eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷سردار صبح به خط جزیره مجنون وارد شده بود. هنوز از حضورش ساعتی نمی گذشت که بمباران شیمیایی دشمن شروع شد. پدرانه دور نیرو ها می گشت و آنها را ترغیب به استفاده از ماسک می کرد و از طرف دیگر با روشن کردن آتش در پی از بین بردن اثرات مواد شیمایی بود. اما وقتی خواست با فرماندهی تماس بگیرد، ماسکش را بر داشت و در کمتر از چند دقیقه روی زمین افتاد، دشمن گاز سیانور، خطرناکترین ماده شیمیایی را روی سر بچه ها ریخته بود. سریع با وانت او را عقب فرستادیم، اما ماشین واژگون شد و پیکر سردار، همچون خورشیدی در جزیره مجنون برای همیشه بی غروب باقی ماند. 🌸🌷🌸 سردار خورشیدی 🌺🌹🌺🌷 سمت: فرمانده گردان تخریب، لشکر 19 فجر شهادت: 6/4/1367جزیره مجنون 🌺☘🌺☘🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
....: عمو به آرامی گفت: می دونم برنابی! علمی که جهل را از آدم نگیره ....بذار یه جور دیگه بگم‌ .جهل گاهی بزرگترین نظریه پرداز ها را هم به اشتباه میاندازه .شاید هم اونا به عمد می خواهند چیزی را به بشریت القا کنند که حقیقت نداره. _حرفهای شما منو آزار میده! شما خیلی راحت تمام سواد به من را نادیده می گیرید. _گاهی اوقات ما اسیر واقعیت‌ها میشیم و تا وقتی اسیریم راهی به کشف حقیقت نداریم. _من به دنبال حفظ جسدها نیستم! من به دنبال بقای انسان ها هستم. عمو لیوان شربت خودش را سر کشید .از روی صندلی بلند شد. لب باغچه ایستاد و بهارنارنج ها خیره شد. _ببین برنابی!جوان تر که بودم بیشتر کار می کردم و پول در می آوردم و کمتر می خواندم .اما الان که توی پیری هستم، بیشتر می خوانم و کمتر به فکر پول هستم .آن موقع که جوانتر بودم کمتر می دانستم و کمتر می خواندم. حالا که بیشتر می دانم ،چون فهمیدم کم می دانم بیشتر می خوانم. حرف هایش را برای خودم هضم می کردم .نگاهش کردم. این عمو با عموی هفت سال پیش خیلی فرق کرده بود. _خیلی از این کتاب‌هایی را که توی کتابخانه دارم را خسرو به من داده و همیشه می‌گفت :خواندن کتاب های خوب ، مفیدترین اتفاق زندگی یک بشره. گاهی هم برام از توی قران چیزهایی می خواند. این که خدا گفته آدم ها باید توی زمین جستجو کنند و گذشته و تاریخ را خوب بخوانند. _خسرو به شما سر میزد؟! _بعد از رفتن تو و زندانی شدن رابرت و مرگ پوران ،من خیلی تنها بودم. هر از گاهی به من سر میزد. کتاب شده بود رفیق تنهایی هایم. توی این چند سال شاید هزار جلد کتاب خوانده باشم.الان اگر سرطان ریه گرفتم ،بابت سیگار هایی که توی تنهایی کشیدم. یک خلاء عجیب روحی، حس پوچی، حتی خودکشی تمام وجودم را گرفته بود! چون با همه جاه طلبی که داشتم به زیر کشیده شده بودم و دیگر چیزی نداشتم جز، رنج تنهایی و همیشه درگیر یک مسئله بودم.مسئله داشتن و نداشتن بودن و نبودن ،خواستن و نخواستن.! وقتی داریم از داشتن گله می کنیم و وقتی نداریم از نداشتن!! _چطور با خودتون کنار اومدین؟! _آگاهی برنابی! آگاهی از آنچه که هستم و می توانم باشم.سگ نه رنج داره و نه ناراحتی! هیچ وقت به فکر خودکشی نمیافته! و برای دوستش از غمهاش نمیگه !چون از خودش آگاهی نداره. فکری و عقلی نداره .پس رنجی هم نمی بره. اگر ما انسان ها توی زندگیمون به پوچی میرسیم واسه خاطر اینکه آگاهی نداریم. _شما تحصیل کرده ای؟! بهترین نقره‌کار شهر !!چرا باید.... _مشکل همینجاست اما جان دانش با آگاهی فرق میکنه من دانش داشتم ولی آگاهی نداشتم!! آگاهی از وجود خودم, از چیزی که هستم. همه چیز آنقدرها هم که فکر می کنی ساده نیست ،برنابی! چند مک به سیگار خاموشش زد و پی حرفش را گرفت. _خسرو را آخرین بار که دیدم سال ۵۹ بود. تقریبا دو سال بعد از رفتن تو به آمریکا! بعد هم هرچی پی اش را گرفتم, گفتند جبهه است. روزی که آمد سراغم یادمه بارون اومده بود و توی خونه کز کرده بودم . دستم را گرفت آورد بیرون و با من توی باغ قدم زد. توی اون لحظات حرف‌هایی به من زد که تا به امروز که ۵ سال از آن روز میگذره دارم بهش فکر می کنم. _چه حرفهایی؟! _اینکه آدم توی زندگیش باید امیر باشه نه برده!! با تعجب ابرو در هم گره کرده و گفتم:آدم یاد قصه پادشاهان میافته یه زمانی که سیاه ها برده بودند و سفید ها سالار. _قصه ارباب و برده قصه جدیدی نیست. قدیمی و کهنه است و فقط رنگ و لعابش عوض میشه و جدید تر میشه . شاید حتی اسمش عوض بشه اما این قصه همیشه بوده و هست.ما درون خودمان هم امیر داریم هم برده .قارون پول داشت اما فقیر مرد! خیلی ها علم دارند اما جاهل می‌میرند و دارایی هاشون زیاده اما خود باخته آمد. مشکل ما اینه که به دارایی هامون اضافه می‌کنیم نه به خودمون! به همین دلیل کم میاریم و می‌بازیم. _مثل خودت نیستی عمو!! _معلومه که خودم نیستم این حرفها مال من نیست. این حرف ها را از خسرو یاد گرفتم.خسرو فقط رفیق تو نبود. رفیق من بود .اون من را توی این نم باران تا آخر باغ برد. بهم گفت: همه چی یه ته داره .این باغ یه ته داره !دیدار من و تو هم یه ته داره! زندگی توی این دنیا هم یه ته داره !چطور میخوای توی این دنیایی که همه چیز ته داره، نفس بکشی؟! . در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⭕️ امروز سالگرد حفظ این ذخیره الهی برای نسل امروز است.... خدا رو شکر که ماندی آقا، تا رهبر ما باشی ﺧﻮﺑﻲ ﻫﺎ 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
الگو برداری از شهداء ☝️ 💠اهمیت به نماز اول وقت... در سوریه برای تماس، تلفن گذاشته بودند تا بچه ها بتوانند با خانواده هاشون ارتباط داشته باشند.😊 یه روزی حدود یک ساعتی در صف تلفن ایستاده بودیم تقریبا نوبت محمد بود که صدای اذان طنین انداز شد😍 همان لحظه  محمد از صف تلفن بیرون آمد و آماده نماز اول وقت شد وبعد از اتمام نماز محمد باز در صف تلفن ایستاد.💔 شهید مدافع حرم محمد مسرور🌹 🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نوروز ۶۶خبر دادن حاجی زخمی و تهران بستریه. رفتیم ملاقاتش. ترکش خمپاره ۶۰ بدنش را چاک چاک کرده بود. به خصوص ترکشی که زیر زبانش بود و تکلم را از او گرفته بود. روی کاغذ نوشت؛ اصلاً نگران نباشید این هم از طرف خداوند است و من به این حال و درد افتخار می کنم که حال که شهید نشده ام حداقل این طور مجروح شده ام. برای من یک قران و چند کتاب دیگر بیاورید! بیست روز طول کشید تا ترکش را خارج کردند و تکلمش برگشت. با همان زبان بی زبانش، با قلم و کاغذ کل پرستار های بخش را تخت تاثیر قرار داده و به انها درس زندگی می اموخت. ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌿🌷🌿🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﻱ ﺳﺮﺩاﺭ شهید حاج محمد باصری اﺯ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎﻥ ﺳﭙﺎﻩ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ 🌹 🌷🌹🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نگاهت را نوشته‌ام صدایت را پیدا کرده ام و لبخندت را سنجاق کرده‌ام به دلم حالا تــو هر چه می‌خواهی نباش من با تو زنده‌ام..... ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🌹 ☘🌹☘🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻شهید بهشتی: 🔅 ارزشها را بشناس و اشخاص را باارزشها بسنج؛ حمایتها باید از ارزشها باشد، اول ارزشها، بعد اشخاص، نه اول اشخاص بعد ارزشها 🌷 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
این جمله را به من هم گفته بود . وقتی با هم توی همین باغ عمو قدم میزدیم. روزهای آخری بود که ایران بودم. آن موقع جوابش را دادم و گفتم :مرگ پایان همه قصه زندگی ماست. گفت: مرگ ته قصه نیست، شروعی برای یک راه بی‌پایانه. تهی وجود ندارد. عمو دست هایش را از هم باز کرد. نفسش به سختی بالا می آمد. گفت:« بهش گفتم خودت الان گفتی همه چیز ته داره .اما میگی تهی وجود نداره. دستم را روی دستش گرفته بود گرم بود .با وجودی که زمستان بود و هوا سرد! گفت «چیزهایی که ماندنی نیست، چیزهایی که ماندنی ته نداره. توی زندگیت به هوای چیزهایی موندنی نفس بکش ،تا نفست بند نیاد تا نرسی ته. بهش گفتم :«خسرو جان ،چیزی موندنی چیه ؟مگه چیز موندنی هم داریم؟! گفت :«آره عمو داریم !خودت، این وجود خودت!» گفتم :«خودم؟! این وجود خودم؟!» گفت :«بله خودت وجود خودت برنابی! چیزی با ارزش از وجودت نیست. کتابی از زیر کت بلندی که پوشیده بود درآورد و داد دستم و گفت:« توی این کتاب جمله ای هست که میگه، بهای تن شما بهشت است ،ان را به کمتر از آن نفروشید» _گیج بودم برنابی، حرفه‌اش برام تازگی داشت .اگر امیر باشی، نه برده!! تهی نیست. اما ما اسیریم .اسیر علم، قدرت، شهوت و..‌ ما اگر بر اینها امبر باشیم و حاکم،اون وقت آزادیم. اگر زیاد باشیم نه کم ،راه عبور را پیدا می‌کنیم و دیگر آخری نیست تهی نیست. کتاب رو از دستش گرفتم. نگاهم کرد و توی آغوشم گرفت. سوال داشتم. _چطوری باید زیاد بشیم؟ گفت :وقتی به این فکر کنید که دنیا چیزی بیشتر از خوردن و خوابیدن و پول و علمه برای چی آمدیم و قرار به کجا بریم؟! دوست داشتم بیشتر بدانم. اما خیلی حرفی نزد. فقط گفت راه سخته و به این راحتی ها نیست و فقط چیزی که می تونه کمک کنه ،عشق به چیزی بالاتر است به بالاتر محرک حرکته. _برنابی لحظات عجیبی بود با خسرو! سفت توی آغوشش گرفتم .اشک بی اختیار صورتم را خیس کرده بود و نمیخواستم ازش جدا شم. بهم گفت: همیشه تو زندگیت ببین داری با کی و چی و سر چی معامله می کنی !توی چه بازاری باید بری که سرت کلاه نره! دستش را گذاشت روی کتابی که در دستم بود و گفت: توی این کتاب خیلی چیزها را می تونی پیدا کنی .این کتاب صحبت های مردیه که خودش زیاد شد، نه دارایی‌های مادیش! ثروتمند زندگی نکرد و اما ثروتمند مرد. اگر میخوای جواب سوالات را پیدا کنی کتاب را بخوان. نشست روی صندلی از بین کتاب‌هایی که روی میز بود، کتابی که رویش نوشته بود« نهج‌البلاغه» را سمتم گرفت. _این را خسرو آن روز به من داد. این کتاب را خسرو به من هم داده بود. اما با رفتن به آمریکا بازش نکردم .آنقدر درگیر درس و دانشگاه شدم که کاملا از یادم رفت. فقط به یک چیز فکر می‌کردم. به پزشک شدن تا بتوانم پول در بیاورم و شهرت برسم و این همه چیزی بود که تاکنون به آن فکر کرده بودم ۰ _برنابی. دارم با سرطان دست و پنجه نرم می‌کنم و تا مرگ من چیزی نمانده .تمام چیزی که زندگی من را به تباهی کشاند غفلت و جهل بود. _چرا نیامدین آمریکا ؟!شاید می‌شد کاری کرد. _مر گ جزء جدایی ناپذیر زندگی آدم هاست. امروز نشد، فردا _مرگ را انگار خیلی راحت پذیرفتید؟! _نه ولی امید دارم _به چی؟! _بخشش خدا. استغفرالله ربی و اتوب الیه.گناه مثل بار روی دوش آدم سنگینی می‌کند وقتی توبه کنی، سبک میشی .راحت میشی. _دیده بودم خسرو این ذکر و زیاد میگه . معنی اش یعنی چی!؟ _به درگاه خدا بابت گناهان از عذر خواهی می کنی . در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹آخرین ڪلام قبل از لحظه شهادت دوستان می آید! دکتر بهشتی پشت تریبون قرار گرفت و در بخشی از سخنان خود گفت: «ما اجازه نمی دهیم که استعمارگران برای ما چهره سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند.تلاش می کنیم که کسانی که متعهد به مکتب هستند انتخاب شوند.ما باید کاری کنیم که رئیس جمهور آینده ی ما مهره ی آمریکا نباشد» وقتی سخن به اینجا رسید ناگهان شهید بهشتی گفت: « 》 که ناگهان صدای انفجار و ریختن آوار،فضای جلسه را به هم ریخت و... 📚منبع : خاطرات حجه الاسلام فردوسی پور مرکز اسناد انقلاب اسلامی 🌹🌹🌷🌹🌹 ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﺭا ﺑﻪ ﺷﻬﺪا ﺩﻋﻮﺕ ﻛﻨﻴﺪ