eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ | ➖ ‏بايد زمستان باشد، اَروند رود باشد غواص باشى، شب باشد، دستهايت بسته و۳۰ سال بعد برگردی ،تا بدانى كربلاى۴ يعنى چه! 🌷 صلواتى بفرستيم براى غواصان خمينى که اسیر خاک نشدند و دل به دریا زدند... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عاشقانه‌های همسر شهید غواص 🔹عملیات "کربلای ۴" از سوم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ تا پایان شب و روز بعد طول کشید. عملیات لو رفته‌ای که در ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه شب چهارم دی‌ماه متوقف شد. 🍃🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍شهید سلیمانی «خداوندا در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند؛ اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده‌ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت توست. وقتی آن‌ها را به سمتت بلند کردم؛وقتی آن‌ها را برایت بر زمین و زانو گذاردم؛ وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به‌دست گرفتم اینها ثروت دستان من است که امیدوارم قبول کرده باشی.» ۸روز مانده تا سالروز عروج سردار دلها 💔 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🔰قبل از تولدش من از امام حسين عليه السلام خواستم پسري به من عطا کند تا او را نذر راه او کند و طولي نکشيد که خداوند محمد صادق را به من عطا کرد . 🔰او بسيار مؤمن و با خدا بود . در آخرين باري که به جبهه رفت برادر کوچکش سيد کرامت هم همراه وي بود . طولي نکشيد که سيد کرامت با دستي تير خورده به خانه برگشت . وقتي از او سراغ برادر ش را گرفتيم گفت : وقتي که در بيشه ها من تير خوردم محمد صادق بالاي سرم آمد و گفت : شما ديگر نمي توانيد بياييد برويد و انشاءالله وقتي خوب شديد برگرديدو خود به جلو رفت ، ديگر خبری از او نداشت. تا اينکه بعد از 22 روز خبر شهادتش را دادند 🌹 سید محمدصادق ساجدی فارس کربلای چهار💔 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
دلم سلامی میخواهد به لبخند شهدا ؛ از همان سلام هایی که از زمین جدایت می کند و غرق آسمانی معطر به عطر سیب میشوی .. 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ستون بی سر و صدا راه افتاد هنوز ده دقیقه‌ای پیش نرفته بودند که صدایی بلند گفت: «قف» همزمان با صدا شلیک رگباری بلند شد و دست ابراهیم حسین آبادی که نفر اول بود تیر خورد. حمید رستمی پایش در شیار رفت و زمین خورد. تا زمین خورد نفر پشت سرش گفت آب و تیر به سینه اش خورد و افتاد.سید به بچه‌ها گفت برگردید. بچه‌ها با دو برگشتند عقب .سید از ستون جدا شد و به سمت عراقی تیراندازی کرد و او را زد.تا عادی شدن وضعیت همه روی زمین خوابیدند سید برگشت و خبر داد که سرباز عراقی کشته شده. بچه ها را که جمع و جور کرد بیسیم‌چی نبود.هر چه گشتند پیدایش نشد احتمال دادند یا تیر خورده یا در یکی از نهرها افتاده. فرصت نبود دنبالش بگردند.در همین حال از پشت سر صدای تکبیر و تیراندازی بلند شد و بچه های گردان هم رسیده و آنها را با عراقی‌ها اشتباه گرفتند.نزدیک بود تیر بخورند که سید سریع اسم رمز را گفت. اصغر ماهوتی بود فرمانده گردان کمیل با نیروهایش.سید بی‌سیم اصغر ماهوتی را گرفت و به حاج اسدی پیام داد که بی سیمچی شان گمشده. حاجی گفت: سیدجان حتی اگر یک نفر هم از شما زنده بمونه همون یک نفر باید مأموریتش را انجام بده. صید بچه ها را جمع کرد و گفت: بنشینید زمین یک استراحتی کنید تا گردان پل را بگیره بعدش راه می‌افتیم. سکوت عمیق ای کرد و گفت:خسته نباشید من با حاجی تماس گرفتم گفت هر دور شده باید پول منفجر بشه من اگر خودم تنها هم بمونم این کار رو انجام میدم تا اینجا با این همه مواد مردی کردید که اومدید اما هرگز به هر دلیلی نمی تونه بیاد هیچ اشکالی نداره تکلیفی نیست میتونید از همینجا برگردید. چند نفر صدای گریه شان بلند شد چند نفر هم اعتراض کردند و گفتند:ما تا اینجا اومدیم و تا آخرش هم میمونیم آقاسید آخه چرا این حرفو میزنی؟! سید گفت برادرا به کسی برنخوره منظورم اونایی که میخوان بیان نیست منظورم اونایی که نمی خوان بیان. هیچکس برنگشت اون راه افتاد بدون بی سیم و بی سیم چی.. حمید رستمی خبر داد که ماشین های عراقی با چراغ روشن روی جاده در حرکت اند معلوم شد نزدیک پل هستند. به جاده رسیدند. جاده دژ را شکافته و از پل می گذشت. و به عمق عراق می رفت. عراقی ها همه جا بودند و تیر از هر طرف می آمد. چسبیده به دژ نشسته و اطراف را نگاه کردند. آزمون را منور ها روشن می‌کردند. تنها چیزی که فکرش را نمی کردند مقر عراقی‌ها آن ور پل بود. حالا کارشان سخت تر شده بود.سیاهی پل زیر نور منور ها مشخص بود و مهار های اطراف آن داد میزد که فلزی است.اگر عراقی ها نبودند زدن پر کار سختی نبود کافی بود مهارهای پل را منفجر کنند تا پل از نفس بیفتد.آن ور پل سنگری بتنی بود که با تیربار از پل محافظت می کرد. شلیک صدای وحشتناکی داشت. دژ میلرزید نزدیک شدن به پل دل شیر می خواست.عراقی دستش را از ماشه برنمی داشت فقط وقتی نوار تیر هایش را عوض می‌کرد لحظاتی خاموش می شد. سیاهی عراقی‌ها آن ور پل پیدا بود.بچه‌های گردان که رسیدند سید دوباره تماس گرفت و به حاج اسدی گفت که می‌خواهد وارد عمل شود.حاجی باز تاکید کرد که اگر یک نفر هم مانند باید پل را بزند. با شلیک آرپی جی زن گردان ماشین پر از مهمات عراقی‌ها آن ور پل زده شد. با این انفجار همه جا روشن شد و تیربارچی عراقی مثل مار زخم‌خورده به زمین و زمان حمله کرد. تیرهایی که به سطح آهنی پل میخورد صدای وحشتناکی میداد. بچه ها به دژ چسبیدند.سید گفت: یاعلی چند نفر از بالای دل با هم تیر اندازی کنید تا ما بدویم سمت پل. بقیه هم تا موقعیت مناسب شد مواد رو بیاورند. «میرشکاری ،شمس ،حاتمی، فهندژ ،کاوکانی، سید عبدالله، کارگر و سلیمی تا گفتم یا علی با هم حرکت می کنیم» بچه ها تیربار عراقی را به رگبار بستند. سید یاعلی بلندی گفت و به سمت پل دوید پشت سرش چند تا از بچه ها هم خیز برداشتند.زیر نور ماشینی که می سوخت عراقی‌ها متوجه شدند و تیراندازی شدید تر شد. در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
حضرت ایت اللہ خامنه اے(مدظله العالے) در زمان ریاست جمهورے میهمان مقرر بچه هاے فارس بودند. طبق برنامه فيلـم مصـاحبه شهيد اسلامے‌نسـب را ڪه چـند روز قبل از شهـادت ايـشان ضبـط شـده بود، پخش كرديم، شهـيد در صحبـت هايـش از عملـيات هاي مختلف ياد كرده، گفت: پاره تن رسـول الله (ص) هميشه ما را در مصائب يارےڪرده اسـت و پس از مكثے كوتاه با شور و جذبه‌اي خاص ادامه داد: «من هر گاه نام بي‌بي فاطمـه زهـرا(س) را بر زبـان مے‌آورم، ناخـودآگاه از خـود بيخـود مـي‌شوم.» و عيـنك از چشمانش برداشت و اشك هايش را از صـورت زدود. در هميـن زمـان من متـوجه آقا بودم كه سخت مـتأثر شدند و ايـشان نيز عينك از چشـمان خيـس خود برگرفته خطاب به شهيد مكرر مي‌فرمودند: «بگـو! چرا سكوت كردي؟ بگو كه ايشان را ملاقـات ڪرده‌اي ...» زمانيكه ايشان مقر «لشگر فجر» را ترك مي‌كردند، خواستار نوار مصاحبه «سردار زهرايي» شدند . محمد اسلامی نسب 🌹🌹🍃🌹🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✨حاج قاسم از این راضی بود که فرهنگ جهاد و شهادت انتشار پیدا می کند و باور داشت این فرهنگ سبب مصونیت جامعه ماست. ✨ از سردار سلیمانی سخنرانی غیر از یادواره شهید سراغ ندارید. در همان یادواره شهید به ترامپ می گوید قمارباز، در یادواره شهید می گوید نیروهای مسلح ما نه! منِ قاسم سلیمانی برای شما کفایت می کند. ✨ در یادواره شهید قسم می خورد که بزرگترین راه سعادت ارتباط قلبی با حجت خدا و ولی فقیه است. یعنی او در جاهایی حرف می زد که انسان ها به خاطر خدا جان داده بودند. ✨در محل دل، در ارتباط دل با خدا، در جایی که انسان ها به خاطر خدا ذبح شدند، این سخنان را می گفت. 🌷 ۷روزمانده تاسالروزعروج سرداردلها💔 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
فڪرم بہ مُنتهــاے نمےرسد ! ڪز هر چہ درخیال من آمد نڪوتـــــری ... 🤚 🍃 🌸 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ زیر همین آتش شدید عبدالرسول کارگر نفس و زنان از سمت پل برگشت. سالم بود. گفت سید زخمی شده میگه یکی یکی بیایید تا تیر نخورید. میگه هرکی مواد رو رسوند سریع برگرده عقب. دو تا از بچه ها دویدند سمت پل تا مواد را به سید برساند .تعداد کسانی که برمی‌گشتند کمتر بود. یکی برگشت اطرافش تیر به زمین می‌خورد . اکبر سلیمی بود فکر کردند آبکش شده اما سالم بود. خندید و گفت :نامردها بدجور می زنند. ‌ یکی دیگه مواد ببره کافیه. نادر بلند شد مواد را به سینه گرفته و دوید اما به پاهایش تیر خورد .خم شد روی گونی مواد و آنقدر تیر خورد که افتاد. (شهید)عبدالحسین باشد جهرمی معطل نکرد و پریدرم تپل و با سینه خیز خودش را به سید رساند. سید خوابیده بود روی پل و در حالیسید خوابیده بود روی پل و در حالی که مواد را تند تند به پل می برد گفت:به بچه ها بگو هرکس هرجور میتونه برگرده عقب که منم بیام. از همه جا گلوله می آمد. عبدالحسین خواست بماند و به سید کمک کند که سید گفت:منتظر من نشو حرکت کن می خوام کنار اون مهار هم مواد بزارم بعدش هم فتیله را آتش بزنم» برگشتن سخت تر از رفتن بود.تیر به بازوی عبدالحسین خورد اما خودش را به بچه ها رساند و گفت: سید میگه برگردین عقب مهدی پناه که از بالای در تیراندازی می کرد با صدای بلند داد زد: «بچه ها سید میگه برگردین عقب» چند تا از بچه ها را افتادند سمت عقب. حمید رستمی دلش نیامد سید را تنها بگذارد.رفت بالای دژ و یک خشاب ۴۰ تایی را روی کلاشش گذاشت و شلیک کرد و نگاهی هم روی پل انداخت. سیاهی سید روی پل پیدا بود. انگار داشت سینه خیز میرفت. حمید به خودش گفت :نامردیه آنهاست بزارم. تا جایی که میشه منتظرش میمونم. دندان قروچه کرد. برخورد گلوله به سطح فلزی پل صدای بدی می داد .صدایی که مغز استخوانهای حمید را می لرزاند. سید با سختی خودش را روی پل می کشید می خواست مهار وسط پل را بزند. زنده بودن سید باعث شد که حمید در رفتن مکث کند. هر لحظه احتمال داشت سید تیر بخورد. هر لحظه احتمال داشت پل به هوا برود. دلش نمیخواست بقیه ماجرا را ببیند راه افتاد پشت سر بقیه.دلش می خواست می توانست برگردد و سید را از روی پل بیرون بکشد.۲۰ قدم رفته بود که صدای انفجار بلند شد و آنچه انتظارش را هم می کشید و هم نمی کشید اتفاق افتاد. ازدواج بالا رفته و به سمت پل نگاه کرد دود غلیظی همه جای پل را گرفته بود.عراقی‌ها که فهمیده بودند پل در خطر است از هر طرف رسیدند .بی‌رمق بودند اما اگر نمی دویدند فاتحه شان خوانده بود.حمید خودش را انداخت پشت خاکریز و شروع کرد به دویدن. تانکی پروژکتور اش را روشن کرد تا آنها را شکار کند. عراقی ها نارنجک پرت می کردند. آنقدر دویدند تا صدای عراقی ها ضعیف شد. نماز صبح را در حال حرکت خواندند. حمید پشت سرش را نگاه کرد هنوز منتظر بود که سید برگردد. یادش آمد که سید با پل به آسمان رفته. به آسمان نگاه کرد و اشک از گوشه چشمانش سرازیر شد. آن دور دستها سمت ایران آسمان داشت روشن میشد. در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
اواسط سال ۶۵ بود. با امیرو به خط جزیره می رفتیم. توی حال خودم بودم که امیر با آرنج به پهلویم زد و گفت: اکبر، این بار شهید می شم. شیراز رفتی، برو خونه، روی سر کمد فلزی اتاقم، یک کتاب اطلاعات است، بردار، دست آدم غیر نباشه! مدتی در جزیره بودیم... مأموریت که تمام شد با هم بر می گشتیم. گفتم: امیر، چی شد، شهید نشدی! خندید و گفت: خو شهادتم چند ماه عقب افتاده، ان شالله اول زمستان! چهارم دی ماه بود که با لباس غواصی شهید شد. بعد از شهادتش به منزلشان رفتم. کتاب همان آدرسی بود که گفته بود، آن را یادگار از امیر برای خودم برداشتم تا ابد، با دیدنش به یاد امیر اشک بریزم…🌹 امیر فرهادیان فرد* کربلای ۴ 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75