eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 ‌ ✍ همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمی‌کرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت.🍃 ✍ گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد. اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅 🎙‌ راوے: همسر 🌷 🌷🍃🌷🌱 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هر کاری کنی یکی ناراضیه، پس برای کسی کار نکن مراقب اعمالمون باشیم... شهید حسین معز غلامی🌷 شهدایی 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌤️روزت رو با سلام و توسل به شهیدان بیمه کن باور کن شهدا زنده ان و عجیب دستگیرن✨ فقط کافیه بخوایی... 🌱هر صبح فاتحه ای بخون برای یه شهید، تا فاتحه ی روزت با گناه خونده نشه.. 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰عملیات کربلای پنج بود .آن روز روز وحشتناکی بود. کمتر زمانی را دیده بودم که اینقدر گوله توپ و خمپاره به زمین ببارد.زمین شلمچه آرام و قرار نداشت و هر لحظه تکه ای از آن مثل آتشفشان از جا کنده میشد و به زمین می‌ریخت.یک کلاه فلزی عراقی پیدا کردم و روی سرم گذاشتم. در ماشین کنار آقا منصور نشستم .از ترس صدای انفجار ها و ترکش های سرگردان خودم را به منصور نزدیک کردم و همچون طفلی که به مادر میچسبد به حاجی چسبیدم . برخلاف من حاج منصور آرام آرام بود جویی جز صدای ذکری که برلب داست چیز دیگری نمیشنید.. گفت: چیه میترسی؟ گفتم : آره.. خیلی با اطمینان گفت: خب ذکر بگو آرام میشی..یاد خدا ،دل رو آروم میکنه 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🔻دروغی گفتیم شهدا دوستون داریم سر از اینجا در آوردیم... 🍃🌷🍃🌷 : در واتساپ: https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 بهمن سال 60 بود، در سوسنگرد بودیم. آن شب تا صبح توپخانه عراق کار می‌کرد. زمین می‌لرزید، اما از اینکه هدف این گلوله‌باران کجاست اطلاعی نداشتیم. به مسجد رفتم. تنها یک نفر در مسجد بود. گوشه جلویی مسجد، نشسته بود و زیارت عاشورا می‌خواند. جلو رفتم. حبیب بود. حال عجیبی داشت، فرازهای دعا را می‌خواند، ناله می‌کرد و اشک می‌ریخت. بی‌آنکه تنهایی‌اش را به هم بزنم، یکی دو قدم عقب‌تر از او روی زمین نشستم. آن‌قدر ناله‌هایش سوزناک بود که بی‌اختیار اشک از چشم‌هایم روی گونه‌ام سرازیر شد. باخدا حرف می‌زد، با امام حسین حرف می‌زد و اشک می‌ریخت. زمین هم گاه‌وبیگاه در اثر شدت آتش دشمن می‌لرزید. با خودم گفتم قبل از اینکه متوجه حضور من شود، از مسجد بیرون بروم. تا بلند شدم و چرخیدم، از چیزی که می‌دیدم، لحظه‌ای مات ماندم. پشت سر من تا درب مسجد بسیجی و رزمنده بود که نشسته و همراه با ناله‌های حبیب اشک می‌ریختند. به سمت درب رفتم، دیدم این جمعیت بیرون از مسجد هم روی زمین نشسته‌اند و باحال خوش حبیب، حالشان دگرگون است! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌺با نام نبی بکن مزین دهنت‎ ‎ 🌟تا خالق تو بیمه کند جان و تنت 🌺ای آنکه زعاشقان قرآن هستی 🌟خوشبوی کن از نام محمد(ص) دهنت (ص)🌺 (ع)💫 🌟 🎊🎊🎊🎊 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
◾️ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع! ◽️دکتر رو به مجروح کرد و برای اینکه درد او را تسکین بدهد و ببیند به اصطلاح او چند مَرده حلاج است، 😉 گفت: با اینکه پشت لباست نوشته‌ای ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع، می‌بینی که مجروح شده‌ای 😁😊 و او که در حاضر جوابی ید بیضایی داشت، گفت: دکتر! ترکش بی‌سواد بوده، تقصیر من چیه؟💪🙃 😁 جبهه 🕊🌷🕊🌷
حبیبی یاحبیب‌الله💚 ❣ساڵ‌هاپیش‌ترازآمدنت‌ هم بودے علت‌خلق‌‌بنے‌آدم‌وعالم‌بودۍ❣ ❣سربلندیم‌‌ بگوییم‌ مسلمان‌توییم! عجمی‌زاده ‌و پشت‌ سر سلمان‌توییم❣ *✨اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌸❤️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌷بعد از عملیات کربلای 5 بود. با یگان زرهی لشکر در سه راهی مرگ بودیم. یک گلوله به یکی از نفربرهای ما خورد و دو تا از بچه ها شهید و چند نفر هم مجروح شدند. اطراف چرخی می زدم، چشمم به یک آمبولانس افتاد. به سمتش رفتم، کلید رویش بود، مجروحین و شهدا را سوار کردیم و به عقب آمدم. آنها را که منتقل کردم به مقر زرهی رفتم. حاج منصور فرمانده زرهی بود. گفت این آمبولانس کجا بوده؟ جریان را توضیح دادم. دور آمبولانس دوری زد و کد یگان آن را پیدا کرد، یکی از لشکر های مشهد بود. گفت احمد سوار شو بریم. خودش با یک جیپ میول جلو من پشت سرش. به خط درگیری رفتیم. سه تا چهار ساعت، کل منطقه عملیاتی را چرخیدیم تا بالاخره یک سنگر از بچه های آن یگان را پیدا کردیم. گفت آمبولانس را به این ها تحویل بده... حالا حق به حق دار رسید. بعد با هم برگشتیم. 🌷🌱🌷 حاج منصور خادم صادق 🌷🍃🌹🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * مرد چشم هایش را تنگ میکند: «تو از کی اومدی  امروز سرکار؟!» _قربان فکر کنم یک ساعتی باشه که اومدم. مرد با خشونت می گوید :«پس حتما باید آنها را دیده باشی خیلی وقت نیست که رفتن» پیرمرد را ترس برداشته: «قربان عرض کردم خدمت که کسی ندیدم اصلاً شما دنبال کی میگردی ؟!اینا که میگی دانشجو هستند؟» مرد با غیض می‌گوید: نه خیر سرباز فراری هستند. کمی مکث می‌کند و دوباره می گوید:« تو چطور یک ساعت این جا هستی و رفتن چند تا آدم را با ساک وسایل ندیدی. شاید هم دیدی و نمیخوای به ما بگی! پیرمرد شیلنگ آبی را که در دست دارد دست به دست می کند: «من غلط بکنم قربان ! اگه دیده بودم که میگفتم دنبال دردسر که نیستم.» مرد می داند پیرمرد احتمالاً راست می‌گوید. خیلی ساده تر از این حرفهاست که بخواهد پنهان کاری کند. اما او هم باید دل پرش را جایی خالی کند. سر پیرمرد فریاد می‌زند: «پیر کفتار دروغگو» حمله می کند به او و پیر مرد را زیر مشت و لگد می‌اندازد. پیرمرد روی زمین می‌افتد.بدن نحیفش را جمع می کند و داد و فریاد راه می‌اندازد. صدای فریاد های ملتمس پیرمرد تمام محوطه خوابگاه دانشگاه را پر میکند. دانشجوهای خواب‌آلود از گوشه کنار سرک می‌کشند که ببینند چه خبر شده.مرد ساواکی تا زمانی که حرصش را کاملا خالی نکرده دست از او بر نمی‌دارد. بالاخره وقتی که دیگر نایی برای پیرمرد و حوصله  ای برای خودش نمانده بود ، چند فحش نثار او می کند و با بقیه همراهانش دانشگاه را ترک می‌کند. چند نفری که از  صدای پیرمرد از خوابگاه شان بیرون آمده اند دور او جمع می‌شوند که روی زمین افتاده و ناله میکند.پسر جوانی که دانشجوی پزشکی است کنار پیرمرد زانو میزند و او را معاینه میکند: «چند جایش ضرب دیده و دست راستش به احتمال زیاد شکسته» بقیه پیرمرد را با سوال هایشان دوره کردند و می‌خواهند بدانند چه اتفاقی افتاده.در همین موقع که سید عباس تازه داماد دیشب هراسان از راه می‌رسد. صورتش کبود و زخمی است و چند جایش را بخیه کرده‌اند.اما از شدت دل نگرانی با همین وضع خودش را رسانده که ببیند چه بلایی بر سر بچه ها آمده و آیا هشدارش به آنها به موقع بوده و فایده‌ای برایشان داشته یا نه. با دیدن شلوغی و سر و صدای در محوطه دلش هری میریزد: «حتما بچه ها را گرفته اند» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
😁 ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ڪﻤﯿﻞ📖❤️ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﺣـﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻـﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ کﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ڪرﺩ ﻭ ﺍشڪ😢 ﻣﯿﺮﯾﺨـﺖ ﯾﻪ ﺩﻓﻌـﻪ ﺍﻭﻣـﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﺧـﻮﯼ بـﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄـﺮ ﺑﺰنـ🔮 ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ –ﺍﺧـﻪ ﺍﻻ‌ﻥ ﻭﻗﺘﺸـﻪ؟😐 ﺑﺰﻥ ﺍﺧـﻮﯼ،ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿـﺪﯼ،ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣـﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴـﻤﻮﻧﺎ😓 ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻـﻮﺭﺗﺖ ﮐـﻠﯽ ﻫﻢ ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ🙈  ﺑﻌﺪ ﺩﻋـﺎ ﮐﻪ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ڪرﺩﻧﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳـﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ😳 ﺗﻮ ﻋﻄـﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ😷😂😂 ﺑﭽـﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸـﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴــﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ…😌  🌷🕊🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75