با این گروهان برای ما آورده بود. ظاهر سریع به قرارگاه رفته و مهمات را تهیه کرده بود. حتی به سرعت تمام نوارهای تیربار را هم پر کرده بود که دیگر نیاز به وقت گذاشتن برای این مورد نباشد. ...
☝️ راوی برادر کریم خسرو پور
🌷🌷🌾🌷🌷
#شهید سید محمد عسکری
#شهدای_ﻓﺎﺭﺱ
سمت: فرمانده لجستیک تیپ امام حسن(ع)
🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
نمازهایش به موقع بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد
نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و حتی در سوریه که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب هم مواجه بودند. دوستانش می گفتند ته مانده آب های بچه ها را جمع می کرد و در آن سوز و سرما تجدید وضو می کرد و نماز شب می خواند.
خانمش می ﮔﻔﺖ : نیمه شب که برای نماز شب بیدار میشد بعد از نماز شب، زیارتنامه همه ائمه راکه در گوشیِ موبایلش داشت می خواند و به زیارت حضرت زینب که می رسید با دو دست به سرِخودش می زد و ﻧﺎﻟﻪ می زد و گریه می کرد....
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻫﻢ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﺭا ﺗﻮ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺮﻓﺖ ...
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪ ﻗﺪﺭﺕ اﻟﻠﻪ ﻋﺒﻮﺩﻱ🌹
💐🌸ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﻭﻻﺩﺕ🌸💐
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌷🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🚩 #با_لبخند_شهدا 🌷
🔸️️سردار شهید محمد اسلام نسب
🔹️لشکر در خط پدافندی فاو بود. آن شب گردان امام علی(ع) در خط بود. خط آرام بود. به سمت سنگر فرمانده خط رفتم. وارد شدم، جا خوردم. دیدم به جای فرمانده گردان، آقای اسلام نسب به دیواره سنگر تکیه داده است.
🔹️با دیدن من لبخند به لبش آمد. کنارش نشستم، با مهربانی حال و احوال من را پرسید و از وضعیت بچه های تخریب پرسید. من هم گزارشی از مین ریزی های این مدت در برابر خط عراق و کانال زنی با انفجار را به محمد دادم.
🔹️در حال صحبت بودیم که ناگهان زمین لرزید. فکر کردیم خمپاره ای سرگردان است. اما بلافاصله با انفجار بعدی، سقف سنگر لرزید و دانه های شن روی سر ما ریخت. بیرون دویدیم. آسمان تیره ستاره باران شده بود، ستاره های دنباله داری که به سمت خط ما می آمد.
🔹️ناگهان مثل باران بهاری، خمپاره و گلوله توپ بود که پشت در پشت هم روی خط ما به زمین می نشست. زمین می لرزید و از این همه انفجار نعره می زد.
🔹هر کس را می دیدی، به زمین یا گوشه ای چسبیده بود، جز اسلام نسب. تمام قامت ایستاده بود. شروع به دویدن کرد. به سنگر اول رفت. دنبالش دویدم. نیروهای سنگر را سر و سامان داد و گفت نترسید، محکم باشید، سنگرتان را ترک نکنید.
🔹️به سمت سنگر بعد دوید و سنگر های بعد. محمد می دوید و جلو و عقب و کناره هایش گلوله خمپاره به زمین می نشست و بی تفاوت به این حجم آتش و آهن و موج، فقط بین سنگر ها جابه جا می شد. من شجاعت فرماندهان لشکر را زیاد دیده بودم، اما این جسارت و شجاعت محمد برایم کم نظیر و حتی بی نظیر بود.
🔹️بیشتر از شجاعتش، محبت عجیب و پدرانه اش نسبت به نیروهایی بود که در آن خط بودند. اگر چاره ای داشت، تک تک آنها را در آغوش می گرفت تا سپر بلای آنها باشد و تیر و ترکشی به جانشان نشیند. در آن بارش بی سابقه خمپاره ها، به تک تک نیروها سر زد و از جان پناهشان مطمئن شد و نکاتی که باید رعایت می کردند را گوشزد کرد.
🔹️بعد از آن فرمانده گردان، فرمانده گروهان ها و دسته هایش را جمع کرد تا خط پدافندی را مستحکم کند، چون بعد از این آتش سنگین حتماً نیروی زرهی و پیاده دشمن جلو می آمد. محمد آن شب در برابر هجوم همه جانبه عراق محکم و استوار ایستاد.
🔹️به اقرار فرماندهان لشکر، آن شب، یکی از سهمگین ترین پاتک های دشمن در فاو اجرا شد که اگر مقاومت رزمندگان لشکر فجر، به خصوص گردان امام علی(ع) نبود، سقوط زود هنگام فاو بعد از عملیات والفجر ۸، دور انتظار نبود.
🔹️مقاومتی که مرهون شجاعت بی نظیر محمد و فرماندهی [سردار] احمد عبدالله زاده و شهیدان مسلم شیرافکن و منصور خادم صادق و دیگر رزمندگان دلیر لشکر فجر بود.
برشی از کتاب ستاره سهیل
ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ ﻣﺤﻤﺪ اﺳﻼﻣﻲ ﻧﺴب
🌷🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🍁🍂🍁
کوچ کردند #رفیقـان
و رسیدند #مقصد
بی نصیبــــم
من ِ #بیچاره
که در خانه خزیدم
#اللهم_ارزقنا_شهادت🤲
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#براساس زندگی شهید_محمدحسن(خسرو)ایزدی_و_برادران_شهیدش_علی_اکبر(فرهاد)و_علی_اصغر(مهدی)
#نویسنده_مریم_شیدا
#قسمت_اول
#منبع_کتاب_مرابه_مسیح_بسپار
در خودم غرقم.آنقدر غرق که صدای منشی پرواز فرودگاه شهید دستغیب شیراز که مدام خبرهای پرواز را مخابره میکند برای گم است. ساعاتی است روی صندلی های رنگی فرودگاه نشسته ام و از خودم میپرسم تو اینجا چه کار میکنی برنابی؟!
بعد از ۷ سال برگشتم به کشوری که در آن به دنیا آمده ام و تا ۱۸ سالگی در آن قد کشیده ام.
مام می گفت که ایران وطن پدریت است. می پرسیدم به کجا وطن میگوییم ؟مام میگفت: آنجایی که در آن به دنیا می آیی که بزرگ میشوی و حالا برگشته ام به وطن پدری برگشتم تا او سایه مرا بر سنگ مزارش حس کند وقتی او را توی قبرش می گذارند ،بالای سرش باشم و هرچه از او به جا مانده را دلار کنم و برگردم آمریکا.
توی آمریکا هیچ چیزی کم نداشتم .پولهای پاپ هر ماه حساب بانکی هم را پر میکرد .خرج دانشگاه و معاشم رو به راه بود اما پاپا یک بار هم به آمریکا نیامد تا ببینمش.
یک بار هم نیامد تا ببیند تک فرزندش به کجا رسیده است! نمیدانم واقعاً چرا نیامد !در پاسخ سوالم که چرا نمی گذارد من به دیدنش بیایم و چرا به من سر نمی زند همیشه جواب سربالا میداد،اما گاهی با خودم فکر میکردم شاید به خاطر مام بود که نمی آمد. شاید دیگر دوست نداشت او را ببیند.یا شاید ما را فرستاد آمریکا تا از شر ما راحت شود و کارهایی را که دوست داشت اینجا انجام دهد نمیدانم.
اما مام همیشه میگفت :« پدرت تو و من را به اختیار خودش فرستاد آمریکا. توی ایران انقلاب شده بود و مردم هر روز می ریختند توی خیابانها و پدرت رسیده بود و میگفت که این جا بمانید بلایی سرتان می آید.شاه این مملکت که برود دیگر این کشور کشور نمیشود و زندگی کردن در آن دشوار می شود.
پدر ما را فرستاد آمریکا و گفت که شما اینجا امنیت ندارید. همین امروز و فرداست که ما هم قربانی جنگ این شورش ها شویم و نمیخواهم تک فرزندم را قربانی کنم.
قرار بود مدتی بیایم آمریکا پیش مادربزرگت ،تا آبها از آسیاب بیفتد پدرت ما را فرستاد و خودش هم قرار بود بعد از انجام دادن کارهایش و فروختن خانه بیاید آمریکا، اما نیامد.»
عمیق میکشم نگاهی به کوله پشتی هم می کنم کوله پشتی سیاه و بلند کوهنوردی و تمام محتویاتش همه چیزی است که از آن سر دنیا با خودم آوردم پسری کوچک روی صندلی های رنگی پلاستیکی سالن انتظار بالا و پایین می پرد پدر و مادرش می آیند تا او را از صندلی پایین می کشند پدرش چقدر شبیه پاپا است قد بلند و چهارشانه با صورتی پر از ریش تنها فرقشان این است که پدرم بود و این مرد موهایی شمس کیست مادر بچه پوشش سیاه بلندی به سر دارد آن موقعی که ایران بودم از این پوشش ها کم دیده بودم و بیشتر زنها موهایشان بیرون بود و نیمه برهنه. بعضی زن ها چادر گلدار رنگی سرشان می کردند. مثل نرگس !نرگس حالا باید برای خودش خانمی شده باشد و شاید هم مثل این زن ها به جای چادر گلدار چادر مشکی می پوشد و شاید هم شوهر.....
مادربزرگم روسری های زیادی داشت هوا که سرد میشد یک اسکارف بزرگ با گلهای درشت و قرمز و سفید می پوشید مادربزرگم به سرما حساس بود و کوچکترین بادی او را در بستر می کشاند آخرین بار که حالش بد بود نفسهای آخرش را میکشید چشمهای آبی و بی رمق شرابه من دوخت دستگاه چروکیده اش را در دستم گرفت با وجودی که فوق متخصص بودم میدانستم که دیگر علم پزشکی نمی تواند برای مادربزرگم کاری کند و به ناچار خواهد مرد من هرچه بالای سرش باشم و در جهت بشرا بگیرم و داروی تقویتی برایش تجویز کنم افاقه نخواهد کرد حقیقت مرگ هر لحظه به مادربزرگم نزدیک تر می شد .وقتی مادر بزرگم برای همیشه چشمانش را بست دلم می خواست علمی در پزشکی می یافتم که بتوانم مادربزرگم را جاودانه کنم یا حداقل بتوانم به تعداد شماره های نفس های باقیمانده خودم به عمر او اضافه کند.
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#باشهداگمنمیشویم
⚜همیشه آیهي «وَ جَعَلْنا...»
را زمزمه می کرد
گفتم:
آقا ابراهیم این آیه برای #محافظت
در مقابل دشمنه، اینجا که دشمن نیست ...🤔
⚜نگاه معناداری کرد و گفت:
دشمنی بزرگتر از #شیطان هم وجود داره⁉️
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻭﺿﻮﻱ_ﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
داشت وضو می گرفت
|بهش گفتم : عبدالحسین الان برا ی چی وضو می گیری ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﻴﺨﻮاﻫﻢ #ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺸﻮﻡ
ﺧﻴﺎﻟﻢ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ..
ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ
🌹🌷🌹🌷
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﺴﻴﻦ_اﺳﻔﻨﺪﻳﺎﺭﻱ
#ﺷﻬﺎﺩﺕ : 18 ﺧﺮﺩاﺩ 60 , ﺁﺑﺎﺩاﻥ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#شهـدا..
مانده ام از ڪدامتان،
بنویسم..!
بخوانم..!
بشنوم..!
⇜هر ڪدامتان را صفتے ست
ڪه #شهـره شده اید به آن
⇜هر ڪدامتان را اخلاقے ست
ڪه #جادوانه شده اید به آن...
از حسن حق نگـهدار با ان خنده هاے شیرینش ...😌
یا از عرفــان حبیب روزے طلب✅
از تلاش حاج اسکندر اسکندرے
یا شجاعت حسن عراقے(صفـرزاده)
از شهید ذاکرے بگویم..
یا عبدالحمیــد حسینے و ارتباطش با امام زمان عج
از دعاے کمیل حاج منصور خادم صادق بنویسم .. یا سلام آخر شهید شعاعے
و یا دل زهرایے محمد غیبے
از شهداے غیور فاطمیون ، از سلطانے یا مرادے یا سجادیان چه بگویم ...💪🙏
نمی دانم ...‼️
شاید فقط باید بگویم خودتان ، خودتان را به معرفے کنید 🔻
#شهداےغریب_شیــراز
🔅و چة زیبا گفت که شهــدا ، شهدا میشناسند..
#شهدا
#همیشه_نگاهی😔🙏
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ