#اﻃﻼﻋﻴﻪ
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﺑﻼﻏﻴﻪ و ﻣﺠﻮﺯ ﺷﻮﺭاﻱ ﻫﻴﻴﺖ ﻫﺎﻱ ﻣﺬﻫﺒﻲ , ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻀﻮﺭﻱ و ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ
🏴🏴🏴🏴
ﻣﺪاﺡ : ﻛﺮﺑﻼﻳﻲ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺮﻳﻒ ﺯاﺩﻩ
👇
ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 11 ﺩﻳﻤﺎه اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16
🏴🏴🏴🏴
ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ
🔻🔻🔻
ﺯاﻳﺮﻳﻦ ﺷﻬﺪا, ﻣﺎﺳﻚ, ﻛﺘﺎﺏ ﺩﻋﺎ ﻫﻤﺮاﻩ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ
🏴▫️🏴▫️🏴
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🏴🏴🏴🏴
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺎﺷﻴﺪ
🌷🍂
شعر هایم
را زیر رو نکنید!!
من غم نبودنش را
لابه لای
آنها پنهان کرده ام...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#مرد_میدان
#سردار_دلها
🌷🍂
@shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_چهل_و_ششم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
پنج روز بود عراق بی امان حمله میکرد و بچهها مردانه ایستاده بودند.دشت پر از تانک آرایش گرفته و به نوبت جلو آمده و با هم شلیک میکردند هر چه بچه ها تانک شکار می کردند کم نمی شد دوتا پاتک سنگین دفع شده بود و عراق در تدارک پاتک سوم بود.
سه تا بالگرد بودند که امان همه را بریده و هر جنبنده ای را می زدند.میان نیزار سنگر تانکی بود که بچهها از عراقی ها گرفته بودند و سنگری روی آن ساخته بودند که از نیزار بالاتر بود. گردان فجر از شب گذشته زیر فشار بود. هجوم تانکها و بالگردها امان بچهها را بریده بود.میگفتند ماهر عبدالرشید در داخل یکی از بالگرد هاست و از بالا فرماندهی میکند.بیسیم فرمانده گردان فجر مرتضی جاویدی جواب نمی داد و همه را نگران کرده بود.
حاج اسدی از سنگر فرماندهی بیرون زده و فکر راه حلی بود که فشار تانک ها را کم کند. (شهید)جلال کوشا با موتور آمد و خبر داد که (شهید)خلیل مطهرنیا فرمانده لشکر عملیات زخمی شده و بعد هم خبر آمد که (شهید)حاج علی اکبر رحمانیان معاون خلیل هم موج انفجار خورده.
حاج اسدی دستور داد که بچه ها از خط اول عقب بکشند.تماس با مرتضی برقرار نمی شد که بگویند نیروهایش را عقب بکشد.گلوله وجب به وجب به زمین می نشست همان سه بار گرد به نوبت بالا و پایین شده و هرچه از دستشان بر می آمد در حق بچهها کوتاهی نمی کردند.
عراقی ها با لودر مسیر عبور تانک را درست کرده و از دژ رد شده به سمت خاکریز اول حرکت کردند. مرتضی با نیروهایش توی گندمزار جلوی تانک ها بودند.حاج اسدی دل نگران بود بیسیم مرتضی جواب نمیداد حاجی به یعقوب خرمی و عنایت روغنی آنکه بیسیمچی بودند گفت: «مرتضی را صدا بزن»
میرداماد که سیدی روحانی بود آمده بود تا به حاجی سر بزند.فرماندهان کم کم دوره حاج اسدی جمع شده تا برای پاتک عراقی ها فکری کنند.حاج محمود ستوده معاون لشگر به ذهنش رسید که بروند بالای همان سنگر تانک و از آنجا مرتضی را صدا بزنند.
ساعت ۳ عصر و حاجی هنوز ناهار نخورده بود. صالح برادر حاج اسدی رفت که ناهار بیاورد.
حاج اسدی با میرداماد جلو شده و پشت سرشان حاج محمود و بیسیم چی با فاصله شروع به بالا رفتن کردند. روغنیان و حمید فرخی هم خودشان را به سنگر رساندند.حاجی طرح سنگر نشسته صدای خش خش بیسیم و« مرتضی مرتضی جعفر »گفتن لحظه قطع نمیشد.
(بعد از عملیات مرتضی جاویدی به حاج اسدی گفته بود که من صدای شما را از بیسیم می شنیدم اما جرات نمی کردم جواب بدهم.لوله تانک عراقی ها بالای سرمان بود و ما لا به لای گندم زار مخفی بودیم اگر کوچکترین تکان میخوردیم گردان فجر اسیر یا قتل عام می شد.)
عنایت الله روغنیان و میرداماد دوطرف حاجی و بعد از آن حمید فرخی نشسته بودند.جلال خیلی زود با موتور از خط برگشت حسین ایرلو و کرامت رفیعی هم با موتور حسین رسیدند.
موتور ها را پایین سنگر گذاشته و خودشان یکی یکی بالا رفتند.چند دقیقه بعد تویوتا هم لرزید و ساله با دو بشقاب برنج از شیب سنگر بالا آمد.سنگر جا برای ۱۰ نفر نداشت حاج اسدی و حاج محمود تعارفی کرده و مشغول شدند.بقیه هم نشستن به اظهارنظر کردند که گردان ابوذر از چه مسیری باید بیاید که در دید عراقیها نباشد تا بتواند جایگزین گردان فجر شود.
این کار باید در تاریکی شب انجام میشد.حسین و کرامت برای نشستن مشکل داشتند کرامت روی زانو در سنگر نشسته و حسین هم دست گذاشت روی شانهاش و نیم خیز ایستاد. بدن حسین بیرون سنگر بود. گلوله ای چند متر پایین تر از سنگر خورد و سنگر را لرزاند. جلال داشت وضعیت خط را توضیح می داد. صالح بلند شد و روبروی جلال نشست.هنوز کاملاً جاگیر نشده بود که ناگهان همه جا لرزید. صدای انفجار مهیبی بلند شد و گوشت و خون و دود و خاک قاطی شد. بعدش همه چیز در سکوت فرو رفتن کسی چیزی شنید و نه کسی چیزی میدید.شاید کسی نبود که چیزی بشنود. اولین صدای که آمد صدای صلوات بود. میرداماد بلندبلند صلوات می فرستاد.تا گرد و خاک کمتر شد زیر شانه های حاج اسدی را گرفته و در حالی که سرفه می کرد و او را از زمین بلند کرد. حاجی زخمی شده بود بوی باروت میآمد و سوختگی.کف سنگر پر از دست و پا و پوتین و خون بود هر طور بود حاجی را از سنگر بیرون برد . لباس حاجی پر از خون بود. گلوله تانک به حسین ایرلو و کرامت رفیعی خورده و تکه های بدنش آن همه جا پاشیده بود.صالح تکانی خورد. نور خورشید به صورتش پاشید. چشم باز کرد. دنبال حاج اسدی می گشت.تا بلند شد سرش به تیراهنی خورد که خم شده بود و سرش گیج رفت و نشست کف سنگر. تفسیر سنگر سریع افتاده بود کنار بدن ها.موج انفجار شکل سر را به هم ریخته بود. بلند شد سر را برداشت و با دستش فشارش داد که حجمش درست شود. نشد .موج انفجار جمجمه را له کرده بود.
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️خاطره حاج محمود کریمی از حاج قاسم سلیمانی
🔹شخصی آمد و از من درخواست کرد که با زنان بدحجابی که در روضهها شرکت میکنند برخورد کنم، حاج قاسم هم آنجا نشسته بود؛ گفت حاج قاسم شما یک چیزی بگویید.
حاج قاسم گفت مگر اینجا خانهی شماست؟
خانهی شما آمدند برخورد کن. در خانهی مادرشان آمدهاند.
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰دومین فراز از وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
✍🏼 خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت#خمینی_عزیز، مرا در مسیر#عبد_صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز ــ که جانم فدای جان او باد ــ قرار دادی.
#سردار_دلها 🌷
🌷 ۳ روز تا سالگرد شهادت سردار دلها💔
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#مـــادرحلالــم_کن!
🌺🌹
ســـرگــرم ڪار بودم ڪه یکے بلند گــــفت: مادر....😊
شــروع ڪرد دورم چرخیدن و تکرار این جمله "مادر حلالم کن"😇
گفتم: برای چــی؟😳
گـــفت: اول حلالم ڪن.
گفتـــم: بخشیـــدمت.
گفـــت: مـــادر چند بار صدایـــت ڪردم متوجه نشـــدیــد، مجبور شدم با صدای بلند صدایتان کنم.
ببخشــــید اگر صـــدایم را روی شما بلنـــــد کردم‼️
🌹◾️🌹◾️🌹
#شهید محمدرضا(مسعود) عقیقی
#شهـــدای_فارس
#شهادت: کربلای ۵
☘☘☘☘☘
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬـــﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
🌷ﻓﻘﻄ ﺑﺮاﻱ ﺧﺪا....
ﺟﻠﻮﻱ ﺩﺭ ﻣﻲ ﻧﺸﺴﺖ... ﺑﻪ اﺣﺘﺮاﻡ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻭاﺭﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﻴﺸﺪ, ﻣﻲ اﻳﺴﺘﺎﺩ, ﺟﻮاﻧﻲ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫﻨﻲ ...
#ﻋﻜﺲ_ﺑﺎﺯﻣﻴﺸﻮﺩ 👆
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
🌹🍃🌹🍃🌹
@shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹انتشار برای اولینبار...
حضور حاجقاسمسلیمانی در حرم حضرت شاهچراغ(ع)
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ_ﺣﺎﺝ_ﻗﺎﺳﻢ
🏴🍃🏴🍃🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
حرفے نزدم از 🌱
غم دورى تـــو اما...🥺
اى ڪاش بدانے ڪہ 🌿
چہ آورده بہ روزم...❣
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایے🍃
#مرد_میدان
#سردار_دلها
@shohadaye_shiraz
#اﻃﻼﻋﻴﻪ
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﺑﻼﻏﻴﻪ و ﻣﺠﻮﺯ ﺷﻮﺭاﻱ ﻫﻴﻴﺖ ﻫﺎﻱ ﻣﺬﻫﺒﻲ , ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻀﻮﺭﻱ و ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ
🏴🏴🏴🏴
ﻣﺪاﺡ : ﻛﺮﺑﻼﻳﻲ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺮﻳﻒ ﺯاﺩﻩ
👇
ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 11 ﺩﻳﻤﺎه اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16
🏴🏴🏴🏴
ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ
🔻🔻🔻
ﺯاﻳﺮﻳﻦ ﺷﻬﺪا, ﻣﺎﺳﻚ, ﻛﺘﺎﺏ ﺩﻋﺎ ﻫﻤﺮاﻩ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ
🏴▫️🏴▫️🏴
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🏴🏴🏴🏴
ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺎﺷﻴﺪ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_چهل_و_هفتم
صدای ناله ای آمد. فرخی تکان نمیخورد. بدن حاج محمود و خرمی افتاده بود روی روغنیان. از جا بلند شد کمرش تیر میکشید. تکه های بدن ایلای تیرآهن ها و تراورزها فرو رفته بود. دنده های یکی از بچه ها بود. بدنش لرزید.آمد آن را بیرون بکشد لبه استخوان تیز بود و دستش زخم شد. صدای ناله آمد فکر کرد روغنیان است. دستش را گرفت که از زیر بدن محمود بیرون بکشد. یک مرتبه رها شد و کف سنگ برخورد زمین. ترسیدن دست روغنیان از بدن جدا شده و توی دستش مانده بود. داده بلندی زد و از سنگر بیرون دوید. حاجی پشت سنگر هم نبود. برگشت به سنگر. دیواره سنگر فروریخته بود. پای افتاده بودم در بلندش کرد کتانی آبی پایش بود. یادش آمد که حسین کتانی آبی پوشیده بود. رفت بالای سر جلال که خوابیده بود: «جلال پاشو به بچه ها را ببریم بیرون»
جلال جواب نداد.سرش داد زد: پاشو جلال پاشو بریم خبر بدین ماشین بیاد بچه ها را ببریم اورژانس.
او را از سنگر بیرون کشید :جلال سوئیچ موتور را بده برم ماشین بیارم»
دستگرد در جیب شیب تند بود و نتوانست سنگینی بدن را تحمل کند و با هم سر خوردند پایین. تا اینکه رسیدن دید جلال تکان نمی خورد. سر گذاشت روی قلبش نمیزد. چند تا از بچه ها که از دور انفجار سنگر را دیده بودن نفس نفس زنان رسیدند به قتلگاه.
(حاج محمود ستوده جانشین،جلال کوشا جانشین اطلاعات لشکر،کرامت رفیعی از مسئولین طرح عملیات لشکر،عنایت الله روغنیان بیسیمچی فرمانده لشکر ،حسین ایرلو فرمانده واحد تخریب لشکر،حمید فرخی مسئول آموزش نظامی لشکر،در این سنگر به شهادت رسیده و حاج اسدی هم مجروح شد.
با زخمی شدن خلیل مطهرنیا و حاج علی اکبر رحمانیان مسئولین اصلی لشکر شهید و زخمی شده و از طرف قرارگاه دستور عقبنشینی لشکر المهدی صادر شد.
🌿🌿🌿🌿
آن گلوله توپ ستون لشکر المهدی را در هم شکسته و باید از نو ساخته میشد. کاکا علی حالا شده بود همه امید بچه های تخریبچی.شده بود سبحان دار گروه و باید آنها را خوب هدایت میکرد.زیر بار شهادت حسین و حمید و بچهها داشت کمرش خم می شد اما باید محکم می ایستاد.تکلیف عملیات که روشن شد نفسی تازه کرده و تا فرصتی پیش آمد جمع و جور کرده و راهی شدند.باید خیلی جاها می رفتند هر شهر و روستایی که یکی از شهدای تخریب چی بود باید سر میزدند. برای تجلیل از حسین هم به قرچک ورامین رفتند.در آنجا برای حسین سنگ تمام گذاشته و مراسم باشکوهی گرفتند و کاکاعلی سخنرانی کرد و خاطرات زیادی از حسین گفت. آنجا همه با هم دست به دعا برداشتند و از خدا خواستن تا همه مثل حسین شهید بشوند. کاکا علی به مادر حسین گفت: «مادر جان این بچه ها همه بچه های خودت هستند .همه حسین های شما هستند در حقشون دعا کن و از خدا بخواه که راه حسین را ادامه بدهند»
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ
اﺯ 16:15 ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا
ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ
https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk