💢 #ماجرای_هنده_همسر_یزید
#قسمت_اول
▪️سلمان فارسی روزی می گذشت، مردی غم زده را دید که کنار درب باغ نشسته است.
آن مرد که عبدالله بن عامر بود، به سلمان گفت:از چهره نورانیّت معلوم است که مسلمانی.سلمان گفت: آری.عبدالله گفت: من از یهودیان بنی قریظه هستم و اصالتاً اهل شامم.ما یهودی ها هر وقت گرفتاری بزرگی داشته باشیم، خداوند را به موسی علیه السلام قسم می دهیم.من ثروت زیادی دارم، اگر دعا کنی و دخترم هنده خـوب شود (یعنی چشم های کورش شفا پیدا کند) هر چه بخواهی به تو می دهم.
سلمان گفت: من پولکی نیستم، امّا دخترت را نزد طبیبی می برم که شفایش دهد، فقط بگو اگر دخترت خوب شد، مسلمان می شوی یا نه؟گفت: آری...#سلمان گفت:دخترت را بیاور درب خانه ی امام علی علیه السلام ، من هم به آن جا می آیم.
▪️آمدند، به حضرت علی علیه السلام گفتند.حضرت فرمود:اگر بنا به مسلمان شدن اوست، پس بروید حسینم را خبر کنید.بچّه ی خردسال را آوردند. امیر المؤمنین فرمود: ظرف آبی بیاورید و بعد به حسین علیه السلام گفت: دستت را در آب بگذار.
من نمی دانم با این دست چه کرد؟
بعد مقداری از همان آب را به چشمان این دختر بچّه پاشید.به اذن خداوند یک دفعه چشم دختر شفا یافت.دختر، رو به امام حسین ع کرد و گفت: تو حسینی؟ فرمود: آری.دختـر گفـت: مـن معطّل بابا نمـی شوم و همین الآن ایمان می آورم.اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد اَنّ محمّداً رسول الله.
حضرت علی ع فرمود: فردای آن روز پدر و دختر درب خانه حضرت ع آمده و پدر عـرض کرد:یا امیر المؤمنین!می شود یک منّتی بر من بگذاری؟ این دخترم را چند ماهی برای کنیزی قبول کنی که با بچّه های شما تربیّت اسلامی شود.حضرت قبول کرد.پدر به شام رفت، بعضی از شامیان (از اقوام و دوستان) همان جا به اسلام ایمان آورده و بعضی هم پس از آمدن به مدینه و دیدن چشم سالم دختر ایمان آوردند.
▪️دفعه ی دوّم که پدر خواست از مدینه برود، امیر المؤمنین ع به او فرمود: او را هم با خودتان ببرید.عرض کرد: مگر بی ادبی کرده؟حضرت فرمود: خیر، خیلی هم با ادب و با ظرفیّت است.امّا دختر تا شوهر نکرده نمی تواند دوری پدر را تحمّل کند، چون انس او وقتی با شوهرش ایجاد شد،تحمّل فراق پدر دارد.
عرض کرد: اجازه بده از خودش بپرسم و پرسید:
▪️آیا دوست داری به شام بیایی یا این جا بمانی؟ـ عزیزان تا حرف خداحافظی شد یک انقلابی به پا شد، هنده آمد خودش را انـداخـت روی پـاهـای حضرت فاطمـه ی زهـرا سلام الله علیه و عـرض ادب کرد، روزگار می خواهد بین من و شما جدایی بیندازد.
با همه خداحافظی کرد. به امام حسین علیه السلام عرض کرد:آقا! چشم نداشتم، شفایم دادی و...امیدوارم یک روز شما را زیارت کنم.به زینب س هم عرض کرد: چه دوران قشنگی بود، امیدوارم یک بار دیگر تو را ببینم و...خلاصه، دختر به شام رفت، وضع زندگیشان چنان اوج گرفت، که معاویه آمد و برای یزید از هنده خواستگاری کرد و بالاخره #هنده، همسر یزید شد.
مرحوم آیت الله آقا سیّد محمّد جواد ذهنی تهرانی، در کتاب #از_مدینه_تا_مدینه می گوید:
هنده در قصر یزید بود، شبی در عالم خواب دید که درهای آسمان باز شد، ملائکه صف به صف به زیر می آیند و به اتاقـی وارد می شوند، که سر بریده ی امام حسین علیه السلام در آن مکان است و به آن سر سلام می کنند.
۱- #بحار_الانوار، ج۴۵ ص ۱۹۶، کتاب مجموعه سخنرانی های واعظ شهر، مرحوم آقای #کافی، ص۶۵، نفس المهموم، مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی.
۲- نفس المهموم ص ۴۵۵، بحار الانوار، ج ۴۵، ص۱۹۶ و سحاب رحمت، ص۷۴۰، از مدینه تا مدینه، ص ۹۷۴.
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🇮🇷
کانال فرهنگی، مذهبی و محفل شهدایی
#هیئت_شهـدای_گمنـام_تبریز
@shohadayeghomnamT